خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی بی رحم gaddar + ویدئو
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی بی رحم gaddar را برای دوستداران این سریال گذاشته ایم. همراه ما باشید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی بی رحم gaddar را برای دوستداران این سریال گذاشته ایم. همراه ما باشید. تهیه کنندگی سریال Gaddar برعهده Ay Yapım، کارگردانی آن برعهده سینان اوزتورک (Sinan Öztürk) می باشد. هورر ابهاوغلو (Hürer Ebeoğlu) فیلمنامه نویس سریال بی رحم می باشد که از شبکه فاکس پخش می شود بازیگران این سریال عبارتنداز؛ اردال اوزیاغجیلار، لاچین جیلان، هاکان سالینمیش، موگه بایرام اوغلو، دنیز اوزرمان، نسلیهان یلدان و…. .
برای دیدن این قسمت به صورت آنلاین اینجا کلیک کنید.
قسمت ۱۰ سریال ترکی بی رحم gaddar
یامور به مادرش زنگ میزنه که او ازش میپرسه چیزی شده یامور که این موقع صبح زنگ زدی؟ یامور با گریه میگه داداش منو پیدا کرده مامان، فاطما استرس میگیره و میگه الان حالش خوبه؟ اتفاقی که نیوفتاده؟ یامور میگه نه حالشون خوبه ولی خیلی ترسیدم داشتن همو میکشتن سپس ازش میخواد باهاش حرف بزنه تا به پدرش چیزی نگه و به منفر هم کاری نداشته باشه یامور میگه باشه حرف میزنم. منفر پیش یامور میره و بعد از کمی حرف زدن از اونجا میرن. دوعان به خانه رفته و مادرشو سرزنش میکنه که چرا بهم چیزی نگفتی وقتی اینهمه ازت پرسیدم! فاطما میگه نمیتونستم بگم گفت هروقت بچه به دنیا اومد ازدواج کردیم برمیگردم! دوعان به مادرش میگه بهش زنگ بزن بگو آماده بشه دارم میرم دنبالش فاطما میگه مگه ۵ ساله ست قبول نمیکنه بیاد! دوعان میگه راضیش کن نمیدونم چجوری دیگه و میره. آیدان جلوی در خونه سعی میکنه جلوی رفتن دوعان را بگیره اما موفق نمیشه.
دوعان به خانه منفر میره تا با خواهرش حرف بزنه او با محافظ هاش میرن جلوشو میگیرن و میگن اینجا چیکار میکنی؟ و میخواد بکشتش که دوعان میگه بزار خواهرمو ببینم اون تصمیم بگیره اما منفر نمیزاره که صدای آژیر ماشین پلیس میاد و منفر میگه تو خبرشون کردی؟ گورکان و مأمورها به اونجا میرن و میپرسن که اینجا چخبره؟ منفر میگه همه اسلحه ها مجوز دارن ای به زور اومده خونه ام مجبور شدم واسه دفاع از خودم اسلحه بگیرم سمتش همان موقع یامور به حیاط میاد و با دیدن داداشش میگه منفر چخبره؟ دوعان میره پیشش و ازش میخواد برگرده خونه تا اونجا بچه شو به دنیا بیاره ببین با کی زیر یه سقفی! میخوای بچه تو اینجا بزرگ کنی که همه اسلحه دارن؟ یامور میگه آره من منفرو دوست دارم پدر بچه ام میشه و شوهر خودم! بابا هم دیر با زود همه چیزو میفهمه دوعان ازش میخواد تا برن از اونجا اما یامور میگه خونه من اینجاست و از جفتشون قول میگیره تا بلایی سر همدیگه نیارن منفر قول میده که نمیکشتش اما دوعان از اونجا میره.
گورکان به دوعان میگه تو اینجا داری چیکار میکنی؟ دوعان میگه اومدم دنبال خواهرم تو اینجا چیکار میکنی چجوری اومدی؟ او میگه آیدان بهم زنگ زد تا بیام اگه نیومده بودم که الان کشته بودنت! دوعان از اونجا میره سر قرار با آیدان و ازش میپرسه تو چرا به گورکان زنگ زدی؟ آیدان میگه واسه اینکه جونتو نجات بدم دوعان میگه خوب نجات نده! سپس باهم دوباره دعوا میکنن که آیدان میشینه گریه میکنه و بهش میگه من به خاطر قولی که به مادرم دادم نتونستم بگم بهت ولی تو هم هیچی نپرسیدی! دوعان میگه چه قولی؟ او تعریف میکنه مه مادرم سرطان گرفته بود درمان خرجش زیاد بود بیمارستان های دولتی جا نداشتن باید میرفتیم تو رزرو از خونه هم بیرونمون کرده بودن تو هم نبودی! یوکسل پیشنهاد داد که کمکتون میکنه ما هم قبول کردیم و مادرمو تو یه بیمارستان خصوصی عمل کرد به پیشنهاد یوکسل رفتیم خونه اش یه مدت زندگی کنیم ولی درمانش خیلی طول کشید ما هم نمیتونستیم کاری کنیم هیچ وقت بین ما چیزی پیش نیومد چندبار رفتیم شام خوردیم ولی دوستانه!
دوعان جا خورده و آیدان ازش میخواد باهمدیگه از اینجا بریم نمیبینی حرف و مشکلات مردم مثل طناب به پامون پیچیده؟ و همدیگرو بغل میکنن اما دوعان بدون هیچ حرفی از اونجا میره. شب مادر آیدان میره پیشش تو خونه فکریه که او با دیدنش جا میخوره. او از آیدان میپرسه که چیشده؟ درباره یوکسل چیزی نگفتی بهم چخبر شده؟ او بهش میگه که یوکسل مرده مادرش شوکه میشه که آیدان میگه چه کاره بوده مادرش میگه نه بابا یوکسل همچین آدمی نبود! آیدان میگه ولی انگاری بوده بعد دوعان هم برگشته واسه همیشه او میگه نگو که باهم آشتی کردین؟! آیدان میگه نه خیالت راحت امروزم مطمئن شدم که دیگه آشتی کردنمون محاله. دوعان به خانه شنگول رفته و بهشون سر میزنه او میپرسه که چجوری راضی کردی که عموی امید بره و از بردنش دست برداره؟ او یادش میاد که شبانه انداخته بودتش تو گور اونم زنده زنده که بهش میگه هیچی فقط باهم حرف زدیم متقاعدش کردم سپس از اونجا میره.
منفر به آدمش میگه امشب باید یکیو پیدا کنی که بمیره باید به مدیر بگم کارشو تموم کنه اونم توسط دوعان که ما به پلیس گزارش میدیم و میندازیمش تو زندان از اونجا هم راحت میکشیمش، آدمش میگه از کجا معلوم دوعانو بفرسته منفر میگه اونش با من! دوعان به خانه میخواد بره که میبینه پدرش داره میزنه بیرون ازش میپرسه کجا میری که میگه میرم با دوستم کمی حرف بزنیم امشبم نمیام تو مغازه میخوابم دوعان میگه بوی عطر توعه بابا؟ او بدون جواب دادن میره. دوعان تو خونه به مادرش میگه که میخوام به بابا بگم یامورو نمیتونم بهش دروغ بگم! سپس از درماندگی و حجم فشار سرشو میزاره روی زانو مادرش.....
نظر شما