در قسمت ۹ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۹ سریال معیار عیار

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۹ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید

در قسمت ۹ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۹ سریال معیار عیار
صفحه اقتصاد -

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۹ سریال مهیار عیار  چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیه‌کنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند و هر بار درگیر داستانی جدید می‌شود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفته‌اند.

قسمت ۹ سریال مهیار عیار از شبکه ۳ 

مردی با نقشه مقصود بیک رفته به امان خانه شاه. او پیش بهادر خان میره و درباره میرای باهاش حرف میزنه او میگه بزار ماه من از پشت ابر دربیاد میفهمین که من تقصیری نداشتم! همان موقع او خنجری میکنه تو پهلوش و از اونجا فرار میکنه که مقصود بیک آدرس اشتباهی به مأمورها میده و خودش میره دنبالش و میگه منم مقصود بیک در امانی! او بهش میگه دیدی گفتم از پیش برمیام! مقصود بیک میگه آفرین بهت افتخار میکنم ولی تو هم نباید زنده بمونی و خنجری تو شکمش فرو میکنه و به بازو خودشم خراشی میده و داد میزنه که گیرش انداختم بیاین!

فردای آن روز مقصود بیک با مأمورها میرن دم مغازه مهیار عیار و بهش میگه داروغه میخواد مارو باهم ببینه او از اونجا میره که به شاهک میگه حواست به مغازه باشه و میره. بعد از رفتنش اون زن دوباره میاد و به شاهک میگه چه خبر مهیار بیک؟ سر از کارش درآوردی؟ او میگه آره حدستون درست بود سپس اون زن ازش میخواد تا دستشو رو کنه که اموال پدرش دست غریبه ها نمونه فقط زنده و سالم بیارش من میخوام خودم چشماشو از کاسه دربیارم! شب موقع رفتن مهیار و شاهک به خانه یکی از آدم های خاتون میره جلوشونو میگیره و به مهیار میگه چرخ گاری که زن و بچه های کارگرهارو داشته میاورده اصفهان نزدیکی شهر خراب شده زن و بچه ها موندن تو بیابون خاتون خواست بیام بهتون بگم اگه میشه با افسون بیک برین اونجا که اگه راهزنی حمله کرد ازشون مراقبت کنین.

مهیار میگه چرا اصلا افسون بیک بیاد؟ بگین من با شاهک میرم شاهک میگه من چرا؟ اونایی که کارگاه دارن برن بیکار نیستم و میره سمت خونه مهیار بیک میگه بریم و خودش میره. شاهک میبینه فرصت خوبیه میره سمت همون خونه ای که صبح فیضی رفت توش او یواشکی از بالای دیوار به داخل میپره که تو حیاط یکذفعه از پست سر تو سرش میزنن و رو زمین میوفته. شبگردهای کلانتر سطل آبی روش میریزن و او به هوش میاد که میبینه دستاش بستس سپس فیضی میگه خودم دیدم از بالای دیوار پرید داخل! زنی فلج از داخل خونه نگاهش میکنه و میگه چقدر هم جوانه! سپس میبرنس پیش کلانتر. کلانتر با دیدنش میگه ببین کی اینجاست! سپس باهاش حرف میزنه و میگه که چی در انتظارشه و میترسونتش که فردا تو میدان نقش جهان قراره اعدام بشه تا بره پیش همون خان کاکا که اگه مهیار عیار ضمانتشو نمیکرد همون چند وقت پیش اعدام شده بود.

شاهک میگه ولی من دزدی نکردم کاری نکردم! مقصود بیک به حرفشو اعتنا نمیکنه و از اونجا میره. نگهبان ها به شاهک کمک میکنن و میرن دم در خانه خاتون و بهشون میگه شما شاهک میشناسین؟ آنها تأیید میکنن آنها بهشون خبر میدن که شاهک تو زندان مقصود بیک هستش و میرن. افسون وقتی به خاتون میگه او میگه باید بریم کمکش مهیار بیک به خاطر کار ما رفته بیابون باید ما بریم دنبال پسرش و میرن سمت زندان. مقصود به پسرش بهبود میگه اینجوری نمیشه من ترسوندمش ولی اعدام کردن به همین راحتی نیست٬ فقط از دیوار رفته بالا! بهبود میگه خوب همون کاری که میخواستیم با اون باربر بکنیم با همین انجام بدیم! زن مقصود میاد و میکن شاهک راهزنی ماهره تا به خودت بیای از دستتون فرار کرده و رفته بهبود میگه خوبه که دیگه از اصفهان میرن مهیار بیک هم مجبور میشه دنبالش راه بیوفته بره و از شرشون خلاص میشیم!

دل آرا پیششون میره و میگه چرا درختی که نزدیم به بار داداشه میخواین از تنه قطع کنین؟ پدرش میگه منظورت چیه؟ دل آرا میگه من دیدم تیراندازیش حرف نداره میتونین بکشین سمت خودتون تا اینجوری غلام حلقه به گوش خودتون بشه مقصود بیک میگه راست میگی وقتی بکشمش سمت خودم مهیار بیک هم اینو نمیتونه تحمل کنه و داغون میشه از پا درمیاد! فیضی و اون زن پیش کلانتر هستن و زن فیضی به همراه پدرش هم به اونجا رفتن که از فیضی میپرسن اون زن کیه؟ فیضی میگه خواهرش به خاطر اینکه گفته بودین از خانواده ام کسیو وارد زندگیم نکنم ازتون مخفیش کردم!

زن فیضی خیالش راحت میشه و قبول میکنه که خواهرش هم با خودشون دیگه زندگی کنه و به پدرش میگه مشکلی نیست ما خونه مون بزرگه اتاقم زیاد داریم. سپس به کلانتر میگن که شاهک تقصیری نداره من بهش گفتم که بره دنبال فیضی ببینه چخبره. اما کلانتر قبول نمیکنه و ازشون میخواد از اونجا برن. بعد از چند دقیقه خاتون و افسون اونجا میرن و خاتون از مقصود میخواد که شاهک ببخشه و میخواد او ضمانتش کنه مقصود که از خاتون خوشش میاد قبول میکنه و بهش میگه میتونین با شاهک از اینجا برین خاتون موقع رفتنش به زن مقصود میگه که من فرداشب مهمونی زنانه دارم با دخترتون خوشحال میشم بیاین او قبول میکنه سپس از اونجا میرن.....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مهیار عیار

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه