خلاصه داستان قسمت ۹ سریال هشت پا از شبکه یک سیما | در قسمت نهم سریال هشت پا چه اتفاقی افتاد؟

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۹ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید.

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال هشت پا از شبکه یک سیما | در قسمت نهم سریال هشت پا چه اتفاقی افتاد؟
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از  پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۹ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید. بازیگرانی نظیر هلیا امامی، سعید جنگیزیان، محمد صادقی، مینا وحید و افسانه چهره آزاد در سریال هشت پا بازی کرده اند. پخش این سریال از ۱۸ مهر آغاز شده است. سریال هشت پا سریالی در ژانر پلیسی جنایی است که هرشب ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه روی آنتن شبکه یک تلویزیون می‌رود و جایگزین سریال «طوبی» شده است.

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال هشت پا

خانم شیمیست سوله جدیدی که پیدا کرده را داره آماده سازیش میکنه تا آشپزخانه و لابراتور را راه بندازه. مأمورها میرن داخل گاراژ و از دایی عطا میپرسن که اون ماشینی که ته گاراژ روش چادر کشیدی واسه کیه؟ او میگه نمیدونم نمیشناختمش اومد گذاشت و رفت آشنا نبود یکی از بچه های گاراژ از اونجا میره که یکی از مأمورها میره دنبالش تا ببینه کجا میره. اون پسر رفته پیش ذوقی و بهش میگه که پلیسا اومدن ذوقی با دیدن مأمور که به طرفش اسلحه گرفته چاقویی میزاره زیر گلوش و تهدیدش میکنه و از همه پلیسا میخواد تا برن عقب وگرنه شاهرگشو میزنه. پلیسا عقب نشینی میکنن و داییش بهش میگه مگه مغز خر خوردی این کارا چیه دیگه؟! بزار اون پسر بره ببینیم چه خاکی تو سرمون شده! سرگد کسری به اونجا میره و به مرتضی میگه بگو به دو نفر برن ببینن کپسول آتش نشانی پیدا میکنن یا نه سپس میره جلو و به ذوقی میگه داری چیکار میکنی؟

او میگه من کاری نکردم! به کسی صدمه نزدم! سرگد میگه مگه گفتیم صدمه زدی؟ ذوقی میگه سعید چیزی نگفته؟ او میگه نه چیزی نگفته مگه باید میگفت؟ اون الان به خاطر حمله به سرباز راهور بازداشته ذوقی میگه مرام به خرج داده پس اینجا چیکار میکنین؟ کسری میگه خوب ماشینشونو دزدیدی شکایت کردن الان چرا داری با این کارت الکی پرونده تو سنگین میکنی؟ بزار اون بره مأمورها وارد عمل میشن و داخل اتاق را پر از گاز کپسول آتشنشانی میکنن و در آخر ذوقی را دستگیر میکنن و میرن. عرفان وکیل مراد جانسپار به بیمارستان رفته و با سمیه و برادر کوچکترش حرف میزنه و بهشون میگه شما میتونین با این اموالی که دارین مادرتونو تو یه بیمارستان تخصصی خصوصی با بهترین دکترها درمان کنین آخه این چه کاریه؟ سمیه میگه ممنون ما اجازه نداریم که بهش دست بزنیم تا زمانیکه که مادرم صلاح بدونه و بفهمه حلاله عرفان میگه باشه هرجور خودتون راحتین ولی میتونین جدا از هم بیاین سهمتونو بگیرین اگه هرکدومتون بخواین سمیه میگه نه ممنون ما جدا از هم نیستیم یا یه کاریو باهم انجام میدیم یا هیچکدوممون انجام نمیدیم.

عرفان میگه خیلی خوب هرجور خودتون میخواین من این پرونده اموال پدرتونو میدم بهتون شما یه نگاهی بندازین بهش خواستین بیاین و کارتشو بهشون میده سمیه قبول میکنه. بعد از رفتنش میخواد پرونده رو باز کنه اما منصرف میشه و میزاره کنار . برادرش بهش میگه خوب برای درمان مامان الان ازش استفاده کنیم بد نیست که اومدیم بعدا فهمیدیم حلال بوده پولها! سمیه میگه اگه حلال نبود چی؟ اون موقع چیکار کنیم؟ او میگه پس میدیم بهشون سمیه میگه نمیشه پول زیادی خرج میشه نمیتونیم مامانم ناراحت میشه. کسری به اونجا اومده که سمیه یا دیدنش مسزه پیشش و بهش میگه مادرم به شما خیلی اعتماد داشت این پرونده میخوام دست شما باشه تا زمانیکه صلاح میدونین او میگه این چیه؟ سمیه میگه وکیل پدرم اومد و گفت لیست اموال پدرمه اما مادرم ازمون خواسته که تا زمانیکه ثابت نشده این پول از راه حلال به دست اومده ازش استفاده نکنیم کسری میگه خوب کاری کردین و پرونده اموال را میگیره. عرفان این صحنه رو میبینه و وقتی از بیمارستان خارج میشه با عصبانیت به مادرش زنگ میزنه و میگه گند زدین!

گفتین الان سعید تو بازداشته مادرشون معلوم نیست کی به هوش بیاد لیست اموالو بیاریم به بچه هاش بدیم چشمشون بهش بخوره هوش از سرشون میره میکشونیمشون سمت خودمون اونجوری از کارت ملی و هویتشون استفاده میکنیم اموالمونو برمیگردونیم به خودمون الان چیشد؟ دو دستی داد به سرگد! و با عصبانیت قطع میکنه. سرگد رفته شب به رستورانی که با پری-هر قرار داشته اونجا بهش میگه که رستوران پدرمه و باهم شروع میکنن به حرف زدن که پدرش میاد و با دیدن کسری میشناستش و میگه تو دوست حامدی! و او را در آغوش میگیره خیلی نگذشته که دو نفر شیشه ماشین کسری را میشکنن و پرونده را میدزدن و میرن کسری یکیشونو میگیره و اون یکی میخواد بهش حمله کنه که پریچهر با چوب میزنتش و کسری جا میخوره. در آخر بهش میگه که نباید خودتونو دخالت میدادین و باهم کمی حرف میزنن. او با برداشتن ماسک میفهمه نگهبان رستوران بوده. بعد از اومدن مأمورها برمیگرده به خونه که پدرش بهش میگه به رد میخوام بهت بدم باید بری سراغ رفیقی از داوود و مراد که زخم خورده یا کنار گذاشته شده اون میبرتت به اطلاعاتی که به دردت میخوره هرچی هست ریشه تو گذشته داره.....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال هست پا 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد