در قسمت ۱۲ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال معیار عیار
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۲ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۲ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیهکنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگیاش تغییر میکند و هر بار درگیر داستانی جدید میشود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفتهاند.
قسمت ۱۲ سریال مهیار عیار از شبکه ۳
خاتون و افسون با کارگرهای نساجی منتظر تاجر نظربیک هستن که یکی از آنها میبینه داره از کارگاه ضیاءقلی میاد بیرون او به خاتون و بقیه خبر میده و میرن دم در. سپس از نظربیک میپرسه که شما با ما قرار داشتین پارچه هاتون آماده ست! او میگه بازار کار همینه مشتری میره سمت کسی که ارزان تر میده تا پا گذاشتم اینجا سرکارگر عقرب منو کشوند کارگاهش و گفت هرچی شما قیمت دادین پایینترشو اینا میدن منم قبول کردم دیگه چی بهتر از این واسه من! آنها به داخل کارگاه میرن و خاتون بهشون میگه اگه پارچه هارو نتونیم بفروشیم ورشکست میشیم! چرا وقتی میخواستین کارگاهو بخرین حواستون به کارگاه روبرو نبود؟ یکی از کارگرها میگه تقصیر اون مهیار عیار هستش که عقربو میشناخت میدونست چجور آدمیه ولی چیزی نگفت به ما خاتون جا میخوره و میگه میدونست؟
سپس با افسون میره به سمت مغازه مهیار و از اوضاع کارگاه بهش میگه و میگه اگه پارچه ها فروش نره باید کارگاهو بفروشیم من که گفتم آداب کارگاهو بلد نیستم و از اونجا میره. مهیار با خودش فکر میکنه و شب موقع خواب با خدای خودش درد و دل میکنه و ازش کمک میخواد تا آبروشو نبره و راه حلی جلوی پاش بزاره که روسیاه نشه. نصفه شبی از صدای جیغ همه از خواب بیدار میشن تو خونه داروغه و داد میزنن جونور! داروغه از خواب پریده و با تفنگ میره بیرون سپس به نگهبان ها میگه عرضه نداشتین مراقبت کنین؟ چجوری اومده تو خونه من؟ آنها به داخل خونه میرن تا بگردن اونجارو. فردای آن روز دختر داروغه میره دم مغازه مهیار عیار و باهاش با کنایه حرف میزنه که چرا جونورو گیر نمیندازه و از شب گذشته میگه که اومده بوده اونجا.
بعد از رفتنش مهیار عیار میره سراغ داروغه و بهش میگه من قبول میکنم که نگهبان خصوصی شب باشم اما دستمزدمو بیش پیش میخوام داروغه میگه چیشده که انقدر پولی شدی؟ قبلا اینجوری نبودی! مهیار میگه روزگار دیگه تغییر میده آدمو داروغه قبول میکنه و بهش پول میده. افسون و کارگرها میرن به بازار تا مشتری پیدا کنن اما عقرب هم پشت سرشون میره و هرجایی که آنها میرن او پشت سرشون میره داخل مغازه و نظرشونو عوض میکنه. آنها با کلافگی به کارگاه برمیگردن. مهیار عیار میره به کارگاه پیش افسون و پولو بهشون میده افسون میگه این چیه؟ مهیار میگه ۵۰تا سکه هرچی ببافین من میخرم ازتون فعلا همینو دارم بعدا میدم بهتون افسون میگه چرا همچین کاری میکنی؟ این همه پارچه رو میخوای چیکار کنی؟
مهیار میگه یه کاریش میکنم خدا بزرگه فعلا مهم اینه کارگاه راه بیوفته اومدنم پرسیدن خریدار کیه چیزی نگین نمیخواد بدونه که طرف حساب کیه در کارگاهم بزارین باز باشه و میره. آنها با خوشحالی به پارچه باغی مشغول میشن ضیاءقلی با دیدن کار کردنشون میره اونجا و میگه سفارش گرفتین آنها تأیید میکنن او میپرسه کی هست؟ آنها میگن تاجر به نامیه ولی نمیخواد اسمشو بگیم و به کارشون ادامه میدن. مهیار به مغازه برگشته که میبینه شاهک نوکری دلآرا را میکنه، او از قصد دستمالشو میندازه رو زمین و از شاهک میخواد بهش بده مهیار عیار برمیداره و بهش میده دلآرا میگه نباید بزاری غریبه دستمال منو بردارن! و از اونجا میرن. مهیار اون پارچه هایی که خریده را میبره تو بازار بساط میکنه تا بفروشه خاتون اونجا میره و ازش میپرسه این کار یعنی چی؟
با خرده فروشی کاری درست نمیشه ما باید خریدار مقدار بالا پیدا کنیم تاجر و بازرگان! مهیار میگه با همین الان چندروزه کارگاه داره میچرخه! عقرب سروکله اش پیدا میشه و به خاتون میگه روش زیاد حساب باز نکنین نمیدونین چه بلاهایی سر کیا نیاورده! مهیار برای اینکه عصبانیتشو کنترل کنه از اونجا میره. شب تو خونه داروغه نگهبانی میده. شاهک تو حیاط خانه کلانتر فالگوش وایساده تا حرف های دلآرا با پدرشو درباره اش بشنوه و میگه که امروز صبح شاهک ازم خواستگاری کرد کلانتر عصبی میشه و شروع میکنه یه شاهک توهین کردن که فکر کردی کیه که دست گذاشته رو تو؟ پسرکه هیچی ندار! و بهش بد و بیاره میگه دلآرا بهش میگه میتونین الان جواب ندین یجوری بهش بگین که افسارشو به دست بگیرین الان مثل موم تو دست منه هرکاری بگم میکنه!
کلانتر حسابی عصبیه و با این حرفا نه آروم میشه نه قبول میکنه شاهک یا. حرف خاتون میوفته که ای کاش قبل از تصمیم گرفتن با کسایی که ارزش داری واسشون مشورت کنی! شاهک از خانه بیرون میزنه و میخواد بره خونه پیش مهیار عیار که یادش میاد بهش گفته بود دریو نبند که نتونی دیگه بازش کنی! و تصور میکنه بره بیرونش میکنه. سپس میره دم در خانه خاتون که تو فکرش میاد اونا به دم در میرن و با دعوا کردن باهاش راهش نمیدن داخل او به یاد میاره گفته بودم خونه حکیم همیشه درش بازه به روی همه سپس در میزنه و میره داخل و شب را در خانه حکیم می ماند...
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مهیار عیار
نظر شما