در قسمت ۱۰ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال معیار عیار
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۰ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۰ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیهکنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگیاش تغییر میکند و هر بار درگیر داستانی جدید میشود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفتهاند.
قسمت ۱۰ سریال مهیار عیار از شبکه ۳
خاتون و افسون میرن به زندان تا شاهک را بردارن برن از اونجا که شاهک میگه من جایی نمیام میخوام شبگرد بشم بعدشم کلانتر و داروغه افسون بیک میگه شتر در خواب بیند پنبه دانه! شاهک میگه من شتر نیستم به هرچی بخوام میرسم سپس ازشون میخواد تا از اونجا برن. آنها وقتی میرسن خونه مهیار تو حیاط نشسته و بهشون میگه که رفتم خونه شاهک نبود اومدم ببینم خبری دارین یا نه که گفتن خاتون برگرده با شاهک میاد! خاتون بهش میگه الان خیلی خسته هستین بفرمایید داخل یه شربتی چیزی نوش جان کنین مهیار دوباره سراغ شاهک را میگیره که بهش میگن پیش کلانتر مقصود هستش.
مهیار عیار به خانه مقصود بیک میره و شاهک را صدا میزنه مقصود میاد و میگه چخبره؟ با چه جرأتی اومدی خونه من داد میزنی! او سراغ شاهک را میگیره که مقصود میگه زندان راهشو که بلدی! مهیار عیار میره اونجا و به شاهک میگه بیا بریم شاهک میره تو زندان و درو روی خودش میبنده و میگه من میمونم جایی هم نمیام! مهیار عیار میگه کاری نکن که بعدا پشیمون بشی دری را نبند که بعدا نتونی بازش کنی دیگه! شاهک میگه اگه میتونستم رو این در قفلم میزدم! مهیار عیار حسابی دلش شکسته و از اونجا میره. فردای آن روز ضیاء قلی صاحب کارگاه نساجی که نزدیکه کارگاه نساجی خاتون هستش با نوچه اش میره داخل کارگاه و اونجارو بهم میریزه و وسایلو میشکنه و تهدیدشون میکنه که اگه اونجارو نبندن این آخرین بلا نیست که سرشون میاد!
یکی از اونا میره به خاتون خبر میده او میره به اونجا و ادم میفرسته تا به مقصود کلانتر خبر بدن. جلوی کارگاه با نوچه ضیاء قلی بحث میکنه و او بهش میگه ضعیفه جاش تو حرمسراست نه وسط کارگاه! بعد از کمی بحث و دعوا خاتون میگه مگر اینکه ار جنازه من رد بشی بتونی اینجارو تخته کنی! او میخواد با خنجر بهش حمله کنه که مقصود کلانتر به اونجا میاد و میپرسه چخبره؟ سپس ضیاء قلی میگه که من ورشکست شده بودم اومدم اینجا تا خودمو جمع و جور کنم! و کارشو توجیح میکنه مقصود بهش میگه که علی حضرت قانونی وضع نکرده که تو یه کوچه نمیتونه دوتا کارگاه نساجی باشه! اگه رفته باشی تو میدان شاه باید دیده باشی که چندتا مسجد هست هرکدوم هم نمازگزاران خودشو داره!
پس باید تمام وسایلی که شکستی را تعمیر کنی و خسارتی که وارد کردی هم به خانم پرداخت میکنی سپس به خاتون میگن اگه یکبار دیگه اومدن و واستون مزاحمتی داشتن کافیه شخصا بیاین و بهم بگین خودم به حسابشون میرسم اگه خودم نتونم حتما شاهک را میفرستم سپس از اونجا میرن. شب مهمونی خاتون برپا شده و مهمان ها یکی پس از دیگری به اونجا میان و خاتون به دستشون دقت میکنه تا ببینه کدومشون یه انگشت ندارن. تو مهمونی خاتون به موردی برنخورده و متوجه میشه که هیچ کدوم از اونا نمیتونن جونور باشن. سلطان خانم زن مقصود کلانتر با زن داروغه حرف میزنه و درباره امنیت شهر باهم حرف میزنن و کل کل میکنن بعد از چند دقیقه یکدفعه یه نفر داد میزنه و میگه جونور اومده و صدای شلیکی شنیده میشه همه از خونه بیرون میرن و هرکسی یه طرفی فرار میکنه.
جونور بالا پشت بوم خونه ای وایساده و زنی که پوشیه زده به طرف یه مرد اسپانیایی شلیک میکنه و فرار میکنه. از خانه خاتون میرن به مهیار عیار خبر میدن و او خودشو به اونجا میرسونه که همزمان با مقصود کلانتر میرسن او بهش میگه این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟ افسون بیک میگه که رفتیم دنبال مهیار عیار تا بیاد اینجا نگران حال خاتون بودیم که جونور برنگرده او میگه کلانتر این محل منم! سپس به داخل میره و به شاهک میگه کسی حق نداره بیاد داخل! فقط من و خاتون میریم حرف میزنیم. مهیار عیار میخواد بره که شاهک جلوشو میگیره و مهیار عیار میگه پس دستامو ببند چون نبندی میرم داخل شاهک هم به چشماش نگاه میکنه و دستاشو میبنده که مهیار عیار باز دلش میشکنه و با ناامیدی نگاهش میکنه.
کلانتر با خاتون حرف میزنه و میگه شما باید به فکر ازدواج باشین هرچی سریعتر شایسته نیست تنها بمونین تو این شهر واستون مشکل پیش میاد همان موقع چندتا از مأمورهای داروغه میان و کلانتر با دیدنش میگه داروغه باهام کار داره؟ او میگه نه اومده بودم دنبال مهیار عیار ولی گفتن اگه شما هم بودین بیاین کلانتر جا میخوره و با همدیگه اونا از اونجا میرن به سمت خانه داروغه تا ببینن کارش چی بوده. داروغه درباره قتلی که رو سی و سه پل اتفاق افتاده میگه که مهیار میگه به احتمال زیاد ایرانی نبوده چون مردهای ایرانی تو استفاده از اسلحه گرم هنور ناواردن چه برسه به اینکه قاتل زن بوده! داروغه ازشون میخواد تا هرچه سریعتر کسی که شلیک کرده را گیر بندازن...
نظر شما