خلاصه داستان قسمت ۸۶ سریال ترکی وحشی yabani + پخش آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۸۶ سریال ترکی وحشی را مشاهده میکنید. همراه ما باشید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۸۶ سریال ترکی وحشی را مشاهده میکنید. همراه ما باشید. سریال ترکی وحشی، یکی از جدیدترین مجموعههای تلویزیونی سینمای ترکیه است که اخیرا شروع به پخش کرده است. این سریال ترکی از یک فیلمنامه درام بهره میبرد. فیلمنامهای که حاصل قلم هیلال یلدیز (Hilal Yildiz)، سراپ گازل (Serap Gazel)، نازلی سونلو (Nazli Sunlu) و چیسم کاتیلماز (Çisem Katilmaz) به همراهی ملک سون (Melek Seven) است.
بازیگران این سریال عبارتنداز؛ هالیت اوزگور ساری (Halit Özgür Sarı) در نقش یامان سویسالان (Yaman Soysalan)، سیما بارلاس (Simay Barlas) در نقش رویا (Rüya)، دولونای سویسرت (Dolunay Soysert) در نقش نسلیهان سویسالان (Neslihan Soysalan)، عثمان آلکاش (Osman Alkaş) در نقش اِشرف علی سویسالان (Eşref Ali Soysalan)، یوردائر اوکور (Yurdaer Okur) در نقش سرخان سویسالان (Serhan Soysalan)، برتان اصلانی (Bertan Asllani) در نقش آلاز سویسالان (Alaz Soysalan)، سرای اوزکان (Seray Özkan) در نقش کاگلا سویسالان (Çağla Soysalan)، آلینا آل (Aleyna Al) در نقش ایس سویسالان (Ece Soysalan)، روژبین اردن (Rojbin Erden) بازیگر نقش عاصی در سریال وحشی (Asi)، سزر آریچای (Sezer Arıçay) در نقش جسور (Cesur)، رامز ملاموسا (Ramiz Mullamusa) در نقش عمت (Umut)، شبنم حسنیصوفی (Şebnem Hassanisoughi) در نقش شبنم سوالپ (Şebnem Sualp)، سلیم جان یالچین (Selim Can Yalçın) در نقش ایلکر سوالپ (İlker Sualp)، بارتو دیلمن (Bartu Dilmen) در نقش روزگار (Rüzgar)، تایانچ آییدین (Tayanç Ayaydın) در نقش گون آیدین (Güven Aydın)، آشکین شینول (Aşkın Şenol) در نقش سلیم (Salim)، ایشیگل اونسال (Ayşegül Ünsal) در نقش فریده (Feride)، گورآی گورکم (Güray Görkem) از بازیگران سریال وحشی در نقش عثمان (Osman)، بیرگول اولوسوی (gül Ulusoy) در نقش یارداگل (Yurdagül).
برای پخش آنلاین این سریال اینجا کلیک کنید.
خلاصه داستان قسمت ۸۶ سریال ترکی وحشی
یامان به خاطر میاره که وقتی کوچیک بودن تو اتاق گرم و نرم روی تخت در حال بازی کردن بودند که مردی وارد اتاق میشه و آسی را با خودش میبره. یامان با یادآوری این خاطرات لحظه به لحظه عصبانیتر میشه و با عصبانیت ماشین ظفر پدر تولگا را تعقیب میکنه و ازش چشم برنمیداره. پشت چراغ قرمز دختر بچهای کنار ماشین ظفر میره و ازش میخواد چیزی بخره اما ظفر دستشو بیرون میاره و سر اون دختر را نوازش میکنه یامان میترسه و سریع از ماشین پیاده میشه و مدام به خودش میگه نزدیکش نرو ازش دوری کن قبل از اینکه به آنها برسه چراغ سبز میشه و ماشین ظفر از اونجا میره دختر بچه پیش یامان میاد و ازش میخواد تا چیزی ازش بخره یامان بهش نگاه میکنه و یاد دوران بچگی خودشان میافتد.
شبی با آسی و جسور پشت چراغ قرمز در حال شستن شیشههای ماشین و فروختن دستمال کاغذی هستند که آسی میره پیش زنی مسن و ازش میخواد تا دستمال بخره او بهش میگه دستمالهاتو میخرم بریز تو کیفم شما هم زودتر برین خونه هوا سرده سرما میخورین سپس رو به یامان میگه این دختر خیلی سردشه برین خونه اما یامان و جسور بهش میگن که چارهای نداریم باید پول در بیاریم اون زن بهشون میگه شما خونه هم تمیز میکنین؟ آنها میگن ما هر کاری باشه انجام میدیم اون زن بهشون میگه من جایی کار میکنم با صاحب کارم صحبت میکنم اگه قبول کرد بیاین با من کار کنید سپس شماره ای روی کاغذ مینویسه و بهشون میده و ازشون میخواد تا فردا بهش زنگ بزنن. یامان با یادآوری این خاطره به هم میریزه و با سرعت از اونجا میره.
رویا هرچی به یامان زنگ میزنه موفق نمیشه تا باهاش صحبت کنه چاعلا با عصبانیت میگه اصلاً درکش نمیکنم روز تولدش ترکش کرد رفت آلاز به اونجا میاد و میگه البته باید بگم قبل از داداشت رویا اونو ترک کرده. کمی اونجا با همدیگه بحث و کل کل میکنن که آسی با کلافگی میگه من میرم چون یکم دیگه اینجا بمونم کله یه نفرو میشکونم سپس جسور را صدا میزنه تا پشت سرش بیاد بیرون اما آلاز ازش میخواد تا کمی صبر کنه که باهاش حرف بزنه. وقتی بیرون میره میبینه که آسی داره با تولگا حرف میزنه او با کلافگی گوشیو میگیره و به تولگا میگه داری زیادهروی میکنی پسر حوصلمون سر رفت از اون مهمونی زدیم و بیرون تلفنو قطع میکنه. آسی به خاطر این رفتارش باهاش بحث میکنه بعد از چند دقیقه آیدا به آلاز زنگ میزنه که آسی گوشیشو برمیداره و میگه آیدا به نظرم آلاز بهت احتیاج داره خیلی به هم ریخته ناراحته تنهاش نذار یه سر بهش بزن آلاز کلافه و عصبی میشه و بهش میگه داری چیکار میکنی؟
سپس گوشیو میگیره و قطع میکنه. آلاز با عصبانیت بهش میگه تو داری چیکار میکنی؟ اونا با هم بحث و دعوا میکنند که جسور از راه میرسه و آسی میره تو ماشین میشینه جسور به آلاز میگه این دخترو کم اذیت کن سپس سوار ماشین میشن و از اونجا میرن آیدا دوباره به آلاز زنگ میزنه که او با کلافگی برمیداره و میگه انقدر به من زنگ نزن برو پی کارت دختر و تلفنو قطع میکنه. تو بیمارستان هومن وقتی با مژده تنها میشه بهش میگه تو داری چیکار میکنی؟ معلوم هست! مژده میگه از اینکه اومدم تو این بیمارستان دکتر ارشد شدم ناراحتی؟ من دیدم حالا که موندگار شدیم اینجا باید دنبال یه شغل باشم چه بهتر از این بیمارستان که پیش هم باشیم تو با این موضوع مشکل داری؟ هومن میگه با این قضیه مشکل ندارم اینکه این تصمیم دور از چشم نسلیهان گرفته شده مشکل دارم نظر اون مهمه واسم! مژده با عصبانیت و کلافگی میره سراغ نسلیهان و ازش میپرسه که تو با اینکه من اینجا مشغول به کار شدن مشکل داری؟
نسلیهان میگه نه مبارک باشه مژده میگه باشه پس از فردا همدیگرو میبینیم و از اونجا میره. مژده وقتی به خانه میره میبینه دنیز خودشو تو اتاق حبس کرده و داره گریه میکنه او به مادرش میگه که من به سوئیس برمیگردم یامان آبروی منو همه جا برد به همه گفته که دیوونه هستم همه هم باور کردن مژده بهش میگه تو هیچ جا نمیری! همین جا میمونی منتظر من سپس میره به سمت خانه نسلیهان. اونجا سراغ یامان را میگیره که نسلیهان ازش میخواد بشینه تا با هم حرف بزنن مژده میپرسه که چه اتفاقی افتاده؟ چی شده؟ مشکل پسرت با دنیز چیه؟ آلاز بهش میگه مشکل اینه که پسر شما مشکل روحی روانی داره سپس از مژده میخوان تا بشینه اونجا و با همدیگه درباره دنیز صحبت کنند. آنها ماجرا را برای مژده تعریف میکنند که او شوکه میشه آلاز بهش میگه اگه باور نمیکنی حرف منو میتونی خودت بری به این آدرس و با دخترها حرف بزنی و از زبون خودشون بشنوی مژده حسابی به هم ریخته و با حالی داغون از اونجا بیرون میزنه.
یامان با جسور و آسی تو خونه خودشون نشستن و یامان جسور را سرزنش میکنه که یعقوب کار میکنه و بهش میگه من میدونم تو نمیتونی بیکار بمونی کار میخوای باشه برو شرکت هر کاری که میخوای بکنی اونجا انجام بده، میخوای کار خودتو داشته باشی؟ باشه من واست مغازه میزنم، میگی اصلاً نمیخوای کار کنی؟ مرد نیستم اگه تا آخرین روز عمرم پول تو جیبت نذارم ولی این کارها در شان و شخصیت تو نیست میخوام دیگه نری پیش یعقوب! سپس رو به آسی میگه تو هم مجبور نیستی پیش اون مرتیکه کار کنی من چه جوری باید بهتون بگم که هرچی دارم مال شماهاست؟ اصلا مگه اون روز با همدیگه یه قول نذاشتیم مگه قرار نشد دیگه شماها کار نکنین؟ فقط من کار کنم! جسور و آسی یاد اون روز میافتند و از نظر روانی به هم میریزن جسور میگه چرا الان اون روزو پیش کشیدی؟ اون مال خیلی سال پیشه و با کلافگی میره یامان با بغض و چشمانی گریان به دیوار زل میزنه.....
نظر شما