دانلود قسمت ۳۰ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۳۰ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت سی ام

قسمت ۳۰ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

دانلود قسمت ۳۰ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۳۰ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت سی ام
صفحه اقتصاد -

سریال «ناریا» به تهیه‌کنندگی محمد مصری‌پور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسول‌پور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت سی ام از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.

بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی‌ نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.

خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیده‌ای تلاش می‌کند که می‌تواند ایران را به جایگاه ویژه‌ای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری می‌کنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومت‌جو عاشق هوژان می‌شود و...

دانلود قسمت ۳۰ سریال ناریا

https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a

لینک مستقیم سریال ناریا قسمت سی ام از شبکه یک

https://tv۱.ir/conductor

خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۳۰

سامان وقتی رسیده به کافه شروع می‌کنه به شکستن وسایل و اونجا رو به هم ریختن و سپس از خسرو می‌پرسه که تو خبر داشتی این قضیه رو! چرا به من چیزی نگفتی؟! خسرو میگه چون به پدرت قول داده بودم که نذارم هیچ وقت این قضیه رو بفهمی حتی اگه قبل‌تر از اینا هم میومدی و ازم می‌پرسیدی قضیه رو من بهت دروغ می‌گفتم چون قول داده بودم! سامان ازش می‌پرسه که از مادرم چیزی می‌دونی؟ خسرو میگه نه سپس سامان ازش می‌پرسه که در قبال گرفتن چه چیزی سکوت کردی و همچین قولی دادی؟ خسرو میگه دیگه اینو بهت نمیگم سپس سامان بهش میگه میرم پیش پدر میا حتماً اون چیزایی می‌دونه درباره پدر و مادرم خسرو میگه اون با پدرت مشکل داشت ازش خوشش نمی‌اومد وقتی از اون خوشش نمیومد پس قطعاً از تو هم خوشش نمیاد و سعی می‌کنه جلوشو بگیره که پیش اون نره اما سامان میگه اصلاً برام مهم نیست و از اونجا میره که خسرو از عصبانیت استکانی که تو دستش هست را از شدت فشار زیاد می‌شکونه.

فردای ان روز سامان پیش پدر میا رفته و ازش درباره پدر و مادرش می‌پرسه او بهش میگه پدرت بدهی خیلی زیادی به من داره کل مال و اموال عمرشو هم بزاره نمی‌تونه تسویه کنه سامان اطش می‌پرسه که تو مادر منو می‌شناسی؟ او بهش میگه تینا، فقط می‌دونم اون پدرتو برد وسط یه مشت جاسوس و به کهربای سیاه معروفه هرکی رفته سراغش که پیداش کنه نیست و نابود شده. بعد از کمی صحبت کردن سامان از اونجا میره که میا با دیدنش ازش می‌پرسه از دکتر هوژان چه خبر؟ انگار داری عاشق خودت می‌کنیش! سامان میگه عاشقش نمی‌کنم دارم سعی می‌کنم عاشق بشم چون کسی که عاشق بشه گول می‌خوره اما کسی که عاشق شده به راحتی گول می‌زنه و از اونجا میره. سامان به دکتر هوژان زنگ می‌زنه و باهاش صحبت می‌کنه و از حال مادرش می‌پرسه. او بهش میگه که دکتر می‌خواد یک عمل پر ریسک انجام بده که باید با داییم یکم مشورت کنم و اینکه فردا خونه داییم یکم تعمیرات داره که میرم مسافرخونه دفتر شرکتمون تو تهران سامان بهش میگه خوب پس من فردا اونجا میام دنبالتون.

