کسی نیست ما را از اینجا ببرد

در بعد از ظهر یک روز پاییزی سرد ، یک مرد و زن کهنسال که شیک پوش و خوش برخورد بودند در جلوی ترمینال یک شهر کوچک بدنبال پیدا کردن یک وسیله نقلیه بودند که آنها را به یک روستای دور دست شهر ببرد و برگرداند.

کسی نیست ما را از اینجا ببرد
صفحه اقتصاد -

پیرمرد که عصایی به دست و عینکی به چشم داشت از چند راننده تاکسی جلوی ترمینال پرسید:《کسی نیست ما را از اینجا ببرد و برگرداند!؟》یکی از راننده ها که مسن تر بود، پاسخ داد:

کمی صبر کنید یکی از بچه ها اصالتا ازهمون روستاست، بیاید، شاید او شما را ببرد و برگرداند. 

بعد از نیم ساعت یک پژو سواری آمد و راننده ها به راننده جوان آن سواری جملاتی گفتند و آن جوان به سمت پیرمرد و پیر زن آمد . با لبخند پرسید:

الان برویم!؟ دو مسافر منتظر پاسخ دادند : اگر محبت کنید، بله .

موقع حرکت ،راننده جوان به یکی از راننده های همکارش گفت، به خانه ما بگو من رفتم ده شاید دیرتر بیایم نگران نباشند و سپس به سوی روستا حرکت کردند . ( هنوز در اوایل دهه ۷۰ تلفن همراه در ایران دایر نبود)

از ترمینال تا روستا رفت و برگشت حدودا ۱۰۰ کیلومتر میشد و مسیر کمی پر پیچ و خم بود .راننده از پیرمرد پرسید شما این وسایل را برای چه کسی میبرید!؟ پاسخ داد: برای ننه زلیخا!

راننده مکث و سکوت کرد و پرسید: شما که معلوم است اهل روستای پدری و مادری ما نیستید ، روستای ما و ننه زلیخا را از کجا می شناسید!؟

پاسخ شنید: من فلانی هستم که مدتها یک باغچه دارای خانه ای کوچک در کنار خانه و باغ مشهدی یدالله و همسرش زلیخا خانم داشتیم و بعلت همسایگی این خانواده، به ما محبت ها کردند و یادمون نمیره هرگز ، خدا بیامرزه یدالله رو بعد فوتش ،زلیخا خانم گفت که سه دامادش باغ و خانه آنها را فروختند و یک خانه کوچک در بافت روستا برای مادرشان خریدند و چون هر سه داماد در شهر زندگی میکنن ،زلیخا خانم اکثر اوقات تنهاست ! هفته پیش یکی از دامادهای ننه زلیخا یک نسخه دارو رو آورد درب خانه ما و گفت : این داروها را مدتهاست ما آزاد برای مادر همسرم می خریم و بنیه مالی خوبی نداریم ، ننه زلیخا گفت بیاورم بدم به شما آقای ...شاید شما برایش بخری و رفت. 

راننده بلافاصله آقای دکتر ... که در کودکی دیده بودش رو فهمید که کیست ! آقای دکتر قبل از فروختن باغچه و رفتنش از این روستا در جلسه ای که برای راه اندازی مجدد درمانگاه شرکت کرده بود ،بعلت بازنشسته شدن  ضعف بنیه مالی ،دیگر مثل سابق نمیتوانست در امور خیریه روستا توانمند شرکت کند ،حین ورود او به آن جلسه در جمع همگی مردان، بجز مش یدالله ، دیگران تحویلش نگرفتند ،اما او با لبخند و تواضع همیشگی همان پایین مجلس کنار مش یدالله نشست! بلافاصله آقای ... که تاجر پولدار تهرانی، تازه در روستا یک ویلای بزرگ ساخته بود وارد شد و همگی جلوی پای تاجر بلند شدند و استقبال گرمی از او کردند و بالای مجلس جای دادند ،کاری که قبلا با همین آقای دکتر انجام می دادند!

ساعتی بعد هر کسی هر چه در توانش بود یا نقدی و یا وعده پرداخت و یا قول انجام دادنش را دادند و دکتر هم به اندازه توانایی مالی خود، نقدا به هیات امنا پول داد و بهمراه مش یدالله از محل جلسه خداحافظی کرد و رفت . 

پدرم همیشه میگفت ، دکتر چند ماه بعد از آن جلسه ،باغچه را فروخت و از روستای ما رفتند! ولی هر موقع 

مش یدالله پیش او در تهران میرفت و کاری داشت ،هر چه در توانش بود انجام میداد و هرگز یادم نمیرود بعد از اومدن چند پولدار غریبه و ریخت و پاش های آنها ، دیگر کسبه و خیلی ها در ده او را تحویل نمی گرفتند!

به روستا رسیدند ، خانم دکتر ،ننه زلیخا را صدا زد و پیرزن آمد و با دیدن دو مسافر و راننده، بلند بلند سلام کرد و ضمن تعارف همه به داخل از من ( راننده ) پرسید : مگر آقا و خانم دکتر رو شناختی !؟ گفتم : اولش نه خاله ،اما وسط صحبت کردنها شون شناختمشان!

برای ننه زلیخا ، دارو برای چند وقت و مقدار زیادی مواد غذایی ، بهداشتی ، لباس و تنقلات آورده بودند ، با کمک هم آنها را در خانه ننه زلیخا چیدیم و علی رغم اصرار، ننه که مسافران شب را بمانند دیدم خانم دکتر پاکتی به ننه زلیخا یواشکی داد و خداحافظی کردیم و به سوی شهر بازگشتیم. 

در مسیر بازگشت از جلوی باغچه قدیمی دکتر که تبدیل به ویلای شیکی شده بود رد شدیم .راننده داشت فکر میکرد یکی از کسانی که با برخوردهای سرد و کم محلی آن اواخر باعث دلزدگی ماندن دکتر در روستا شد ،پدر خودش بوده !!!! دکتر گفت : قدیما چقدر اینجا باصفا و آدمهاش با محبت بودن!

در شهر خواست کرایه بدهد  : راننده پاسخ داد : پرداخت شد !

چه کسی پرداخت ! ؟ راننده : 

انسانیت شما که برای خاله پیر آبرودار من از راه دور آمدید ،اما من خواب بودم و نیامدم ! شما مرا بیدار کردید !!!

 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار