در قسمت ۸ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۸ سریال معیار عیار
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۸ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۸ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیهکنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگیاش تغییر میکند و هر بار درگیر داستانی جدید میشود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفتهاند.
قسمت ۸ سریال مهیار عیار از شبکه ۳
چندتا بچه میرن پیش مهیار عیار و ازش میخوان تا گیوه هاشونو بدوزه او با مهربانی قبول میکنه و میگه الان گیوه همتونو درست میکنم. او یاد گذشته میوفته وقتی هنوز راهزن بود با یه راهزن دیگه روبرو میشه که یه پیچه را از مادرش به زور جدا میکنه و میزاره پشت ارابه که مهیار جلو میره و بهش میگه از احساس مادری چیزی سرت نمیشه نه؟ چجوری یه بچه رو از مادرش جدا میکنی؟ او میگه میخوام برم بدم به عثمانی ها حتما پول خوبی ازش میگیرم مهیار باهاش درگیر میشه و تو درگیری مهیار زخمی میشه اما موفق میشه بچه را موقع آخر از تو ارابه بیاره بیرون. مهیار رفته پیش داروغه و او باهاش حرف میزنه و تشویقش میکنه برای اینکه قاتل اصلی میراب را پیدا کرده بود و بهش پاداش میده.
او ازش سراغ جونورو میگیره مهیار میگه هنوز ردی ازش پیدا نکردم ولی احتمالا با کلانتر مقصود خصومت شخصی داره وگرنه چرا باید فقط تو محله مقصود کلانتر بگرده و این کارهارو بکنه؟ داروغه ازش میخواد پیداش کنه تا پاداششو بگیره. مهیار میره پیش اکبر و مراد و بهشون از پولی که داروغه بهش داده میده و میگه گفته بودم اون گردنبندو ازتون میخرم اینم پولش سپس بهشون پولو میده و با شاهک میره سمت مغازه پینه دوزی شاهک از اینکه به اونا پول داده ناراحت شده و کلافه ست. بعد از چند دقیقه چند مرد به اونجا میرن و ازش کمک میخوان مهیار میگه چیشده؟ من چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟
آنها میگن ما کارگرهای کارگاه خاتون خانم هستیم از وقتی اومدن اینجا نساجی کلا تعطیل کردن ما هم از کار بیکار شدیم شنیدیم از شما حرف شنوی دارن ازتون میخوایم برین باهاشون حرف بزنین تا کارگاهو دوباره راه بندازن ما به کنار خودشونم بالاخره خرج دارن شنیدیم که داره انبارشون ته میکشه! مهیار عیار نمیخواد مسئولیت قبول کنه که شاهک بهشون میگه چاره کار دست پدر منه خیالتون راحت میرن باهاشون حرف میزنن و مهیار عیار تو رودربایسی گیر میکنه و ناچارا قبول میکنه. مهیار عیار میخواد با شاهک بره پیش خاتون که افسون بیک میره پیشش و مهیار بهش میگه شما فرستاده بودینشون پیش من آره؟
افسون بیک میگه آره خوب راه حل دیگه ای به ذهنم نرسید هرچی گفتم به خاتون قبول نکرد بالاخره هم خودش پول لازم داره هم این بنده های خدا روزی میبرن سر خونه زندگی خودشون سپس باهم میرن سمت خونه خاتون. اونجا مهیار اول بهش پول میده بابت خشکبار و مواد غذایی که واسشون فرستاده بود و میگه بدم میاد نمیتونم زیر دین کسی باشم شاهک وقتی میبینه به اونم پول داد بیشتر عصبی و کفری میشه. سپس مهیار عیار با خاتون حرف میزنه درباره کارگاه نساجی و در آخر خاتون قبول میکنه و میگه به یه شرط که خودتونم بالاسر کار باشین مهیار میگه من بلد نیستم و چیزی نمیدونم از این چیزا خاتون میگه یاد میگیری و پولو هم پس میده که مهیار دوباره پولو برمیگردونه و میگه پس باشه بابت کارگاه یه درنگ از اونجارو بزنین به شاهک اما چیزی خودش ندونه هنوز بچه ست زوده آنها قبول میکنن.
افسون میگه من یه ملکی میشناسم که به درد کارگاه میخوره خاتون میگه فکر همه جاشو کردی! افسون میگه نه خاتون فقط زیر سر داشتم سپس با مهیار میرن اونجارو میبینن. تو مسیر شاهک با مهیار دعوا میکنه و مغازه رو میریزه بهم و به خاطر اینکه پولارو به به باد داده دعوا میکنه باهاش مهیار آرومش میکنه و در آخر ازش میخواد تو مغازه باشه تا بره جایی و برگرده. آنها وقتی به کارگاه خالی میرسن مهیار به افسون میگه منو تو چه وادی انداختی! افسون میگه وقتی پارچه ها ساخته بشه با دستت لمسش کنی لذتش میبری بیشتر از اون وقتی ببینی کارگرها نون میبرن خونه شون بیشتر خوشحال میشی! سپس به مهیار میگه نمیخوای به شاهک چیزی بگی؟ خیلی عصبی شده! مهیار میگه زوده یهو میره دنگشو میفروشه به یه ناشناس هم واسه خودش دردسر درست میکنه و پولشو میده به باد هم واسه شما دردسر میشه چون معلوم نیست شریکتون کی میشه!
موقع برگشتن سرکارگری کارگری که یه بچه ست پرت میکنه زمین و ازش میخواد مثل آدم کار کنه مهیار به بچه کمک میکنه که با دیدن اون سرکارگر متوجه میشه همون راهزنیه که قبلا باهاش درگیر شده بود و اون بچه رو ازدستش نجات داده بود. او به مهیار میگه ببین روزگارو چرخید چرخید آخرم دوباره روبرو شدیم! خدا میدونه چقدر نقشه کشیدم که پیدات کنم! و بعد از کمی حرف زدن و کل کل کردن از اونجا میره. زنی میره پیش شاهک تو مغازه و دنبال مهیار عیار میگرده شاهک خودشو مهیار جا میزنه او چه زن بهش پول میده تا مچ فیضی شوهرشو واسش رو کنه چون مطمئنه زیر سرش بلند شده او قبول میکنه و مبلغی پیش پرداخت میگیره. شاهک میره به آدرس محل کار فیضی و اونو تعقیب میکنه هرجا که میره در آخر میبینه وارد یه خونه میشه که شاهک لبخند میزنه....
نظر شما