هوژان میگه لازم نیست به زحمت می‌افتین مسافرخونه نزدیک بیمارستان خودم میرم اما سامان قبول نمی‌کنه و میگه گفتم که با من تعارف نکنین ما دیگه یه خانواده تجاری بزرگیم اینجوری شاید بین این کارها وقت پیدا کنیم برای کارهای شراکتمون هوژان قبول می‌کنه و قرار میزارند. هوژان به حبیبی مسئول دفترش تو تهران زنگ میزنه و بهش میگه که می‌خواد بره مسافرخونه شرکت او قبول می‌کنه و بهش میگه فقط من جاییم باید برم کلیدو بردارم بیام بهتون بدم هوژان قبول می‌کنه. افشین به حبیبی نزدیک شده و با همدیگه تو باشگاه بیلیارد در حال بازی کردن هستن. افشین بهش میگه خارج از ساعت اداری دوباره ازت کار خواسته؟ او میگه نه کلید یه جاییو می‌خواد که دست یه بنده خداییه باید برم بگیرم برسونم به دستش هر چند خودش گفت که نمی‌خواد برم ولی میرم. افشین بهش میگه خیلی جالبه شمشیر نادر خان دستته ولی بهت میگن که باهاش پیاز پوست بکنی!

کارمندی یعنی همین که تو یه کاریو انجام بدی تو یه ساعت خاص و منتظر بمونی آخر ماه بهت پول بدن باید دیوونگی کنی با دیوونگی کردن یا چپه میشی یا اینکه بار خودتو می‌بندی و می‌پری. حبیبی بهش میگه حرفای جالبی می‌زنی افشین خان! آدمو تو فکر می‌بره افشین بهش میگه مرد یه بار شیون یه بار امتحانش کن من بهت دیوونگیو یاد میدم. شب آکو رفته دم در خونه دایی هوژان او از دیدنش جا می‌خوره و بهش میگه انتظار نداشتم اینجا ببینمت بعد از بستن در هنوز به داخل سالن نرفتند که در دوباره به صدا در میاد هوژان درو باز می‌کنه که می‌بینه سامانه. آکو با دیدن سامان جا می‌خوره سامان به هوژان کلیدی میده و میگه این یه واحدی هستش که برای مهمون‌هامون در تهران تدارک دیدیم خواستم بیام بهتون بدم که اونجا راحت ترین و بعد از کمی صحبت کردن بهش میگه آدرسو واستون می‌فرستم و از اونجا میره.

هوژان وقتی به داخل میره آکو بهش میگه حالا فهمیدم چرا دست پاچه شدی وقتی منو دیدی! منو باش اومده بودم اینجا که تو این موقعیت تنها نباشی یه مردی پیشت باشه نگو اون مرده هست خیلی هم خوبش هست آنها دوباره با همدیگه بحث کل کل می‌کنند. هوژان بحثو عوض می‌کنه و بهش میگه از سوران خبر داری؟ آکو میگه نه منم اومده بودم ازت بپرسم ازش خبر داری یا نه که انگاری نداری و بعد از کمی صحبت کردن از اونجا میره. سامان به خونه کتایون میره و ترنم و ترانه رو صدا می‌زنه و میگه وسایلتونو جمع کنین تا قبل از رفتنتون به ترکیه پیش خودم می‌مونین کتایون میگه این چه مزخرفاتیه که داری میگی؟ همچین چیزی نمی‌شه و به بچه‌ها میگه برین تو اتاقتون درم ببندین بگیرین بخوابین آنها با هم سر این موضوع بحث می‌کنند که کتایون بهش میگه اگه می‌خوای بچه‌ها نفهمن که چه بلایی سر پدرشون آوردی همین الان از اینجا میری! سامان بعد از کمی بحث کردن باهاش از اونجا میره. او به میا زنگ می‌زنه و بهش میگه باید همین امشب ببینمت کارت دارم او بهش میگه آدرس ویلارو می‌فرستم بیا. آکو به اسرین زنگ زده و او بهش میگه چی شد خبری از سوران داری؟ آکو میگه نه رفتم پیش هوژان حتی اونم ازش خبری نداشت معلوم نیست سوران کجاست نکنه بلایی سرش اومده؟! سامان به آدرسی که میا براش فرستاده رسیده اونجا وقتی می‌رسه دو نفر تو حیاط بهش شنل و ماسک میدن و بهش میگن که باید با اینا برین داخل ماسکو هم به هیچ عنوان از صورتتون برندارین سامان میگه اگه بردارم چی میشه؟ اون مرد بهش میگه می‌میرین سپس به داخل ویلا میرن...

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه