خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مهیار عیار از شبکه سه سیما
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان تمام قسمت های سریال مهیار عیار بعد از پخش هر قسمت برای طرفداران این سریال تاریخی گذاشته می شود.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان تمام قسمت های سریال مهیار عیار بعد از پخش هر قسمت برای طرفداران این سریال تاریخی گذاشته می شود. متین ستوده به عنوان بازیگر نقش خاتون، بهنام تشکر نقش کلانتر شهر اصفهان، سیامک انصاری نقش داروغه و بازیگرانی همچون صفا آقاجانی، رامین ناصرنصیر، جواد انصافی، آتش تقیپور، مهدی حاجیان، بهروز بختآور، جواد کشانی و سهیل نوشادیان دیگر بازیگران این سریال هستند. کامران تفتی هم نقش اصلی این مجموعه را بر عهده دارد.
این سریال داستان راهزنی را روایت میکند که بعد از یک اتفاق در شهر یزد، در آستانه چوبهدار، خواستهاش را در آخرین لحظات با مادرش در میان میگذارد. یک جوانمرد برای کمک به او وساطت میکند که این عمل موجب تغییرات عمیق در زندگی راهزن میشود و او را به سمت عیاری هدایت میکند. مهیار، که همان راهزن است، با مهارت و ذکاوت خاص خود، درگیر مشکلاتی در اصفهان میشود و هر بار با داستانهای جدید مواجه میگردد.
قسمت ۳۵ سریال مهیار عیار (قسمت آخر)
سلطان بانو با دل آرا میرن پیش داروغه. داروغه بهش میگه چیکار داشتی؟ سلطان از بدبختیش بهش میگه که مقصود از اول با من نه بلکه با داراییم ازدواج کرد همون اول همه چیزو به نام خودش زد منم کرد برده خودش تا چیزی هم میشد منو با بچه هام تهدید میکرد... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۴ سریال مهیار عیار
سلطان بانو میره پیش جانان بیگوم و بهش میگه باید امشب بری هرجور که میتونی مقصود بیک را آزاد کنی جانان جا میخوره و میگه من؟ چرا؟ سلطان میگه تو نه ولی جونور میتونه جانان جا میخوره و میگه چی؟ سلطان میگه که من خودم دیدمت تو جشن خاتون.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۳ سریال مهیار عیار
عقرب به دل آرا میگه الان که فکر میکنم چرا باید بخوام برگردی! تورو میتونم تو عثمانی ها خوب بفروشم بهبود داد میزنه و میگه به اون کاری نداشته باش اذیتش نکن! و میخواد سنگی پرت کنه سمتش که از حال میره. عقرب میخواد دل آرارو از اونجا ببره و میگه من موندم چجوری جرأت کردی بیای اینجا با من سرشاخ بشی اونم عقرب! ... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۲ سریال مهیار عیار
شاهک به کاروانسرای بین راه میره که اسماعیل را اونجا میبینه و بهش میگه کجا میری؟ او میگه شب را میمونم فردا صبح میرم سمت یزد اسماعیل میگه پس هم شهریم شاهک میپرسه تو واسه چی مسافر یزدی؟ اسماعیل میگه من اونجا یه نفر ازم خواسته تا برم قبل از مرگش ببینمش دور از جوانمردیه که نرم... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۱ سریال مهیار عیار
مستوره زن ضیاءقلی در کارگاه را باز کرده و به کارگرهاش میگه خوب چیکار میکردین قبل؟ آنها میگن ضیاءقلی بیک میرفت پارچه سفارش میگرفت میومد به ما میگفت ما هم میبافتیم شما باید برین سفارش بگیرین.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۰ سریال مهیار عیار
عقرب تو زندان ناله میکنه و آب میخواد نگهبان که اسمش مأیوسه میره بهش آب میده و عقرب با حرفاش سعی میکنه اونو تحت تأثیر بزاره تا به دردش بخوره. دختر داروغه که رفته به دیدن و عیادت حکیم. موقع رفتنش به شاهک میگه که اگه میشه کارگاه کیمیاگریو بهش نشون بده... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۹ سریال مهیار عیار
کلبعلی به خانه کلانتر میره و بهش میگه که به احتمال زیاد قاتل ضیاءقلی عقربه و پول هاشم دزدیده و رفته مهیار بیک سرنخ هایی پیدا کرده داروغه دستور داد تا بیام بگم دروازه های شهرو ببندی و به نگهبان ها بسپاری پیداش کنن چون امکان داره هرلحظه از شهر خارج بشه کلانتر میگه مهیار برگشته؟... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۸ سریال مهیار عیار
خاتون و افسون به همراه دزددل و شمخال میخوان برن سمت خونه استاد حسن نساج تا حالشو بپرسن چون دزددل باز استرس گرفته و میگه نکنه بلایی سرش اومده. آنها به سمت خانه استاد راهی میشن که تو مسیر یکی از نگهبان های شهر ازشون میپرسه که کجا میرن آنها بهش میگن که میرن به پیرمرد سر بزنن... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۷ سریال مهیار عیار
خاتون وقتی از پیش شاه به خونه میره واسشون تعریف میکنه که وقتی واسشون تعریف کردم چه بلایی سرم آوردن خود شاه گفتن که شخصا رسیدگی میکنه و از سرمایه داروغه کارگاهو دوباره راه میندازن ولی با این تفاوت که باید زیر نظر شاه کار کنیم.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۶ سریال مهیار عیار
کارگرهای قبلی خاتون رفتن پیششون که افسون ازشون گلگی میکنه که چرا رفتن پیش ضیاء قلی جعفر میگه تنها جایی بود که بهمون کار دادن اونم با نصف دستمزد. کارگر ضیاءقلی به آنها میگه روز قبل از آتیش سوزی عقرب و ضیاءقلی کار مارو زودتر تعطیل کردن من شک کردم و رفتم یه سر و گوشی به آب بدم که.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۵ سریال مهیار عیار
مقصود بیک میره تو اتاقش که میبینه دستمال جونور که نشونه اش هست تو اتاقشه او حسابی جا میخوره و همه جارو میگرده اما جونور را نمیبینه. خاتون از منجلابی که توش افتاده نمیدونه چیکار کنه، او نشسته که مارچا به اونجا میره و بهش میگه اومدم درباره موضوع مهمی باهات حرف بزنم مهیار بیک جونش در خطره!.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۴ سریال مهیار عیار
مهیار میره پیش شاهزاده و جواهرات مارچا بیگوم را بهش نشون میده و شاهزاده میگه اینا که خیلی معمولین همه ی اینا اندازه یه سر سوزن یاقوت پدرم ارزش نداره! مخیار میگه گفتم که من یه جواهر فروش معمولیم سپس باهاش گرم میگیره و هم صحبتی میکنن که بهش نزدیک بشه شاهزاده ازش اسمشو میپرسه که او میگه یار بیگ اسم طولانی دارم همین تو ذهنتون باشه سپس از سفرهاش بهش میگه که چه چیزهایی دیده .... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۳ سریال مهیار عیار
دزددل به افسون میگه باید به مهیار بیک بگیم خودش بیاد خواستگاری خاتون افسون میگه نمیدونم خودشم دلش پیش خاتون گیره ولی چرا پاپوش نمیزاره نمیدونم! خاتون حرفاشونو میشنوه و میگه دزددل تو افسونم کشیدی سمت این داستانات؟ دزددل میگه حقیقتو میگم شما که خدایی نکرده برای پول مقصود بیک میخواین باهاش ازدواج کنین؟!.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۲ سریال مهیار عیار
دزد دل آشپز خاتون نصف شب از خواب بیدار شده و میره پیش افسون بیک و از خواب بیدارش میکنه و میگه دلشوره خیلی عجیبی دارم حتم دارم اتفاقی داره میافته یا شایدم افتاده افسون بیک میگه به خاطر یه دلشور منو از خواب بیدار کردی؟ دزد دل میگه آره مگه یادت نیست دلشورهای که داشتم سر مرگ شیخ احمد! هنوز باور نکردی؟ افسون بیک میگه خب الان چیکار کنم؟.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۱ سریال مهیار عیار
علی خوان و بقیه با ترس به کسی که از کاشان اومده نگاه میکنن و میگن ببخشید شما میخواین با این دستگاه کار کنین؟ او میگه نه ما کار و زندگیمون کاشانه استاد گفتن بیارم منو آوردم علی خوان از استاد میپرسه که کی قرار با این دستگاه کار کنه؟ او میگه معلومه شماها بهتون یاد دادم دیگه اونا خوشحال میشن.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۰ سریال مهیار عیار
دختر داروغه تو حیاط نشسته و تو فکره که زن باباش میره پیشش و میگه چی شده باز هم که رفتی تو فکر به چی فکر میکنی؟ اون میگه به قمر بیچاره اصلاً کسی جوری که باید دنبال قاتلش میگشت نگشت او بهش میگه تو یادت نیست خیلی بچه بودی خیلی تلاش کردیم اما نتونستن گیرش بندازن دختر داروغه جواب میده که هم من هم تو خوب میدونیم که قاتلش کی بود و... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۹ سریال مهیار عیار
مهیار عیار با اصرار و معذرت خواهی خاتون برمیگرده به خانه خاتون و باهمدیگه صحبت میکنن. مهیار میگه که بهتره برای ارتقاء پارچه بریم سراغ استاد حسن نساج تو کاشان و راضیش کنیم بیاد کارگاه تا به کارگرها کار یاد بده خاتون میگه حالا اگه تونستیم راضیش کنیم بیاد دستمزدشو چیکار کنیم؟ مهیار میگه نصفشو خودمون جور میکنیم از کارگرها هم نفری ۱۰تا کم کنیم میدیم بهش فقط باید با کارگرها حرف بزنیم تا ببینیم رضایت میدن یا نه.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۸ سریال مهیار عیار
عقرب دوباره جلوی مهیار را میگیره و باز بهش هشدار میده که اگه به این کارهاش ادامه بده کارگاه خاتونو آتیش میزنه آنها باهم کمی کل کل میکنن که در آخر عقرب میره و افسون میادو میپرسه که چیشده؟ باز عقرب کری میخوند؟ مهیار میگه ولش کن اراجیف میگفت وقت داری بریم تا جایی؟ سپس باهمدیگه میرن پیش اکبر و مراد اونجا مهیار بیک بهشون میگه که هنوز روی حرفتون هستین؟.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۷ سریال مهیار عیار
شب هنگام حکیم آموزش خواندن و نوشتن را با شاهک از حروف الفبا و آشنا شدنش با حروف شروع کرده. فردای آن روز حکیم شاهک را به بازار میبره و از دور مغازه مهیار را بهش نشون میده و بهش میگه باید بری اونجا و ازش معذرت خواهی کنی حکیم بودن باید بخشش را بلد باشه تو به کسی که با محبت به فرزندی گرفته بودت پشت کردی.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۶ سریال مهیار عیار
اسحاق در حال بردن بارهای قیاس بیگ به انبارشه که عقرب جلوشو میگیره و میخواد مانعش بشه آنها باهم کل کل میکنن که عقرب سیلی تو صورتش میزنه سپس اسحاق به راهش ادامه میده و میگه من میرم تا ببینم کی میتونه جلوی منو بگیره! او میخواد بره که شاه محمود باهاش حرف میزنه و میگه که من دستور داده بودم که کار کردن برای اون کارگاه ممنوعه!.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۵ سریال مهیار عیار
مهیار رفته و چهره صولت را داده و کشیدن سپس نقاشیشو پخش میکنن. شاگرد طلافروش وقتی میبینه میگه من اینو دیدم بردمش جایی ولی بین چندتا کوچه شک دارم او بهش میگه حواست به مغازه باشه باید برم به مهیارعیار بگم. مهیار عیار با نگهبان ها به اون آدرس میرن و مهیار به کلبعلی میگه که اینجارو زیر نظر داشته باشین حواستونو جمع کنین سعی کنین بلایی سرش نیاد زنده بگیرینش باید بگه جای خنجر و کتاب کجاست!.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۴ سریال مهیار عیار
سلطان خانم میره پیش کلانتر و بهش میگه بین مردم حرف افتاده که جونور با تو پدر کشتگی داره به خاطر همینه که تو محله تو مدام میپلکه و همه چیزو به هم میریزه کلانتر میخنده و میگه میدونی اگه شاه کلاه داروغه را بندازه یعنی چی؟ چه اتفاقی میافته؟ اون موقع من میشم داروغه پس بشین دعا کن که داروغه زودتر از تختش بیاد پایین.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۳ سریال مهیار عیار
شاهک با حکیم حرف میزنه و درباره کیمیا که بهش گفته بود حرف میزنه و میگه چجوری باید به کیمیا برسیم؟ حکیم میگه برای رسیدن به کیمیا باید سالها درس بخونی و آزمایش انجام بدی تا بهش برسی شاهک میگه چجوری باید پیداش کنم حکیم میگه هرچیزی که نایاب و ارزشمند باشه بهش میگن گوهر و کیمیا شاهک میگه تاحالا کوه طلا از نزدیک دیدین؟.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۲ سریال مهیار عیار
خاتون و افسون با کارگرهای نساجی منتظر تاجر نظربیک هستن که یکی از آنها میبینه داره از کارگاه ضیاءقلی میاد بیرون او به خاتون و بقیه خبر میده و میرن دم در. سپس از نظربیک میپرسه که شما با ما قرار داشتین پارچه هاتون آماده ست!.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۱ سریال مهیار عیار
مهیار رفته دم در خانه خاتون، او ازش میخواد بره داخل اما مهیار میگه دیروقته سپس میپرسه تو مهمونی چیشد؟ چیزی دستگیرتون شد یا نه؟ او میگه نه نتونستم متأسفانه بعد از شام یهو جونور خودشو نشون داد و تو یه چشم بهم زدن همه چیز بهم ریخت و همه فرار کردن به اینور اونور .... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۰ سریال مهیار عیار
