خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال طوبی| در قسمت پنجاه و سوم طوبی چه گذشت؟

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال طوبی| در قسمت پنجاه و سوم طوبی چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. 

خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال طوبی

طوبی به سلیم میگه تو برو به کارات برس من خودم برمی‌گردم اینجا منتظر کسی هستم وقتی بیاد با اون میرم سمت هله سلیم میگه من نمی‌تونم شما رو تنها بذارم ما طوبی ازش می‌خواد تا بره سلیم قبول می‌کنه و به سمت خونه ای میره که ساعد و عمران اونجا مخفی شده بودند. وقتی می‌رسه می‌بینه که نه خودشون هستند و نه زندانیشون و پول‌هاشو برداشتن و رفتن. سلیم به هم می‌ریزه و از اون خونه می‌زنه بیرون. بعد از مدتی طوبی رسول را تو پیاده‌روی می‌بینه و از دیدن همدیگه خوشحال میشن، بعد از کمی صحبت کردن با همدیگه و از گذشته گفتن رسول تمام ماجرای زندگیشو با دیبا واسش تعریف می‌کنه و میگه که یه دختر ۲۰ ساله دارم که اسمشو دیبا گذاشته طوبی او جا می‌خوره و بهش میگه واقعاً؟

فکر می‌کردم خواهر خوبی واسش نبودم اونجوری که دوست داشت نبودم رسول میگه دیبا شما رو یه جور دیگه دوست داشت همیشه از شما حرف می‌زد طوبی دعوتش می‌کنه تا با هم برن به سمت خانه هله تا زودتر دیبا را ببینه تا زنده هست رسول میگه اون منو ببینه عصبی میشه طوبی بهش میگه اینجا همه دعوت شدن. از طرفی دیبا به همراه مصطفی به پیاده‌روی اربعین رفتند تا دنبال طوبی بگردن. سلیم رفته خونه آنیه و ازش می‌پرسه که ساعد کجاست اونجا اومده یا نه آنیه میگه ما که خبری ازش نداریم چیزی شده؟ساعد کجاست؟ سلیم میگه وقتی رفتم تو پناهگاهشون دیدم نه خودشون هست نه زندانیشون پولای منو برداشتن و رفتن سپس با آنیه به طرف خانه هله میرن تا آنیه با طوبی حرف بزنه و بگه که احتمالاً پسرش زنده است.

تو مسیر آنیه به سلیم میگه که ای کاش ساعد دست از سر طوبی برمی‌داشت اون سرطان داره سلیم ناراحت میشه سپس براش تعریف می‌کنه که طوبی پدرشو نکشته بلکه ساعد کشته که از شدت تعجب کردن ماشین را وسط جاده نگه می‌داره و با شنیدن حرف‌ها گریه‌اش می‌گیره. وقتی به خانه هله می‌رسند سلیم سعی می‌کنه بمب را پیدا کنه و برداره اما موفق نمی‌شه چون عمران جاشو عوض کرده. تو خونه هله پریزاد که با سحر تنها شده درباره پدرش و چه جوری کشته شدنش بهش میگه و ادامه میده که مصطفی ازم خواست اینا رو بهت بگم با دونستن اینا تصمیم بگیری گذشته ما با پدرت هیچ ربطی به تو و مصطفی نداره اون دوست داره. سحر که حرف‌های اونو شنیده تعجب کرده و تو فکر فرو رفته.

سلیم با آنیه به راهپیمایی رفتن تا طوبی را اونجا پیدا کنن عمران تو یه فرصت سلیم را با اسلحه تهدید می‌کنه و با خودش می‌بره. دیبا و مصطفی مسافت زیادیو رفتن که دیبا بهش میگه مثل اینکه موفق نمی‌شیم پیداش کنیم برگردیم خیلی راه اومدیم همون موقع مصطفی مادرش و آقا رسول را می‌بینه. دیبا به طرف خواهرش می‌دوئه. رسول به طوبی میگه چشمتون روشن و از اونجا میره تا با هم تنها باشن. طوبی با دیدن دیبا گریه می‌کنه و همدیگرو بغل می‌کنن و از اینکه همدیگرو پیدا کردن خوشحالن. حمزه کیسه برنج برای موکب برد و به پریزاد میگه می‌دونم من خیلی بهت بد کردم ولی می‌خوام بدونی که هر کاری کردم فقط برای یوسف بوده من پسرمو از دست داده بودم نمی‌خواستم یوسفم از دست بدم سپس بهش میگه که شیثو اون کشته بوده پریزاد جا می‌خوره و میگه یعنی این همه مدت این همه سال که هم از وجدان داشتم هم انقدر بدبختی کشیدیم الکی بوده؟

حمزه ازش می‌خواد او را ببخشه و میگه می‌دونم بد کردم شیث نمی‌ذاشت آب خوش از گلوم پایین بره از دور دنیا یه پسر داشتم که بعد از همون شیث دیگه نمی‌تونست بچه‌دار بشه اما تو همه فک و فامیل پر کرده بود که مشکل از منه از دست اون هی عصبانی می‌شدم لی میومدم رو سر تو خالی می‌کردم ازت می‌خوام منو ببخشی حالا دیگه دست خودته می‌خوای همه این چیزارو به یوسف بگی یا نه ولی اون حق داره که همه چیزو درباره خانواده‌اش بدونه و از اونجا میره. فخرالدین با حالی بد خودشو به مسیر راهپیمایی رسونده اما از یه گوشه‌ایه جایی به بعد دیگه نمی‌تونه قدم برداره و از حال میره و میفته رو زمین زائرها اونو به کنار راهی می‌برن و سعی می‌کنند به هوشش بیارن. آنیه از اونجا در حال رد شدن که وقتی می‌بینه یه نفر رو زمین افتاده فکز می‌کنه طوبی ست و می‌خواد بره پیشش که با دیدن فخرالدین رو زمین می‌شینه و با گریه او رو صدا می‌زنه...

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه