خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی بی رحم gaddar + ویدئو
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی بی رحم gaddar را برای دوستداران این سریال گذاشته ایم. همراه ما باشید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی بی رحم gaddar را برای دوستداران این سریال گذاشته ایم. همراه ما باشید. تهیه کنندگی سریال Gaddar برعهده Ay Yapım، کارگردانی آن برعهده سینان اوزتورک (Sinan Öztürk) می باشد. هورر ابهاوغلو (Hürer Ebeoğlu) فیلمنامه نویس سریال بی رحم می باشد که از شبکه فاکس پخش می شود بازیگران این سریال عبارتنداز؛ اردال اوزیاغجیلار، لاچین جیلان، هاکان سالینمیش، موگه بایرام اوغلو، دنیز اوزرمان، نسلیهان یلدان و…. .
برای دیدن این قسمت به صورت آنلاین اینجا کلیک کنید.
قسمت ۷ سریال ترکی بی رحم gaddar
امید دلتنگ پدرشه و از دوعان گلگی میکنه که چرا باباشو تنها گذاشته بود دوعان باهاش حرف میزنه و آرومش میکنه سپس قول میده که دیگه تنهاش نزاره و پیشش باشه٫ دوعان بعد از کمی حرف زدن با امید میره سراغ ظفر که میبینه دستاشو باز کرده و تو اتاق نیست یکدفعه از پشت سر میاد و بهش حمله میکنه دوعان باهاش درگیر میشه و میخواد از اتاق بیرون بره که آیدان میبینتش و میگه این کیه؟ اینجا چخبره؟ دوعان میگه یه آدم نمیبینی! دارم میرم بیرون نمیری جایی تا بیام آیدان میگه داری با من دوباره دستوری حرف میزنی! دوعان میگه من مدلم همینه که هست آیدان میگه من مدلتو میدونم دوعان میگه مدل جدیدم اینجوریه و میره. وقتی ظفرو تو ماشین میزاره پدرش بهش میگه این چه وضعشه؟ تو چجوری اینجوری شدی؟ تو یه سرباز قهرمان بودی حالا شدی به قاتل؟ من نمیتونم بزارم یه قاتل سر سفره ام بشینه!
دوعان میگه بهم بگی برو میرم و سر سفره ات هم نمیشینم اما بگی نرو هم نمیرم اون عوضی که کشتمش جلوی چشمام صمد کشت ذره ذره جون دادنشو دیدم منم از کنترل خارج شدم و اون کارو کردم! پدرش میگه با این چیکار میخوای بکنی؟ ببریش یه گلوله بزنی تو مخش؟ بعد از کمی حرف زدن از اونجا میره. دوعان تو جنگل وقتی ظفر به هوش میاد بهش میگه که میخوام باهات به معامله کنم من میزارم بری تو هم به من و خانواده ام کاری نداری ظفر میگه نه بازم میام دوعان میگه پاهاتو قطع میکنم! ظفر میگه به پلیس میگم برادرمو تو کشتی! دوعان شروع میکنه بهش مشت زدن و بهش میگه گمشو از زندگیم بیرون! وقتی از هوش میره دوعان به مدیر زنگ میزنه و بهش میگه که ظفرو برات میخوام بیارم تا بدهیم باهات صاف بشه او میگه نه اگه خودت بکشیش صاف میشه اگه واسه ما بیاری هنوز کار داریم سپس باهم قرار میزارن و دوعان اونجا میبره.
بعد از تحویل ظفر به مدیر او بهش عکسی نشون میده و میگه این بود کسی که یوکسل را کشت؟ او با دیدن عکس تأیید میکنه و بهش آمار میده که کیه و واسه کی کار میکنه ولی یه شانس بزرگ آوردی اینم اینکه با یه جرم دیگه افتاده تو زندان اونم بهش حکم ابد خورده با خیال راحت میتونه دوست دخترت بیرون بره دوعان بهش میگه ازت کمک میخوام. دنبال خواهرم میگردم به اسم یامور مدیر میگه منو اشتباه گرفتی انگار، من مخبر تو نیستم! دوعان میگه تو بهم کمک کن منم تا صاف شدن حسابم هرکاری بگی میکنم مدیر میگه الانم باید بکنی منم بی رحمم حسابمو ندی دست میزارم رو نقطه ضعفت یعنی خانواده ات به جایی میرسی که یهو میبینی داری تک تک عزیزانتو خاک میکنی! و حین رفتن میگه میگردم دنبالش بهت خبر میدم. دوعان با برادر صمد قرار گذاشته و باهاش حرف میزنه و میگه کجا بودی؟ او میگه زندان با یکی دعوام شد یه چاقو کردم تو کبدش ولی شانس آوردم زنده موند بعدشم حبسمو کشیدم اومدم بیرون که فهمیدم ماجرا از چه قراره واسه همین امیدم دنبال امید برادرزاده ام.
دوعان بهش میگه نزدیک شنگول و امید نمیشی! او میگه تو کی باشی؟ چیکاره ای؟ دوعان میگه صمد از دست تو کلافه شده بود بزارم ببریش تو گور میلرزه او بهش میگه نکنه تو میدونی اونا کجان؟ دوعان تهدیدش میکنه و میگه نمیزارم دستت بهشون بخوره! مادر دوعان فاطما با یاور و منفر تو رستوران قرار گذاشته یامور خوشحال میشه از دیدنش و میگه چیزی شده مامان پیام دادی میخوای ببینی منو! فاطما میگه سخته دروغ گفتن نمیتونم دیگه با پدرت که حرف نمیزنم ولی سخته تو چشم برادرات نگاه کنم و بگم یامور رفته نمیدونم کجاست! یامور میگه داداش دوعان اومده؟ او تأیید میکنه سپس باهم کمی حرف میزنن. وقتی به خانه برمیگرده شروع میکنه با آیدان حرف زدن و میگه که چیکار میکردی؟ کجا بودی اصلا؟
روزگار که چیزهایی ازش میدونه نگاه معنی داری میکنه و وقتی دروغ هایی که به فاطما میگه را میشنوه بهش نگاه میکنه. آدم های منفر کیف دوعان را پیدا کردن که مدیر بهش داده بود و به منفر میدن او میگه این کیف شبیه این شرکتیاست و متوجه میشه از طرف مدیر بوده. او با آدم هاش میره پیش مدیر که با محافظ شخصیش تو رستوران نشسته و بهش میگه تو چجوری جرأت میکنی ادم بفرستی شریک منو بکشن؟! آنها باهم کمی بحث میکنن که منفر میگه بابام دستور بده تو و رئیسِتو همه ی دار و دستتو نابود میکنه! مدیر پوزخند میزنه و میگه فکر میکنی انقدر قدرتمنده؟ سپس بعد از کمی کری خوندن واسه همدیگه منفر از اونجا میره که مدیر تو فکر میره....
نظر شما