دانلود قسمت ۳۱ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۳۱ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت سی و یکم

قسمت ۳۱ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

دانلود قسمت ۳۱ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۳۱ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت سی و یکم
صفحه اقتصاد -

سریال «ناریا» به تهیه‌کنندگی محمد مصری‌پور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسول‌پور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت سی و یکم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.

بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی‌ نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.

خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیده‌ای تلاش می‌کند که می‌تواند ایران را به جایگاه ویژه‌ای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری می‌کنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومت‌جو عاشق هوژان می‌شود و...

دانلود قسمت ۳۱ سریال ناریا

https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a

لینک مستقیم سریال ناریا قسمت سی و یکم از شبکه یک

https://tv۱.ir/conductor

خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۳۱

بعد از مراسم بالماسکه سامان با میا صحبت می‌کنه میا ازش می‌پرسه با من چیکار داشتی کارتو بگو! سامان میگه می‌خوام درباره شخصی به نام بهرام قلاویز هرچی می‌تونی اطلاعات واسم کسب کنی اینکه چیکار می‌کنه آدم داره نداره همه چیو می‌خوام دربارش بدونم. میا ازش می‌پرسه که چرا باید همچین کاری کنم؟ سامان میگه به خاطر شراکتمون میا می‌خنده و میگه چرت نگو چه شراکتی؟ سامان میگه من هنوز کاری نکردم کار شروع نشده تازه هوژان اومده تهران بزار من به اون کارخانه راه پیدا کنم ببینیم چی به چیه. بعد از کمی حرف زدن بهش میگه می‌دونی چرا تو از افشین متنفری؟ او جا می‌خوره و میگه چی؟! سامان میگه می‌دونم که تو ازش متنفری الکی نقش بازی نکن یادته وقتی بهش زنگ زدم بهش گفتم که وقتی کارمون با میا تموم بشه میندازیمش کنار اون یه کاری کرد که تو اینو بشنوی! که بهش اعتماد کنی که باهاش راحت درباره همه چیز صحبت کنی بتونه تو اولین فرصت زیرآبتو بزنه.

اون دیگه آدم امنی نیست یکی هست که داره بهش نخ میده. خونه باغش لو رفته اول به خودم گفتم که شاید پخمه بازی درآورده خودش لو داده اما به خودم گفتم وقتی تورو می‌فروشه به من تویی که ادعا می‌کنه عاشقته منو هم می‌تونه فروخته باشه به یکی دیگه! بعد از کمی صحبت کردن سامان بهش میگه اگه تا الان نرفتی رو هوا واسه اینه کسی که افشین ازش دستور می‌گیره هنوز دستور به خاک نشستنتو نداده! سپس حاضر میشه تا از اونجا بره که بهش میگه حالا که هوژان اومده تهران چند روزی اختیارتو بده دست من باید تو این چند روز که هوژان تهرانه کارو تموم کنیم اینکه تو اون کارخونه چی میشه بعداً می‌فهمیم و از اونجا میره. سامان داره از ویلا بیرون میره که یکی از نگهبان‌ها میره سراغش و بهش میگه آقا خواست که بهتون بگم برین پیشش سامان میره تو اتاق پدر میا. اونجا بهش میگه فکر کردی چند تا کار تونستی انجام بدی می‌تونی به راحتی گنگ خودتو راه بندازی؟

برای خودت کار کنی؟ و شروع می‌کنه سرزنش و تهدید کردنش که حد خودشو بدونه سامان احساس می‌کنه که اصلاً نمی‌تونه نفس بکشه و مدام سرفه می‌کنه او احساس خفگی بهش دست میده و به در و دیوار اون اتاق نگاه می‌کنه که همه جاش عکس‌های عجیب غریب و دستنویس‌ و دعاست! و به پدر میا میگه نمی‌تونم نفس بکشم! او بلند میشه و میره سراغ سامان و بهش میگه آروم باش الان حالت خوب میشه سپس ازش می‌خواد تا دهنشو باز کنه و از ته حلقش حشره‌ای را بیرون میاره که بین انگشت‌هاش دود میشه و میره رو هوا. سامان حسابی شوکه شده سعدیه به هوژان پیام میده که بیداری؟! او به سعدیه زنگ می‌زنه و بهش میگه همین الان اومدم خونه‌ای که آقای صمدی کلیدشو بهم داد دیگه نمی‌تونستم خونه داییم بمونم بیاین اینجا و لوکیشن واسش می‌فرسته.

