خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال طوبی| در قسمت پنجاه طوبی چه گذشت؟
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.
سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود.
خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال طوبی
طوبی در حال رفتن به سمت کربلاست که سلیم میره پیشش و میگه فکر کردین تنهاتون میزارم؟ اونجا بمبی منفجر میشه که سلیم از طوبی میخواد برگردن خطرناکه اما طوبی میگه تا بوده پیاده روی اربعین همین بوده بدون کشت و کشتار نشده و نمیشه و به راهشون ادامه میدن. شب پریزاد در حال گردوندن موکبه که مصطفی از راه میرسه و پریزاد با دیدن سحر دختر نسیم جا میخوره و به مصطفی میگه اینو چرا برداشتی آوردی اینجا؟ مصطفی میگه دختر نسیم نیست دختر جهانگیره اومده با مامانم حرف بزنه پریزاد ناچارا به داخل تعارفش میکنه. تو مسیر طوبی از سلیم درباره گذشته و مادر و پدرش میپرسه که سلیم میگه پدرم که خیلی کوچیک بودم کشته شد مادرم منو با بدبختی بزرگ کرد تو یه خونه نمور و سرد که آخرشم سل گرفت و مرد.
عموم بعدا پیدام کرد بهم کمی کمک کرد دستش درد نکنه ولی فایده نداشت چون مادرم مرده بود و کسی که مسبب این بدبختیام هستو پیدا کنم و تقاص بگیرم ازش آروم میشم و میگه خسته شدم امشب همینجا بمونیم. موقع استراحت و خواب عمران میره بالاسر سلیم و بهس میگه آقا ساعد باهات کار داره و باهم میرن پیش ساعد. او بهش بمبی میده و میگه اینو امشب ببر خونه هله سلیم قبول نمیکنه و میگه اونجا کلی زائره! ساعد میگه همه ی اونا با کارهاشون شرکن! و متقاعدش میکنه تا ببره. سلیم بین جعبه های سیب و میوه ها بمبی کار گذاشته و میره تو آب انبار تا اونجا کار بزارتش ولی دو دله و راضی نیست این کارو بکنه. او به بیمارستان میره و میبینه که زنش اونجا نیست دکتر میگه حالش دیشب بد شد بردیمش تو مراقبت های ویژه. مصطفی به سلیم میگه مادرم ازم خواسته بود تو ایران دنبال بیمارستان و کلیه باشم کارهای انتقال همسرتو انجام دادم سلیم میگه نه من جایی نمیبرمش دکتر میگه با این وضعیتی که خانمتون دارن زنده نمیمونه اینجا هم که کلیه پیدا نشد اگه هم پیدا کنی با تجهیزاتی که اینجا دارین خیلی ریسکه!
سلیم میگه من هرچی داشته باشم میفروشم که همینجا عمل بشه خودمم میگردم دنبال کلیه یپس به مصطفی هم میگه شما هم به مادرت بگو نمیخواد دنبال کلیه واسه زنم بگرده و میره. پریزاد میخواد بره دنبال یوسف که سحر بهش میگه شما برین من اینجارو میگردونم خیالتون راحت. پریزاد به دم خانه حمزه میره و با یوسف حرف میزنه و میگه که منو اونجا دست تنها گذاشتی اومدی اینجا؟ سپس بهش میگه که باید بعد از اربعین بریم تهران خاله تو بستری کنیم او میگه من جایی نمیام اینجا وطنمه! پریزاد بهش میگه که خاله ات سرطان داره باید ببریمش هیچکی نمیدونه حتی خودش و مصطفی هم نمیدونن! حمزه و آنیه جا میخورن و برای طوبی ناراحت میشن. شب عمران به خونه هله میره به صورت ناشناس و تو یه فرصت ساکی که توش بمبه را برمیداره تا جاییکه باید بزاره، بزاره. فردای آن روز پریزاد در حال کار کردن تو موکبه که یوسف به اونجا میره و پریزاد از دیدنش خوشحال میشه.
بعد از چند دقیقه دیبا به اونجا میاد و با دیدن پریزاد صداش میکنه پریزاد اول باور نمیکنه و جا خورده اما بعد وقتی به خودش میاد همدیگرو بغل و گریه میکنن. سپس بعد از کمی به خودشون اومدن مینشینن و با یوسف و مصطفی باهم حرف میزنن. وقتی تنها میشن پریزاد از مریضی طوبی بهش میگه که دیبا هم چسماش اشکی میشه و نگران حال طوبی میشه. عمران طبق دستور ساعد فخرالدین را تو صندوق عقب ماشین میزاره و میره که تو جاده پنچر میکنه و فخرالدینو میاره بیرون او تو یه فرصت از اونجا فرار میکنه که عمران به خودش میگه به زودی بهم میرسیم و با خنده به کارش ادامه میده....
نظر شما