دانلود قسمت ۲۹ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۲۹ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت بیست و نهم
قسمت ۲۹ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

سریال «ناریا» به تهیهکنندگی محمد مصریپور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسولپور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت بیست و نهم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.
بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.
خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیدهای تلاش میکند که میتواند ایران را به جایگاه ویژهای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری میکنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومتجو عاشق هوژان میشود و...
دانلود قسمت ۲۹ سریال ناریا
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت بیست و نهم از شبکه یک
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۲۹
زهره رفته به بیمارستان پیش ستاره و باهاش صحبت میکنه او بهش میگه که میخوام یه کاری کنم به جای اینکه سامانو تو توهم ببینی تو ذهنت بیاد و واقعاً جلو چشمات ببینیش و ازش میخواد تا خصوصیات ظاهری سامانو براش تعریف کنه. ستاره از اعضای صورت سامان به زهره میگه و به کمک همدیگه نقاشی چهره سامانو میکشند. زهره به امید زنگ میزنه و بهش میگه به کمک ستاره چهره سامانو کشیدم بهش نشون دادم گفته شبیهشه امید خوشحال میشه. هوژان خونه داییش تو تهران میمونه که بهشون از حال مادرش ترلان میگه دایی هوژان بهش میگه منم باهات میام بیمارستان اما هوژان میگه احتیاجی نیست دایی شمارو راه نمیدن داخل بهتره همون ساعت ملاقات بیاین که الکی اونجا اذیت نشین او قبول میکنه. سامان رفته دنبال هوژان که هوژان با همون زن تو ترکیه صحبت میکنه درباره تامین مواد اولیه او بهش میگه به خاطر اتفاقی که برای مادرم افتاده فعلاً نمیتونم شراکتی داشته باشم با شما اون خانم بهش میگه اصلاً عجله نکن تو بهترین فرصت در اسرع وقت با همدیگه تو ترکیه قرار میذاریم برای انجام کارها.
لیلا دختر مهندس شفیعی به هوژان زنگ میزنه و با گریه بهش میگه که تو باعث مرگ پدر من شدی تو پدر منو کشتی هوژان که جا خورده ازش میخواد که خودشو معرفی کنه و ببینه با کی داره صحبت میکنه او بهش میگه که من دختر مهندس شفیعیم و باهاش بحث و دعوا میکنه که همون موقع مادرش از داخل اداره بیرون میاد و به لیلا میگه مگه من نگفتم به کسی زنگ نزنی؟! و گوشیو ازش میگیره او خودشو به هوژان معرفی میکنه که هوژان شوکه شده و میگه این اتفاق کی چه جوری اصلاً افتاده؟ او بهش میگه که دیشب تو ارمنستان کشته شده سپس بعد از کمی حرف زدن میگه من اصلاً حالم خوب نیست نمیتونم صحبت کنم باشه برای بعداً و تلفنو قطع میکنه. هوژان جا خورده و به هم ریخته از شنیدن این خبر. تو مسیر برگشت به خانه، لیلا از مادرش و بقیه میپرسه که کی بابامونو بهمون تحویل میدن و میارن ایران؟ مادرش میگه یه نفر باید بره اونجا الانم داریم میریم خونه تا من پاسپورتمو بردارم. برادر لیلا بهش میگه باید یه سری کارها انجام بشه سه سری تستها گرفته بشه لیلا میگه برای چی؟
او میخواد تعریف کنه که مادرش میگه لازم نیست هر چیزیو بدونین چیزی که شما را به هم میریزه و باعث میشه ذهنتون بهم بریزه احتیاجی نیست خودتونو درگیرش کنین الان ما مصیبت بزرگی بهمون وارد شده با این کاراتون بزرگترش نکنید! سپس در سکوت به سمت خونه میرن که وقتی میرسند تمام فک و فامیل و آشناها اونجا جمع شدن برای همدردی و گرفتن مراسم ختم. آنها با دیدن فامیلاشون داغ دلشون تازهتر میشه و گریه و زاری میکنند. هوژان به فهیمه تو کارخانه زنگ میزنه و میگه یه اتفاقی افتاده که اصلاً نمیتونم به زبون بیارم اصلاً نمیدونم چه جوری باید بگم فهیمه میگه چی شده؟ حال خاله خوبه؟ هوژان میگه آره براش اتفاقی نیفتاده هنوز همون جوریه ولی انگار دیشب مهندس شفیعی فوت کرده فهیمه شوکه میشه و میگه چه جوری؟ هوژان میگه نمیدونم هنوز خودمم شوکه شدم و ازش میخواد تا آدرس خونه مهندس شفیعی از تو پرونده برداره و واسش بفرسته فهیمه قبول میکنه.
بعد از اینکه آدرسو واسه هوزان میفرسته او با سامان بعد از خرید گل میره سمت اون آدرس. هوژان وقتی به داخل خونه میره برای عرض تسلیت لیلا با دیدنش پیشش میره و میگه به به خانم دکتر خوش اومدی خونه ما رو منور کردین و به همه میگه این همون خانم دکتریه که بابای منو یکی از وسایل کارخونش میدید که هر وقت میخواست خاموش میکرد هر وقت میخواست روشن میکرد! و باهاش بحث و دعوا میکنه که اگه تو از کارخانه اخراجش نمیکرده بودی این بلا سرش نیومده بود! هوژان اونجا نمیتونه طلقت بیاره و بیرون میره سپس شروع میکنه به گریه کردن که سامان براش بطری آبی میخره و باهاش صحبت میکنه تا آروم بشه. سپس میگه بشینه تو ماشین هرجا که میخواد بگه برسونتش. امید رفته به خونه مژگان تا باهاش صحبت کنه مژگان وقتی میبینه او تو خودشه بهش میگه چی شده چرا انقدر گرفتهای؟ امید میگه تو مرحلهای از زندگیم هستم که فهمیدم هیچکس باهام روراست نیست همه دارن بهم دروغ میگن دیگه به خودمم اعتماد ندارم! سپس بعد از کمی صحبت کردن میگه که من موندم چرا حشمت داره میبینه دخترش میخواد اعدام بشه ولی کاری نمیکنه؟ و چیزی نمیگه!
مژگان میگه چون حشمت خصلتش همینه همه آدما رو ابزار میبینه وقتی تاریخ انقضاشون میرسه مثل دستمال کاغذی کثیف میندازه دور سپس بعد از کمی حرف زدن امید بهش میگه که من پا پس نمیکشم و دارم تمام تلاشمو میکنم ستاره رو از اونجا بیارم بیرون زهره به کمک ستاره چهره سامانو کشیده ستاره هم دیده و گفته شبیه سامانه خیلی مشتاقم برم ببینم این مرتیکه چه شکلیه و از اونجا میره که مژگان جا میخورد از شنیدن این حرف. مستانه رفته پیش فرزام و بهش میگه که اگه اون آدمی که دنبال سامان بود و پیدا کنی و سامانو بهش تحویل بدی دیگه با جرمهایی که داره تا آخر عمرش میفته تو زندان شایدم اعدام بشه دیگه بدون اینکه تو زحمت بکشی از میان برداشته میشه! فرزام تو فکر میره. از طرفی کتایون به سامان زنگ زده تا بره پیشش اون وقتی به اونجا میره با دیدن قلاویز حسابی به هم میریزه. کتایون بهش میگه که دیروز با همدیگه عقد کردیم سامان دیوونه میشه و میخواد قلاویزو بکشه اما تیرهارو به اطراف قلاویز میزنه وقتی میخواد از اونجا بره کتایون بهش میگه که تو پسر من نیستی وقتی پدرت چند وقت غیبش زده بود فهمیدم با یه زن لهستانی ازدواج موقت کرده وقتی برگشت پیشم یه پسر باهاش بود تو همونی! سپس گریه میکنه که سامان با اعصابی خورد از اونجا میره....
نظر شما