سعدیه با فواد به اونجا میرن. وقتی می‌رسن هوژان درباره شام کاریشون سوال می‌پرسه که چه جوری پیش رفت سعدیه و فواد براش تعریف می‌کنند. فردای آن روز سامان تو مسیر رفتن به کافه به افشین زنگ میزنه و واسش نقشه‌ای کشیده که بفهمه از کی دستور می‌گیره او به دروغ بهش میگه میا بهم زنگ زد بهم گفت که اون سری گذاشته بودی گوشیتو رو اسپیکر افشین جا می‌خوره و میگه چی؟ خودش گفت؟ سامان تایید می‌کنه و میگه بهش که اون می‌خواد میونه من و تو رو خراب کنه فهمیده و میگه تو از یه نفر داری دستور می‌گیری می‌خواد اونو پیدا کنه ولی این حرفایی که الان بهت زدمو و سینت چال کن وگرنه می‌میری! سامان رسیده به کافه و میره پیش خسرو و باهاش درد و دل می‌کنه و از عجیب غریب بودن پدر میا بهش میگه خسرو بهش میگه چند وقته این آدمو می‌شناسی؟

سامان میگه بهت بگم نمی‌دونم باورت میشه؟ خیلی مبهمه فکر کن یهو پشت چراغ قرمز ایستادی یهو میاد کنارت تو ماشینت می‌شینه و بهش میگه برو به این آدرسی که من میگم وقتی هم که کارش تموم میشه باهات شماره میده و میگه هر وقت گیر کردی بیا سراغم همین قدر مبهم! همینقدر گنگ! هرچی دارم فکر می‌کنم چه جوری وارد زندگیم شد به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسم! خسرو بهش میگه گول هیبتشو نخور سامان بهش میگه اون خود شیطانه! دیشب کاملاً احساس می‌کردم تو وجودمه تو گلوم بود، تو دستام، تو سینم بود! خیلی عجیبه. فروغ مادر ستاره به امید زنگ می‌زنه و با حالی داغون بهش میگه که نتونستم جلوی خسرو رو بگیرم امید ازش می‌پرسه صداتون چرا این شکلیه؟ حالتون خوبه؟ فروغ میگه منو ول کن برو سراغ ستاره. حشمت رفت پیشش و خودش از حال میره که امید سریعا به بیمارستان پیش ستاره میره که پرستار بهش میگه تو اتاق مشاوره است یک ساعتی هنوز کار داره او خیالش راحت میشه که حشمت هنوز نیومده اونجا. 

سپس به آمبولانس زنگ می‌زنه و آدرس خونه فروغو میده و میگه یکی از بستگانمونه که حالش بد شد دیگه ازش خبری ندارم گوشی از دستش انگار افتاد. پلیس به همراه آمبولانس به خونه فروغ میرن و اونو به بیمارستان می‌برن. حشمت می‌خواد وارد بیمارستان بشه که امید اجازه نمیده اونجا حشمت که تو حال طبیعی خودش نیست بهش میگه اون هروئین کار آذر خواهرت بود، می‌دونستی تازه اون زن عقدی منه اگه باور نمی‌کنی برو شناسنامشو ببین، تازه ۳۷ سالش نیست ۴۵ سالشه و می‌خنده که امید از حرفای او عصبی میشه و بعد از زدن سیلی تو صورتش به داخل میره. هوژان رفته به خونه استادش و اونجا درباره تحقیق جدیدش باهاش صحبت می‌کنه استادش اونو تشویق می‌کنه....

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار