خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی بی رحم gaddar + ویدئو
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی بی رحم gaddar را برای دوستداران این سریال گذاشته ایم. همراه ما باشید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی بی رحم gaddar را برای دوستداران این سریال گذاشته ایم. همراه ما باشید. تهیه کنندگی سریال Gaddar برعهده Ay Yapım، کارگردانی آن برعهده سینان اوزتورک (Sinan Öztürk) می باشد. هورر ابهاوغلو (Hürer Ebeoğlu) فیلمنامه نویس سریال بی رحم می باشد که از شبکه فاکس پخش می شود بازیگران این سریال عبارتنداز؛ اردال اوزیاغجیلار، لاچین جیلان، هاکان سالینمیش، موگه بایرام اوغلو، دنیز اوزرمان، نسلیهان یلدان و…. .
برای دیدن این قسمت به صورت آنلاین اینجا کلیک کنید.
قسمت ۲۰ سریال ترکی بی رحم gaddar
دوعان و گرگ قاچاقچی اعضاء را تعقیب میکنن و میبینن میره تو یه پمپ بنزین دوعان پشت سرش میره و تو سرویس بهداشتی گیرش میندازه و ازش میپرسه بدترین گناهت چیه؟ او میگه من ارگان های داخلی بدن آدم های بی ارزشو برمیدارم میدم به ادم های با ارزش اگه این گناهه همینه. دوعان میگه بی ارزش و با ارزشو تو تعیین میکنی؟ او میگه آره دیگه مشخصه دوعان میگه پس از نظر منم تو بی ارزشی و تو سرش شلیک میکنه و میره. مسعود با یامور رفتن کوفته بخورن اونجا باهم حرف میزنن و یامور باهاش درد و دل میکنه و میگه پدرشوهر من آدم اجیر کرده بود تا منو بکشه مسعود جا میخوره و میگه پس ازون ادماست! یامور با کلافگی به انور زنگ میزنه که میبینه برنمیداره. انور به خانه شان رفته و تو اتاقی که قبلا اونجا مادرشو اتفاقی کشته بود میره و یادش میاد اون صحنه رو که با گریه به عکس مادرش نگاه میکنه و میگه ببخشید مامان نمیخواستم اینجوری بشه فکر میکردم تفنگ خالیه! دوعان به کافه ای میره که اون پسر بچه گفته بود اون مرتیکه حیوان آزار اونجا میره همیشه.
او اونجا نشسته و میشنوه که همان مرد فیلم حیوان آزاریو به دوستاش نشون میده و همگی میخندن وقتی به سرویس بهداشتی میره دوعان اونجا میره و بهش میگه میخوام با یکی آشنات کنم و بیهوشش میکنه سپس از اونجا میبرتش. دوعان اونو انداخته تو یه قفس کنار قفس یه سگ هار و روش شروع میکنه سس گوجه ریختن او به هوش میاد و میگه این چیه داداش؟ داری چیکار میکنی؟ دوعان میگه این سسته واسه طعم دار شدنت، تو کسی هستی که از حیوان آزاری لذت میبری و با زجر حیوانارو میکشی نه؟ لذت میبری؟ حالا میخوام تورو با بی رحم آشنات کنم و به قفس کناری اشاره میکنه که اون مرد از ترس خواهش میکنه که باهاش کاری نداشته باشه دیگه همچین کاری نمیکنه دوعان بهش میگه این سگم خیلی آزار دیده توسط صاحبش بعدشم ول شده تو خیابون یعنی با خوب کسی داری آشنا میشی سپس دیوار وسطو میکشه بیرون و از اونجا میره.
فردای آن روز دوعان میره به دم در خانه فکریه که آیدان بهش میگه یامور اینجا نیست او جا میخوره و میگه کجاست؟ گفتم ازش مراقبت کن! آیدان میگه چیکار کنم؟ مامانم با گورکان حرف زده و ماجراتو فهمیده گفت دیگه بهت نزدیکم نشم همان موقع لیلا به دوعان زنگ میزنه که او جواب نمیده مادر آیدان از راه میرسه و سیب پرت میکنه سمت دوعان تا از اونجا بره. دوعان به لیلا زنگ میزنه و میگه چیشده؟ زنگ زده بودی لیلا ازش میخواد بره پیشش. دوعان وقتی به اونجا میره بهش میگه باید برم یه جایی ولی نمیتونم خشکم زده تو میتونی منو ببری؟ و ازش میخواد تا او رانندگی کنه دوعان قبول میکنه و راه میوفتن میرن. انور حسابی بهم ریخته مغزش و میخواد خودشو بکشه و اسلحه میگیره رو سر خودش که یامور اونجا رفته و میگه انور بزارتش کنار داری چیکار میکنی؟ و بغلش میکنه انور واسش تعریف میکنه که مادرشو تو بچگی کشته و میگه چجوری میتونم با این کنار بیام؟
یامور میگه یعنی چی؟ انور واسش کامل همه چیزو میگه و در آخر میگه که باهام اعلان جنگ کرد یامور ازش میخواد هرکاری از دستش برمیاد انجام بده چون نمیخواد دیگه چیزی که تجربه کردو دوباره سرش بیاد. داوود تو اتاق بچه ها یواشکی با شخصی به نام فیکو حرف میزنه و میگه که دلم تنگ شده واسه هم صحبتی باهات حرف زدن باهات آرومم میکنه و باهم قرار میزارن فاطما حرفاشو میشنوه و جا میخوره و وقتی از خونه میزنه بیرون تعقیبش میکنه که میبینه تو یه کافه با فکریه قرار داره فاطما جا میخوره. دوعان به لوکیشن میرسه و میگه رسیدیم تشییع جنازه کیه؟ لیلا گریه میکنه و حالش خیلی بده و میگه بابام دوعان جا میخوره و تسلیت میگه و باهم میرن به داخل به مراسم. دوعان اونجا مدیرو میبینه و اونا با دیدن هم شوکه میشن.
لیلا به کمک دوعان و یه نفر دیگه میره پیش جنازه و شروع میکنه به گریه کردن دوعان با دیدن عکس متوالی میبینه که همون نجاتی، کسی که تو کار قاچاق اعضای بدن انسان بوده هستش که شب گذشته خودش تو سرویس بهداشتی پمپ بنزین کشتش و حسابی شوکه شده. یه نفر از دوعان میپرسه شما آقا نجاتی میشناختین؟ او در حالیکه متعجب شده بهش میگه نه و به لیلا نگاه میکنه که زار زار گریه میکنه و به پدرش میگه کدوم آشغالی دلش اومده تورو بکشه؟ دوعان با چشمانی گرد شده زل زده به لیلا و عکس پدرش....
نظر شما