خاتون و افسون میرن به زندان تا شاهک را بردارن برن از اونجا که شاهک میگه من جایی نمیام میخوام شبگرد بشم بعدشم کلانتر و داروغه افسون بیک میگه شتر در خواب بیند پنبه دانه! شاهک میگه من شتر نیستم به هرچی بخوام میرسم سپس ازشون میخواد تا از اونجا برن.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۹ سریال مهیار عیار
مردی با نقشه مقصود بیک رفته به امان خانه شاه. او پیش بهادر خان میره و درباره میرای باهاش حرف میزنه او میگه بزار ماه من از پشت ابر دربیاد میفهمین که من تقصیری نداشتم! همان موقع او خنجری میکنه تو پهلوش و از اونجا فرار میکنه که مقصود بیک آدرس اشتباهی به مأمورها میده و خودش میره دنبالش و میگه منم مقصود بیک در امانی! او بهش میگه دیدی گفتم از پیش برمیام!....برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۸ سریال مهیار عیار
چندتا بچه میرن پیش مهیار عیار و ازش میخوان تا گیوه هاشونو بدوزه او با مهربانی قبول میکنه و میگه الان گیوه همتونو درست میکنم. او یاد گذشته میوفته وقتی هنوز راهزن بود با یه راهزن دیگه روبرو میشه که یه پیچه را از مادرش به زور جدا میکنه....برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۷ سریال مهیار عیار
شاهک تو بازار خاتون را میبینه و ازش درباره اون دختری که دیده و ازش خوشش اومده میپرسه که دختری اعیان نشین میشناسه که تو سوارکاری مهارت خاصی داره خاتون میگه همه دخترهای اعیان نشین تو سوارکاری مهارت دارن شاهک میگه پس همچین نشونه خاصی ندادم! خاتون میگه من یه مهمونی دارم که تمام زنان اشرافی اونجان ازشون سوال میکنم واست و میرن.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۶ سریال مهیار عیار
مهیار رفته پیش خاتون و بهش میگه که انگار یه نفر به اسم چراغ بیک دیده بوده اسحاق باربر با طاهر میراب دعوا کرده بعد از اونم ناپدید شده و باهمدیگه درباره این حرف میزنن خاتون بهش پیشنهاد میده بره پیش حکیم تا باهاش درباره این موضوع حرف بزنه شاید چیزی گفت که به دردمون بخوره.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵ سریال مهیار عیار
دو نفر در حال لای روبی جوی آب هستن که یکیشون میگه آب اصلا رد نمیشه حتما چیزی اونجا گیر کرده! و میره تو جوی آب و سعی میکنه راه را باز کنه اما میگه یه چیزی واقعا گیر کرده که خیلی هم سنگینه و از دوستش میخواد به کمکش بره او بهش میگه اگه دیدیم طلایی چیز با ارزشیه چی؟.... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴ سریال مهیار عیار
خان کاکا با افرادش در حال نقشه کشیدن هستن و میگه که فردا کاروانی عظیم در راهه که به راحتی از پسشون برمیایم. اونجا خان کاکا با یکی از اونا دعواش میشه و ازش میخواد تا به پدر خدابیامرزش بد و بیراه نگه که یه تار موش می ارزیده به سرتاپاش خان کاکا میخواد بکشتش و او از اونجا فرار میکنه و از غار بیرون میره. مهیار که حدس میزنه او پسر همان عبدل الغنی بیک هستش و یادش میاد که..... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳ سریال مهیار عیار
داروغه سطح شهر میگرده و به خانه اش برمیگرده و به نگهبان های شهر میگه که اگه اتفاقی افتاد منو ازم وای بیدار کنین نگهبان میگه شما برین بخوابین راحت اتفاقی نمیوفته شهر تو امنیت کامله او میگه چجوری انقدر مطمئن حرف میزنی؟ هنوز هوا روشن نشده! سپس به داخل میره که یکی از ندیمه ها بهش میگه که مینا دخترتون حالش خوب نیست..... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲ سریال مهیار عیار
مهیار با اون موجود درگیر میشه و اون موجود روی صورتش چنگ میندازه مهیار هم زخمیش میکنه که از اونجا میره مهیار خنجرشو برمیداره و دستمالی که طرح ماه روش هست و اون جونور انداخته را برمیداره و از اونجا میره خونه. او بعد از یه هفته به طرف بازار محله دردشت میره تا مغازه پدرش که پینه دوزی بود را باز کنه..... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱ سریال مهیار عیار
راهزنی ماهر که آوازهاش همه جا پیچیده به اسم مهیار عیار تو زندانمه. نگهبان نصف شبی پیشش میره و بهش خبر آزاد شدنشو میده و میگه خیلی خوشحالم که امشب من نگهبان اینجا بودم..... برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
نظر شما