خلاصه داستان قسمت ۱ سریال هشت پا از شبکه یک سیما | در قسمت ۱ سریال هشت پا چه اتفاقی افتاد؟
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید. بازیگرانی نظیر هلیا امامی، سعید جنگیزیان، محمد صادقی، مینا وحید و افسانه چهره آزاد در سریال هشت پا بازی کرده اند. پخش این سریال از ۱۸ مهر آغاز شده است. سریال هشت پا سریالی در ژانر پلیسی جنایی است که هرشب ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه روی آنتن شبکه یک تلویزیون میرود و جایگزین سریال «طوبی» شده است.
خلاصه داستان قسمت ۱ سریال هشت پا
مراد جانسپار مردی به شدت پولدار و خلافکار هستش که رفته پیش یک سری از افرادش برای سرکشی. زن دوم مراد جانسپار تو ماشین آخرین سیستم نشسته و به مقدار زیاد شیشه کشیده و توهم میزنه که مراد به افرادش داره میگه که زنشو بکشن و جوری صحنهسازی کنن که انگار خودکشی کرده و بهشون مقداری پول میده اون زن حسابی ترسیده و با برگشتن مراد به ماشینش استرس گرفته.
مراد قلبش درد گرفته و وقتی در ماشینو باز میکنه سکته میکنه و قلبش وایمیسته و همان جا کنار ماشین تکیه به ماشین رو زمین میفته. اون زن با ترس سریعاً پشت فرمون میشینه و به خاطر مصرف زیاد شیشه متوجه نیست که مراد لای در گیر کرده و مدام درو باز و بسته میکنه و با کلافگی میگه چرا بسته نمیشه! سپس در را میبنده و از اونجا میره. افراد مراد این صحنه را میبینند و میرن سراغ مراد که یکی از آنها به اسم مسعود داد میزنه و میگه با آقا مراد چیکار کردی؟ اون زن از شیشه ماشین شلیک میکنه و میگه برو به جهنم و از اونجا فرار میکنه.
فردای آن روز پسری به اسم سعید که خونه دوستش به اسم ذوقی مونده باهاش حرف میزنه و بهش میگه مگه قرار نبود این محصولات قاچاقو رد کنی و دیگه تو این کار نباشی؟ ذوقی باهاش حرف میزنه که سعید از لحنش متوجه میشه دوباره نعشه کرده و اونو سرزنش میکنه ذوقی میگه من اگه این کوفتیو نکشم که نمیتونم کار کنم وقتی شما تو خواب ناز بودی من کار کردنمو شروع کرده بودم شما هم به جای این حرفا پول جور کن بیا این کارو توسعه بدیم. سعید میگه من اومدم اینجا تو رو از این کار بکشم بیرون تا دست برداری بعد به خودم پیشنهاد میدی؟ بعد از کمی با همدیگه بحث کردن نصرت خانوم مادر سعید به دم در خانه ذوقی میاد دنبال سعید. نصرت به بهونه اینکه با بچههاش حرف داره آنها را با خودش میبره سمت کارگاه خیاطیش.
تو مسیر سعید با مادرش حرف میزنه و بهش پیشنهاد میده تا ماشین را بفروشند و پولشو بده به او تا کاری راه بندازه سمانه خواهرش میگه میفهمی داری چی میگی؟ با این ماشین اندازه وانت بار میزنیم میبریم اینور اونور خرج آور خونمونه! نصرت به جلوی در کارگاه میرسه و بالا میرن سعید هرچی میپرسه از نصرت که چرا مامان ما را اینجا جمع کردی چی میخواستی بهمون بگی او هیچی نمیگه. سعید از سمانه میپرسه تو چیزی میدونی؟ سمانه میگه نه والا منم چیزی نمیدونم نصرت یک دفعه بهشون میگه دیشب پدرتون مرد سعید جا میخوره و با خنده میگه خب یه خبر جدید بگو اینو که خیلی وقته میدونیم!
نصرت میگه نه بهتون دروغ گفته بودم دیشب تازه مرده و شما اولیای دم هستین باید برین رضایت بدین تا دفن بشه همگی جا خوردن و با ماشین میافتن تو جاده تا برن به سمت کلانتری که جنازه پدرشونو پیدا کردن. تو مسیر ماشین خراب میشه و سعید اونو درست میکنه سمانه از مادرش میپرسه یعنی تو این مدت اصلاً همدیگرو ندیده بودین؟ نصرت میگه نه سمانه میپرسه یعنی هیچ خبری ازش نبود هیچ وقت نخواستی بفهمی کجاست؟ چیکار میکنه؟ مادرش عصبانی میشه و داد میزنه و میگه گفتم نه بس کن دیگه! سعید کلافه میشه و بهش میگه بعد از این همه سال یهو اومدی میگی که پدرتون تازه دیشب مرده و توقع داری که ما برامون هیچ سوالی پیش نیاد؟ مگه چی پرسید که سرش داد میزنی؟ سپس ماشین درست میشه و دوباره به مسیرشون ادامه میدن.
وقتی به کلانتری میرسن سروان بهشون فیلم دوربین مداربسته را بهشون نشون میده صحنهای که پدرش سکته کرده بود و زنش ماشینو برداشت و رفت. آنها میگن ماجرا از این قراره که تو رستوران انگاری زیاده روی کرده بود و باعث سکته کردنش شده اون زن هم که همراهش بوده زنش بوده که به خاطر مصرف زیاد شیشه اصلاً تو حال خودش نبوده و از اونجا رفته. سعید با دیدن اون ماشین آخرین سیستم جا خورده و میخواد بفهمه پدرش کی بوده و چه اتفاقی افتاده. وقتی از کلانتری بیرون میان مادرش باهاش دعوا میکنه و میگه نباید پی این کارو بگیری هرچی بیشتر نزدیکه زندگی پدرت بشی تو هچل بیشتر میفتی و زندگیت سیاه و سیاهتر میشه! سعید با کلافگی بهش میگه فقط میخوام درباره گذشته ام و پدرم بدونم همین! این چیزیو تغییر نمیده تو من و بعد از کمی بحث کردن و قهر کردن سعید با همدیگه به راهشون ادامه میدن....
نظر شما