خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی بی رحم gaddar + ویدئو
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی بی رحم gaddar را برای دوستداران این سریال گذاشته ایم. همراه ما باشید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی بی رحم gaddar را برای دوستداران این سریال گذاشته ایم. همراه ما باشید. تهیه کنندگی سریال Gaddar برعهده Ay Yapım، کارگردانی آن برعهده سینان اوزتورک (Sinan Öztürk) می باشد. هورر ابهاوغلو (Hürer Ebeoğlu) فیلمنامه نویس سریال بی رحم می باشد که از شبکه فاکس پخش می شود بازیگران این سریال عبارتنداز؛ اردال اوزیاغجیلار، لاچین جیلان، هاکان سالینمیش، موگه بایرام اوغلو، دنیز اوزرمان، نسلیهان یلدان و…. .
برای دیدن این قسمت به صورت آنلاین اینجا کلیک کنید.
قسمت ۲۱ سریال ترکی بی رحم gaddar
تو مراسم مدیر به دوعان علامت میده تا بره پیشش سپس ازش میپرسه که تو اینجا چیکار میکنی کنار دختری که پدرشو کشتی؟ او میگه تو اینجا چیکار میکنی واسه چی اینجایی؟ سپس جواب میده که بعد از مدتها با یه نفر آشنا شدم و حالم باهاش خوب بود خوشحال بودم که امروز فهمیدم پدرشو من کشتم باز از دماغم در اومد! مدیر میگه پس با اون دختر آشنایی میشناسیش خیلی خوبه حتماً میان سراغ این دختر تا لپ تاپ پدرشو گیر بیارن چون توش مدارک مهمیه باید بفهمی اون لپ تاپ کجاست دوعان میگه من نمیتونم تو روی اون دختر نگاه کنم میخواد بره که مدیر میگه جونش در خطره حالا خود دانی.
دوعان از مجلس داره دور میشه که لیلا بهش زنگ میزنه و میگه کجایی فکر کردم در رفتی! البته بهت حق میدم دیروز با هم آشنا شدیم امروز آوردمت مراسم خاکسپاری. او یاد حرف مدیر میفته و نمیتونه بره بهش میگه نه اومدم بطری آب بخرم دارم میام سپس او را به طرف خانهاش میبره که میبینه در بازه و سه تا مرد اونجان و آنها حسابی خونه را به هم ریختند و به لیلا میگن دنبال امانتیمون هستیم دوعان ازشون محترمانه میخواد تا بیرون از خونه برن چون نمیخواد لیلا اون روی خشونت بارشو ببینه اما وقتی لیلا را میزنن و بیهوش میشه رو زمین آنها را حسابی کتک میزنه سپس خودش میره کنار لیلا زمین میخوابه و وانمود میکنه که اونم کتک زدن.
سپس لیلا چند دست لباس برمیداره و از اونجا میرن. تو مسیر دوعان به لیلا میگه حتماً دنبال چیزین امانتی پدرت پیشت نذاشته؟ هاردی! فلشی یا لپتاپی! لیلا که از کار پدرش خبر نداره میگه نه اون که کار خاصی نمیکرد تو کار فضای سبز شهر بود دوعان هیچی نمیگه. از طرفی فکریه به داوود میگه این دیدارها و حرفها حالتو خوب نمیکنه باید تمومش کنیم و از اونجا میره که وقتی داوود به خونه میرسه فاطما به بچههاش گفته بیان خونه و در مقابل یامور و روزگار میگه که پدرتون با فکریه داره به من خیانت میکنه داوود میگه همچین چیزی نیست که فاطما میگه هست عشق اولت بوده مامانت نذاشته و به زور با من ازدواج کردی این همه سال بهم دروغ گفتی! اینو کل محله میدونن! من ازت طلاق میگیرم سپس حلقهشو در میاره و میره. روزگار و یامور حسابی جا خوردن.
مدیر با گرگ تو سالن غذاخوریه که اکبر پیشش میره و با حرفاش بهش میفهمونه که بهش شک کرده و به زودی مشخص میشه خیانکار هست یا نه. انور که خودشو جمع و جور کرده به خانه فاطما میره و دم در به یامور میگه بهشون گفتی فردا عروسیمونه؟ او میگه نه هنوز نتونستم انور خودش به داخل میره و بهشون این خبرو میده فاطما میگه خودتون میدونین تصمیم با خودتونه ولی اگه اون آدم بیاد عروسیتون من نمیام! انور میگه ماجرا چیه منظورش از اون آدم دقیقاً کی بود؟ روزگار بهش میگه انگاری پدرم آب زیر کار از آب در اومده و بهش دروغ گفته یامور بهش میگه که ملاحظه کنه و درست حرف بزنه اما روزگار میگه مگه دروغه؟ همچین کاری کرده دیگه! پس چی باید بهش بگم؟
دوعان لیلا را با خودش به خانه مسعود برده اونجا مسعود زیاد حرف میزنه که وقتی میره چای بیاره دوعان به لیلا میگه تا اطلاع ثانویه باید اینجا بمونی امنه درسته یه خورده شیرین میزنه اما پسر خیلی خوبیه و من میشناسمش لیلا بهش میگه مطمئنی؟ دوعان یکم فکر میکنه و میگه خودمم میمونم اینجا لیلا خیالش راحت میشه و تشکر میکنه. انور پیش پدرش رفته و بهش میگه یامور بهم درست میگه من مادرمو نکشتم تو کشتی مقصر تویی نباید اسلحه پر میذاشتی اونجا من بچه بودم چیزی نمیدونستم که! از قدیمم گفتن اسلحه پر یه جا باشه حتماً شلیک میشه.
از این به بعد هم روی قانون خودمون هستیم به زن و بچهها کاری نداریم دشمنت منم و با همدیگه در میافتیم اکبر قبول میکنه. فاطما رفته دم در خانه فکریه و بهش میگه همه چیزو میدونم فکریه میگه چیو میگی فاطما سیلی تو صورتش میزنه و میگه از کی با همدیگه دیدار دارین؟ اومدم خیالتو راحت کنم دارم طلاق میگیرم ازش میدمش به خودت و از اونجا میره. مادر آیدان فکریه را به داخل میبره و آرومش میکنه. فردای آن روز لیلا به همراه دوعان و مسعود رفتن به کافه تا صبحانه بخورن گورکان از دور آنها را زیر نظر داره و نگاه میکنه....
نظر شما