خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی بی رحم gaddar + ویدئو
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی بی رحم gaddar را برای دوستداران این سریال گذاشته ایم. همراه ما باشید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی بی رحم gaddar را برای دوستداران این سریال گذاشته ایم. همراه ما باشید. تهیه کنندگی سریال Gaddar برعهده Ay Yapım، کارگردانی آن برعهده سینان اوزتورک (Sinan Öztürk) می باشد. هورر ابهاوغلو (Hürer Ebeoğlu) فیلمنامه نویس سریال بی رحم می باشد که از شبکه فاکس پخش می شود بازیگران این سریال عبارتنداز؛ اردال اوزیاغجیلار، لاچین جیلان، هاکان سالینمیش، موگه بایرام اوغلو، دنیز اوزرمان، نسلیهان یلدان و…. .
برای دیدن این قسمت به صورت آنلاین اینجا کلیک کنید.
قسمت ۶ سریال ترکی بی رحم gaddar
منفر میره سراغ دوعان که آدم هاش اونو گرفتن و میگه تو کی هستی؟ دوعان میگه تو کی هستی؟ منفر میگه تو بگو کی هستی آدم کی هستی؟ چجوری مارو پیدا کردی؟ دوعان کمی با شوخی جوابشو میده که منفر میگه آدم باحالیم که هستی ولی دقایق آخر زندگیته نمیخوای به جای این حرفا چیزهای دیگه بگی؟ دوعان میگه تو ذهنم پر از سواله که مغزمو داره میخوره هرکی منو بکشه دستشم میبوسم منفر میگه داره همینجوری ازت خوشم میاد ولی میتونی بگی کی فرستادتت تا به جای گرفتن تک به تک اعضاء بدنت یکراست یه تیر بزنم وسط مخت تا بدون درد بمیری دوعان چیزی نمیگه و فقط میگه منو فرستادن اون تاجری که باهاش قرار داریو بکشم منفر به آدمش میگه کارشو تموم کن و از اونجا میره. وقتی از انبار بیرون میره دوعان بهش میگه تا سه بشمار بعد شلیک کن تا آماده باشم و وقتی منفر بیرون میره باهاش درگیر میشه و از اونجا فرار میکنه که وقتی منفر بعد از چند دقیقه به داخل میره میبینه آدم خودش کشته. ظفر به خانه پدر دوعان رفته و اونجا به فاطما میگه من یکی از دوستای دوعانم اومدم ببینمش بعد برم هست؟
فاطما میگه نه نیست هنوز نیومده ولی من شمارو نمیشناسم کدوم دوستش هستین که من ندیدمتون؟ ظفر میگه از دوستای پادگانشم نمیخوام ندیده برم و میپرسه اینجا قهوه خونه نیست؟ برم اونجا منتظر بمونم! اما فاطما میگه نمیخواد بیا داخل منتظرش بمون و به داخل میره. او بعد از آشنا شدن باهاشون به طرفشون اسلحه میگیره و تهدیدشون میکنه سپس از فاطما میخواد تا واسه اونم غذا بیاره چون گرسنشه و فاطما بعد از گذاشتن موبایلش رو میز میره که ظفر ازش میخواد آب هم بیاره تو آشپزخانه فاطما چشمش به دارو میخوره و تو لیوان آبش دارو میریزه. داوود به بهونه سرویس رفتن میره به سمت دستشویی که ظفر پشت سرش میره و میبینه که در حال برداشتن تیغه که اونجا ضربه ای بهش میزنه و او بیهوش میشه روزگار میره سراغ پدرش که ظفر به طرفش اسلحه میگیره.
سپس فاطما و روزگار را بهم میبنده روی صندلی. دوعان وقتی به خانه میره با دیدن خانواده اش تو اون وضع شوکه شده که ظفر میگه خوب شد بالاخره اومدی چون نمیخواستم بدون دیدنت این کارو بکنم و میخواد به روزگار شلیک کنه که کم کم دارو اثر میکنه و او از حال میره. دوعان و روزگار میرن سراغ پدرشون داوود که او به هوش میاد و داوود به دوعان میگه حرف هایی که این عوضی میزد راست بوده؟ تو برادرشو کشتی؟ دوعان جا میخوره و میگه مجبور بودم تو موقعیت خوبی نبودم اگه نمیکشتمش منو کشته بود! داوود میگه باز خیلی سنگینی رو سینه ام گذاشتی و میخواد به پلیس زنگ بزنه و گزارش بده که فاطما قسمشو میشکونه و او را با اسمش صدا میزنه و میگه زنگ نزن من بدون پسرم نمیتونم داوود میگه ولی پسرت یکیو کشته!
فاطما ازش با گریه میخواد تا نگه داوود ولی زنگ زده و ازشون میخواد به آدرس خونه شون بیان چون به گزارشی میخوان بدن بهش. بعد از قطع تماس دوعان بهشون میگه حالا که اینجوریه منم مشکلی ندارم. بعد از چند دقیقه پلیس ها میان ولی به دوعان و روزگار میگه اینو از اینجا ببرین! داوود به پلیس ها میگه که از اراذل اوباش اومده بودن اینجا رفتن ببخشید مزاحم شماها هم شدیم اما پلیس میره داخل و خونه را میگرده ولی چیزی پیدا نمیکنه و میرن. فردای آن روز امید به آیدان زنگ میزنه و ازش میخواد بره پیششون چون مادرش حالش زیاد خوب نیست. آیدان اونجا میره و وقتی میفهمه که امید پولارو انداخته تو سطل آشغال جا میخوره. بعد از چند دقیقه برادر صمد به اونجا میاد و به شنگول میگه که میخوام امیدو ببرم با خودم به شهرستان تو نمیتونی تنهایی بهش برسی!
شنگول میگه اجازه نمیدم مگه شهر هرته که بیای همینجوری بچه منو با خودت ببری! و باهم درگیر میشن که آیدان و شنگول به زور امید را ازش میگیرن و به داخل اتاق میرن سپس درو به روش میبندن او بهشون میگه باشه الان میرم ولی دوباره برمیگردم منتظر من باش! و میره. آنها به طرف خانه دوعان میرن. دوعان به پدرش میگه باید با ماشین از اینجا ببریمش و دوعان سوئیچ ماشینشو بهش میده همان موقع زنگ در خانه شان به صدا درمیاد که دوعان میره و میبینه که آیدان و شنگول با امید دم در وایسادن او تعارفشون میکنه بیان داخل. سپس میپرسه چیشده؟ آیدان واسش تعریف میکنه ماجرارو و میگه گفتن یه مدت بیان اینجا چون تعداد بالاست جرأت نمیکنن که بیان اینجا دوعان میگه فکر خوبی کردی. فاطما با دیدن آنها خوشحال میشه و میگه اینجارو مثل خونه خودتون بدونین و وقتی آیدان را میبینه حسابی ذوق زده میشه و او را در آغوش میگیره. وقتی آیدان با دوعان تنها میشه بهش میگه که منو دیشب بردن به کلانتری و از تو میپرسیدن که اون شب تو مرگ یوکسل دست داشتی یا نه منم گفتم نه نبودی دوعان میگه این خیلی بد شده که بهم شک کردن!....
نظر شما