دانلود قسمت ۳۴ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۳۴ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت سی و چهارم
قسمت ۳۴ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

سریال «ناریا» به تهیهکنندگی محمد مصریپور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسولپور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت سی و چهارم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.
بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.
خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیدهای تلاش میکند که میتواند ایران را به جایگاه ویژهای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری میکنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومتجو عاشق هوژان میشود و...
دانلود قسمت ۳۴ سریال ناریا
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت سی و چهارم از شبکه یک
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۳۴
حال سامان بد شده و ایست قلبی کرده دکتر و پرستارها بهش رسیدگی میکنند و موفق میشن تا به زندگی برگردوننش سپس او را به بخش آی سی یو منتقل میکنند. کتایون بعد از فهمیدن این قضیه خودشو به اونجا میرسونه و از پشت شیشه سامانو نگاه میکنه او وقتی میبینه سامان چشماشو باز کرد خوشحال میشه و سریعاً خبرشو با تلفن به ترانه و ترنم میده که از نگرانی در بیان. سپس دکتر را صدا میزنند کتایون وقتی به داخل میره سامان با دیدنش ازش میپرسه که کی بهت خبر داد که من اینجام؟ کتایون میگه یه پیرمرد بهم زنگ زد و گفت وقتی هم اومدم اینجا کسی اینجا نبود سامان سراغ ترنم و ترانه را میگیره که او بهش میگه حالشون خوبه پیش عمهشونن. سامان دوباره از کتایون میخواد تا قلاویزو از خودش دور کنه که کتایون ازش میخواد تو این وضعیتش به فکر قلاویز نباشه و حرفی از اون نزنه سامان میگه من فقط به فکر خودتم که گولت نزنه و اموالتو بالا نکشه! حواستو جمع کن.
سپس ازش میپرسه چند وقت من اینجام؟ کتایون میگه حدود ۱۲ ساعت او میخواد از جاش بلند شه و میگه من کلی کار دارم که کتایون ازش میخواد سر جاش دراز بکشه و استراحت کنه چون نباید تکون بخوره فردای آن روز هوژان در حال رفتن به یه قرار کاری هستش که فواد و سعدیه ازش میپرسند با آکو چیکار کردی؟ او بهش میگه فعلاً هیچی منتظر سورانم تا سر و کله اش پیدا بشه ببینیم چیکار کنیم آنها ازش میپرسند شراکتش با سرمایهگذار تهرانی به کجا رسیده؟ هوژان میگه قرار شد درباره شراکتمون تو بخشهایی که قراره انجام بشه صحبت کنیم به نتیجه برسیم بعد ببینیم چقدر سرمایه لازمه که تزریق کنند که قرار بود امروز بیان اما هنوز پیداشون نشده! همان موقع همسر اردشیر به هوژان زنگ میزنه و بعد از معرفی خودش بهش میگه بالاخره تونستیم جنازه اردشیرو وارد ایران کنیم خواستم بهتون اطلاع بدم فردا مراسم تشییع جنازه است اگه براتون مقدور بود تشریف بیارین هوژان تشکر میکنه و میگه ممنون که اطلاع دادی حتماً میام. بعد از قطع تماسش آنابل از ترکیه بهش زنگ میزنه و ازش میپرسه که برنامه چیشد؟ به کجا رسید هوژان میگه هنوز به نتیجه نرسیدم منتظرم که وضعیت مادرم بهتر بشه تا از مشغولیت ذهنم کم بشه و با همدیگه کمی درباره کار صحبت میکنن.
سپس هوژان به همراه فواد و سعدیه به قرار کاری میرسن و با همدیگه درباره کار حرف میزنن. دانیار در کتابفروشی هستش که اسرین با ماسک میره پیشش او وقتی اونو میبینه جا میخوره و شوکه شده! اسرین بهش میگه یه جوری نگاه میکنی انگار جن دیدی! میخوای یه بسم الله بگو شاید رفتم؟! دانیار ازش میپرسه که تو اینجا چیکار میکنی؟ واسه چی اومدی؟ نگفتی اگه گیر بیفتی بگیرنت چی؟ اسرین بهش میگه اومدم دنبال آکو مگه نمیدونی ما با هم کار میکنیم؟ دانیار میگه چرا میدونم همون موقع هم باهاش مخالفت کردم و جلوشو گرفتم اما کارساز نبود بهش گفتم که باید ازت دور بمونه اسرین باهاش بحث میکنه و میگه مشکلتون با من چیه؟ بحث سیاسیه یا اینکه فکر میکنین من عامل مرگ پدر هوژان بودم؟ دانیار بهش میگه جفتش تو یه آتیشی که باید ازت فاصله گرفت وگرنه کل زندگیو میسوزونی!
آنها بعد از کمی بحث کردن اسرین بهش میگه این آدرسو وقتی آکورو دیدی بهش بده بگو بیاد اینجا وگرنه اتفاقهایی میافته که چندان خوشایند نیست همونطور که گفتی من یه اژدهام همه جارو آتیش میزنم دانیار بهش میگه الان این یه تهدید بود؟ اسرین بهش میگه اینجوری هم میتونی برداشت کنی فقط اینو بدون که این نوشته رو باید فقط بدی به آکو نه کسی دیگهای! وگرنه نابود میشین و از اونجا میره. سامان مرخص شده که به یکی از افراد گروهش گفته بیاد دنبالش کتایون ازش میخواد تا بهش زنگ بزنه و از احوالش بهش بگه چون نگرانشه. آنها یکراست میرن به گاراژی که افشین اونجاست سامان به محض رسیدن شروع میکنه کتک زدن افشین و بهش میگه نمک نشناس تو به من خیانت میکنی؟ تو میدونستی ستاره تهرانه و بهم چیزی نگفتی؟
آنها با همدیگه کمی در این باره صحبت میکنند و سامان در آخر بهش میگه واقعاً نمک نشناسی تو داداشی من بودی من هواتو داشتم! نون و نمک منو خوردی! افشین گریه میکنه و بهش میگه که من خیانت نکردم اما سامان حرفاشو باور نمیکنه و از اونجا میره. جناب سرگرد با یکی از همکاراش رفتن به دفتر کار شهبازی پدر میا تا باهاش صحبت کنند اونجا ازش درباره هانا احدزاده میپرسند که میشناسنش یا نه او بهش میگه اسمش انگار به گوشم خورده نمیدونم اگه تصویری ازش باشه راحتتر میتونم راهنماییتون کنم. آنها بهش عکس هانا را نشون میدن که او با دیدنش بهشون میگه به چشمم آشناست قبلاً دیدمشون سرگرد بهش میگه شما با هانا تو ترکیه ملاقات داشتی یعنی میخواین بگین الکی از اینجا پا میشین میرین بدون برنامهریزی با یه سری آدم ملاقات میکنین؟
شهبازی بهشون میگه من برای کارم طرف قراردادم شرکته یعنی با فرد خاصی قرار ملاقات نمیذارم و اونجا احتمال داره تعداد زیادی چهره ببینم و باهاشون صحبت کنم سپس شهبازی با کمال خونسردی هرچی اونا میپرسن جوابشونو میده. با رفتن آنها از اونجا همزمان سامان وارد اونجا میشن که برای یک لحظه با هم چشم تو چشم میشن. مامورها تو ماشین با هم صحبت میکنن و میگن مشخص بود آموزش دیده همه هول میکنن دست و پاشونو گم میکنن اما این نه تنها هول نکرده بود داشت بحث رو تو دستشم میگرفت! باید بیشتر دربارش تحقیق کنیم و با همدیگه میرن پیش قاضی...
نظر شما