در قسمت ۶ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۶ سریال معیار عیار
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۶ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۶ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیهکنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگیاش تغییر میکند و هر بار درگیر داستانی جدید میشود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفتهاند.
قسمت ۶ سریال مهیار عیار از شبکه ۳
مهیار رفته پیش خاتون و بهش میگه که انگار یه نفر به اسم چراغ بیک دیده بوده اسحاق باربر با طاهر میراب دعوا کرده بعد از اونم ناپدید شده و باهمدیگه درباره این حرف میزنن خاتون بهش پیشنهاد میده بره پیش حکیم تا باهاش درباره این موضوع حرف بزنه شاید چیزی گفت که به دردمون بخوره. افسون بیک به گفته مهیار رفته به باغ و از افراد اونجا سراغ چراغ بیک را مییگیره اونا بهش میگن که یه نفر هست که تو باغ خانم مشکین کار میکنه سپس آدرس اون باغو میگیره و به اونجا میره. اونجا سراغ چراغ بیک را میگیره که او میره جلو و میپرسه با من کار داشتی؟ افسون میگه شما به کلانتر بهادرخان گفتین که دیدین اسحاق باربر با طاهر میراب دعوا کرده؟ او تأیید میکنه افسون میگه با چشم های خودت دیدی که دعوا بالا گرفته باشه؟
به خاطر شهادتی که دادی جون یه نفر بی گناه تو خطر افتاده اگه به ناحق سرش بره بالای دار عذاب وجدانش تا آخر عمرت گریبانتو میگیره! خوش میاد خدارو چندتا بچهاش بعد از مرگش به گدایی بیوفتن؟ چراغ بیک میگه تموم شد؟ اومدی روضه بخونی؟ من هرچی دیدم و میدونستمو به کلانتر گفتم نه کمتر و نه بیشتر! سپس افسون بیک از اونجا میره. موقع رفتنش همکار اون مرد صداش میزنه و میگه منم یه چیزی دیدم افسون میگه چی دیدی؟ او بهش میگه همون شبی که دعواش شد با اون باربر من داشتم از همونجایی که جنازه پیدا شده رد میشدم که دیدم یه نفر اونجا بود داشت دنبال یه چیزی اونجاها میگشت که تا منو دید و متوجه شد اونجام فرار کرد رفت افسون میگه چهره اش را ندیدی؟ او میگه نه تاریک بود و دور. تو بازار شاهک اون دختر دنبال می کنه که یه زن با دیدن اون دختر دل آرا صداش میزنه و میگه بیا مگه خرید نداشتی؟
بخر که بریم او میگه نمیخوام دیگه و با نگاه کردن به شاهک از اونجا میره اون زن متوجه میشه که اونا همدیگرو میشناختن که از دور همو میدیدن و از اونجا میره. استاد نجار محله مرده و مردم دارن تشییعش میکنن، همان زن مرموز پوشیه زده از اهالی سوالاتی میپرسه که متوجه میشه همان کسی مرده که بهش سفارش ساخت انگشت داده بود. افسون میره پیش مهیار عیار که او ازش میپرسه چیزی پیدا کردی یا نه؟ افسون ماجراهارو تعریف میکنه که مهیار عیار میگه نمیشه چون چهره اون آدمو ندیده محکمه پسند نیست!
باید بگردیم دنبال نشونه های دیگه ای سپس لیست باغ های اون اطرافو بهش میده و میگه جفتمون میریم سراغشون تو خودتو دوست اون مرحوم جا بزن منم مأمور داروغه تا ببینیم کدومشون حرفشون دوتا میشه و چیز به درد بخوری بدست میاریم یا نه سپس شروع میکنن به پرسجو کردن. اسحاق باربر در زندان کلانتر بهادرخان زیر شکنجه ست و بهادر بهش شلاق میزنه و میگه که بگو اعتراف کن که تو طاهر میراب را کشتی! او زیر درد شلاق هایی که میخوره میگه من نکشتمش! کار من نبود! و در آخر از درد و بی حالی رو زمین میوفته. مهیار عیار و افسون با حرف هایی که از غلامان و صاحبان باغ ها شنیدن متوجه میشن یکیشون حرفش تناقض داره و میرن سراغش وقتی میرن پیشش ازش میپرسن تو باغ خانم مشکین را خریدی؟
او میگه ای کاش به من میداد ولی نداد که! اربابم خرید اونم تازه چند دست هی چرخیده! سپس به افسون میگه تو چرا نمیری از پسر خانم مشکین بپرسی؟ او بهت میگه حتما افسون میگه خوب اینو از اول میگفتی! کجا پیداش میتونم بکنم؟ او میگه برو قهوه خونه محله اسمش برخورداره. افسون و مهیار عیار به اونجا میرن و برخوردار بهشون میگه که باغ مارو با دوز و کلک کلانتر بهادر از چنگمون درآورد! اومد زمینمون با قیمت ۱۰۰تا بیشتر از بقیه خرید اما بعد از مدتی تون باغ چنان رشد کرد قیمتش به خاطر اینکه سهم آبش بیشتر شد و درخت ها پشت سر هم بزرگ شدن بعد شد اینی که میبینین دیگه اون میدونسته میخواد اونجا سهم آبش بیشتر بشه و قیمتش رشد کنه! ولی از کجا نمیدونم! مهیار تمام تکه های پازلو کنار هم میزاره و میگه یه چیزی اینجا میلنگه! درست نیست!
همه ی این اتفاقا نباید پست سرهم اینجوری اتفاق بیوفته! بهادرخان تو زندان به اسحاق میگه تو زنده بودنت به درد خورده؟ نه! پس بزار بعد از مرگت یه پولی به دست خانواده ات برسه! ۲۰۰۰ دینار؟ او نمیتونه اما بعدش قبول میکنه و میگه من قول میدم که این اعترافو بی چون و چرا گردن بگیرم ولی تو هم قول میدی که خانواده ام گدایی نکنن؟ تو فول میده و سپس میبرتش بیرون جلوی سرباز های دیگه و ازش میخواد اعتراف کنه جلوی اونا تا شاهد باشن او قبول میکنه و اعتراف میکنه که طاهر میراب را من کشتم....
نظر شما