خلاصه داستان قسمت ۵ سریال هشت پا از شبکه یک سیما | در قسمت پنجم سریال هشت پا چه اتفاقی افتاد؟

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید.

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال هشت پا از شبکه یک سیما | در قسمت پنجم سریال هشت پا چه اتفاقی افتاد؟
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از  پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید. بازیگرانی نظیر هلیا امامی، سعید جنگیزیان، محمد صادقی، مینا وحید و افسانه چهره آزاد در سریال هشت پا بازی کرده اند. پخش این سریال از ۱۸ مهر آغاز شده است. سریال هشت پا سریالی در ژانر پلیسی جنایی است که هرشب ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه روی آنتن شبکه یک تلویزیون می‌رود و جایگزین سریال «طوبی» شده است.

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال هشت پا

بهادری وقتی به قبرستون ماشین‌ها میره ذوقی را صدا می‌زنه و وقتی پیشش میره می‌پرسه چی شده آقا؟ بهادری بهش میگه اون پسری که با خودت آوردیش اینجا قاتله مرتکب قتل شده نمی‌خوام واسه من دردسر درست کنین هرچی سریع‌تر از اینجا می‌رین بیرون ذوقی ازش می‌خواد تا کوتاه بیاد و بهشون اجازه بده اونجا بمونن تا یه جاییو پیدا کنن و ادامه میده که در ضمن اون پسر آزارش به یک موش هم نمی‌رسه چه برسه به قتل! اشتباه شده این حقیقت نداره. سعید این حرفارو پنهانی می‌شنوه و از هچلی که توش گرفتار شده به هم ریخته. سرگرد کسرا همچنان به گشتن در اون رستوران ادامه میده او به یکی از پرسنل ها میگه تا در انباری را باز کنه و ازش می‌پرسه که دوباره این سانتریفیوژ داره کار می‌کنه که! او تایید می‌کنه و میگه بهتون گفتم که اگه خاموش باشه اینجارو  بو برمی‌داره کسرا می‌پرسه بوی چی؟ او  میگه چربی.

کسرا بهش میگه باشه تو برو بالا دیگه باهات فعلاً کار ندارم سپس دو تا از ماموران انتظامی به همراه سگ‌های آموزش دیده به اونجا میان . سگ‌ها شروع می‌کنند به بوییدن اونجا اما در آخر چیزی پیدا نمی‌کنند. سعید و ذوقی از قبرستان بیرون زدن در خیابان‌ها سرگردانند سپس دوباره بحث لو رفتن آنها وسط کشیده می‌شه که ذوقی بهش میگه اگه مادرت مارو لو نداده بود الان بیجا و مکان نبودیم تو خیابونا اونم با شکم گرسنه که ندونیم چیکار کنیم به جای چسبیدن به من و غر زدن سرم برو بچسب به مادرت و از اون بپرس که چرا این کارو کرده سعید با کلافگی میگه باز دوباره شروع کردی؟ مادر من اصلاً خبر نداره که تو اون خونه چه غلطی می‌کنی من فقط می‌دونم که بهشون چیزی نگفتم. ذوقی یک دفعه چشمش به موتور پیک می‌افته و به سعید میگه پیتزا دوست داری؟ سعید جا می‌خوره و میگه چیکار میکنی؟ او به طرف موتور می‌دود و سوارش می‌شه و می‌خواد بدزدتش سعید به طرفش میره و سعی می‌کنه منصرفش کنه و بهش میگه داری چه غلطی می‌کنی؟ بیا پایین اما موفق نمی‌شه و ذوقی از اونجا میره که سعید مجبور میشه به همراهش بره. کسرا برگشته به خانه‌شان پدر و مادرش که نذر داشتن هیئت گرفتن و در حال درست کردن نذری هستن.

کسرا تو انباری در حال بسته‌بندی کردن بسته‌های معیشتی پدرش پیشش میره و ازش می‌پرسه که چی شده؟ واسه چی انقدر تو خودشه! کسرا میگه گره افتاده تو پرونده و هر کاری که می‌کنم باز نمی‌شه سپس بعد از رفتن پدرش چشمش به قسمت تهویه هوا و خارج شدن بخار غذا میوفته که فکری به سرش می‌زنه او سریعاً می‌خواد از اونجا بره که به پدرش میگه سری بعد خودم غذا رو می‌کشم الان باید برم و از اونجا میره که پدرش لبخند می‌زنه و میگه انگاری گره باز شده. کسرا برگشته به رستوران آنجا فیلم دوربین‌های مداربسته را می‌بیند او همان پرسنلی را می‌بیند که بهش گفته بود ما فقط یه کارگر ساده‌ایم اما در فیلم نشون میده که از یه در چند نفر بیرون میان و با همدیگه حرف می‌زنن سپس از رستوران بیرون می‌زنه و میره کسرا به همکارش سریع خبر میده تا او را تعقیب کنند و جلوشو بگیرند.

مامورها به دنبال اون شخص میرن اما او سعی می‌کنه با چاقویی که دستش داره اونا رو دور کنه و با تهدید خودشو نجات بده ما موفق نمی‌شود در آخر دستگیر میشه. افرادی که از در پشتی قصد داشتم جنس‌ها را بار کنند و ببرن با شنیدن سر و صدا از لای در بیرونو می‌بینند و متوجه میشن که همکارشون لو رفته. کسرا به سمت همان در انباری میره که از توش چند نفر بیرون اومدن اما برقو روشن نمی‌کنه و با آتیش زدن تیکه‌ای کارتون سعی می‌کنه تا ببینه از کدوم قسمت هوا کشیده میشه به سمت بالا او به پشت قفسه‌های رب و سس‌ها میره و با دیدن عمیق به اونجا متوجه میشه که دری مخفی اونجاست. او در را باز می‌کنه و وارد اتاقک می‌شه اما هنوز خیلی نگذشته که یه نفر از پشت با چوب می‌زنه تو سرش و سریعا در انبارو می‌بندند تا کسی متوجه نشه. همکار کسرا پیش جناب سرهنگ میره و بهش میگه هیچ خبری از کسرا نیست انگار زمین باز شده رفته توش هیچ جای اون ساختمون نبود. فردای آن روز نصرت به محل کارش میره که مردی رو می‌بینه اونجا افتاده رو زمین او حسابی ترسیده و جا خورده نصرت مقداری آب می‌پاشه رو صورتش که وقتی به هوش میاد می‌فهمه او همان سرگرد کسراست. نصرت بهش میگه منم دنبال شما می‌گشتم می‌خواستم بگم که پسرم به پرونده قتل داوود هیچ ربطی نداره کسرا میگه می‌دونم دارن واسش پاپوش درست می‌کنن. کسرا از شب گذشته هیچی یادش نمیاد....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال هست پا 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه