در قسمت ۵ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۵ سریال معیار عیار

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۵ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید

در قسمت ۵ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۵ سریال معیار عیار
صفحه اقتصاد -

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۵ سریال مهیار عیار  چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیه‌کنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند و هر بار درگیر داستانی جدید می‌شود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفته‌اند.

قسمت ۵ سریال مهیار عیار از شبکه ۳ 

دو نفر در حال لای روبی جوی آب هستن که یکیشون میگه آب اصلا رد نمیشه حتما چیزی اونجا گیر کرده! و میره تو جوی آب و سعی میکنه راه را باز کنه اما میگه یه چیزی واقعا گیر کرده که خیلی هم سنگینه و از دوستش میخواد به کمکش بره او بهش میگه اگه دیدیم طلایی چیز با ارزشیه چی؟ چه خوش به حالمون میشه! او بهش میگه چون اول من پیداش کردم سهم من ۲ به ۱ میشه. آنها دو نفری تلاش میکنن که بالاخره موفق میشن بکشن بیرون که میبینن یه جنازه ست آنها حسابی میترسن و میبینن تو دستش یه چیزیه که با باز کردن دستش میبینن یه گردنبنده آنها میگن باید بزاریم یکم آب‌ها از آسیاب بیوفتن بعد بریم بفروشیمش اونوقت با پولش میتونیم دکان خودمونو راه بندازیم دیگه آقای خودمون باشیم به جای پادوعه کلانتر بودن!

سپس گردنبند را تو جیبشون میزارن و داد میزنن که بقیه از جنازه باخبر بشن. کلانتر اون محل میاد و ازشون سوال میپرسه درباره جنازه سپس با دیدنش میگه این طاهر میراب کلانتر محله میرابه! یکی از اهالی بهش میگه که من دعوا کردن کلانتر با یه باربر را دیدم قبل از ناپدید شدنش. کلانتر ازش میخواد دخالت نکنه و برن سرکارشون سپس به همان دو نفر که پیداش کردن میگه که باید ببرینش قبرستان دفنش کنین و خودش میره پیش داروغه و ماجرارو بهش میگه. داروغه دعواش میکنه و میگه تو با دستور کی سرخود رفتی دفنش کردی؟ میخواستی از خودت سر باز کنی؟ او میگه شما دستور بدین میگم از زیر خاک بیارنش بیرون فقط برای اینکه باعث رعب و وحشت نشه و بویش همه جارو پر نکنه گفتم خاکش کنن! او بهش سه روز فرصت میده تا قاتلو پیدا کنه سپس به کلانتر میگه این دونفر هم که قبلا شبگرد بودن را با خودت ببر شاید تو پیدا کردن قاتل به کارت اومد و اونا از اونجا میرن.

حکیم میبینه تو مکتب خانه تعداد دانش آموزها کم شده و میپرسه چخبره؟ چرا کم میشین همش؟ یکی از بچه ها میگه که ترک درس راحت‌تره مثل اینکه رفتن با شاهک تیراندازی یاد بگیرن حکیم میگه شاهک؟ او تأیید میکنه و میگه همون دانش آموز جدیدی که اومده بود کنار من مینشست حکیم میفهمه کیو میگه و تو فکر میره. شاهک با تعدادی از بچه ها رفتن به بیابون و اونجا بهشون چجوری جنگیدن و استفاده از تیر و کمان را یاد میده. یه دختر اسب سوار به اونجا میره و با شاهک کمی کل کل میکنه سر شلیک تیر و کمانش که شانسی میزنه به هدف شاهک یه تیر دیگه میزنه به وسط تیر قبلی  که اون دختر لبخند میزنه و از اونجا میره شاهک چشمش اون دخترو گرفته و ازش خوشش اومده.

مهیار رفته پیش خاتون و بهش درباره جونور میگه که چند شب پیش دیدمش باهاش درگیر شدم رخمی شد و یه انگشتشو قطع کردم خاتون به دست خودش که زخمی بوده و بسته نگاه میکنه و باندو باز میکنه که مهیار میبینه فقط یه جراحت سطحیه مهیار خیالش راحت میشه و ازش کمک میخواد سپس انگشتو بهش نشون میده خاتون میگه پس یه زنه این انگشترم خیلی قیمتیه الماسه مهیار میگه واسه همین ازتون کمک میخوام حتما شما میشناسینش سپس تصمیم میگیرن تا خاتون یه مهمونی بگیره و تمام زنان اشراف زاده ای که میشناسه را دعوت کنه که ببینه کی انگشت نداره! یه زن که با پوشیه کامل ظاهر خود را پوشونده رفته پیش نجار و ازش میخواد یه انگشت مصنوعی بسازه. مهیار به مغازه رفته که حکیم بعد از تمام شدن کلاس درس میره اونجا و بهش میگه که شاهک را دیگه نمیتونم تو کلاسم قبول کنم او نه تنها خودش درس نمیخونه و متوجه نمیشه بلکه بقیه را هم از درس خوندن میندازه و میره.

مهیار میره دنبال شاهک، به جایی که حکیم گفته بود. بچه ها  از شاهک میپرسن فردا چیکار میکنیم؟ شاهک میگه همون کارهای یکنواخت خودتون درس میخونین و مشق مینویسین و با مهیار از اونجا میره. وقتی به مغازه میرسن مهیار ازش میخواد پینه دوزی یاد بگیره و کار کنه. مباشر خاتون با افسون بیک رفتن بازار برای خرید موادغذایی واسه مهمونی. تو بازار کلانتر با همان دوتا مأمور رفتن سراغ باربری که پیش افسون بیک وایساده و بعد از گذاشتن بارهاش روی زمین با خودشون میبرنش به جرم کشتن کلانتر طاهر میراب. افسون بیک جا خورده و میره پیش مهیار عیار و ازش کمک میخواد و میگه تو میتونی بهش کمک کنی! بعد از تعریف کردن  ماجرا مهیار میره پیش داروغه و ازش میخواد تا اون باربر را آزاد کنه چون بی گناهه خودش میوفته میگرده تا قاتل را پیدا کنه داروغه میگه فقط سه روز مهلت داری چون هرلحطه اولیاء دم پیداشون میشه و قصاص میخوان از اونجایی که کسی دیگه ای نیست مجبوریم اونو اعدام کنیم چون تنها مضنون اونه مهیار قبول میکنه....

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مهیار عیار

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه