در قسمت ۲۴ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال مهیار عیار

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۲۴ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید

در قسمت ۲۴ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال مهیار عیار
صفحه اقتصاد -

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۲۴ سریال مهیار عیار  چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیه‌کنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند و هر بار درگیر داستانی جدید می‌شود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفته‌اند.

قسمت ۲۴ سریال مهیار عیار از شبکه ۳

مهیار میره پیش شاهزاده و جواهرات مارچا بیگوم را بهش نشون میده و شاهزاده میگه اینا که خیلی معمولین همه ی اینا اندازه یه سر سوزن یاقوت پدرم ارزش نداره! مخیار میگه گفتم که من یه جواهر فروش معمولیم سپس باهاش گرم میگیره و هم صحبتی میکنن که بهش نزدیک بشه شاهزاده ازش اسمشو میپرسه که او میگه یار بیگ اسم طولانی دارم همین تو ذهنتون باشه سپس از سفرهاش بهش میگه که چه چیزهایی دیده شاهزاده حسابی خوشش میاد و ازش میخواد تا یه روز بیاد خاطرات سفرهاشو واسش تعریف کنه مهیار میگه فردا نمیشه همین الانم خیلی نگهبان جلوی دم دره از جونم سیر نشدم که ولی اگه تونستم باشه چشم ۲٫۳ روز دیگه میام و میره. بعد از رفتنش دایه شاهزاده میره پیشش و میگه چیکار میکنی؟ میخوای سرتو به باد بدی؟

شاهزاده میگه خوب تقصیر من چیه که شاهزاده به دنیا اومدم! تا کی فقط باید با زن های حرمسرا حرف بزنم؟ خوب منم میخوام برم بیرون با مردم معاشرت کنم شهرو ببینم! دایه میگه خودم امروز شنیدم که تعدادی از پسرهارو شاه دستور داد تا چشماشونو کور کنن! من نگران سلامتی و جون توام! حتما فهمیدی چرا اسم طایفه کورشاهه! شب کلانتر مقصود بیک میره سراغ بهبود و بهش میگه حاضرشو باید بریم جایی او چندبار تو حیاط بهبود را صدا میزنه که سلطان خانم میاد و میگه خیر باشه این موقع شب کجا میرین؟ هروقت شما دوتا باهم میخواین جایی برین من تنم میلرزه که دوباره کجا دارین ماجرا درست میکنین مقصود میگه داریم میریم به دیوان بیگی سلطان بانو میگه این موقع شب؟

او میگه کار پیش اومده دیکه کار داریم سلطان میره سراغ بهبود و میگه یخ روزی خودم جفت قلماتو خرد میکنم تا بشینی تو خونه با پدرت راه نیوفتی اینور اونور دردسر درست کنین واسمون! بهبود با کلانتر راهی میشن که سلطان بانو اونارو تعقیب میکنه و میبینه که میرن سمت خونه خاتون. او جا میخوره و پشت در می ایسته تا حرفاشونو بشنوه مقصود بیک به خاتون میگه شما قرار خانم بنده بشین بعد تو خونه ما در روی خواستگار باز میکنین؟ خاتون میگه منظورتونو نمیفهمم! مقصود میگه تاجر قیاس بیک را میگم که اومده بوده اینجا! اومدم بگم اون مار خوش خط و خال برای اموال شما دندون تیز کرده نه برای کمالات و جمالات شما! تا بیخ قرض داره و ورشکست شده حتی مغازه اش هم همین روزهاست که از دست میده از من گفتن بود.

یا طعمه این مرد میشین و تمام دارایی‌تون مال ضیاءقلی میشه یا با من ازدواج میکنین و مشکلاتتون را حل میکنم سپس از اونجا میره. سلطان پنهان میشه تا آنها اونو نبینن و با شنیدن هدف کلانتر بهم میریزه و حالش بد میشه. فردای آن روز مارچا بیگوم قرار است برای ناهار به خانه خاتون بره. قبل از اومدنش خاتون با دزددل حرف میزنه و میگه تنها کسی که باهاش درد و دل میکنم تویی سپس بهش میگه نمیدونم چیکار کنم به خاطر پنهون کاری ها و کارهایی که مارچا در حقم کرده بهش ماجرای قیاس بیک را نگم بزارم دلم خنک بشه یا بهش بگم و جلوی افتادنش تو این منجلاب را بگیرم! دزددل میگه راسیتش ای کاش با من مشورت نمیکردین خاتون او دلیلشو میپرسه که دزددل میگه آخه تا حالا من جزء نیک نیتی و خوش ذاتی و راستگویی از شما ندیدم که بخواین حیله گری کنین نمیدونم چی باید بگم! خاتون میگه چرا تا من میخوام حقمو بگیرم حیله گری میشه؟

ولی هرکی هرکاری میخواد باهام میکنه! سپس ازش میخواد بره سراغ کارهاش. مارچا میاد و با خاتون حرف میزنه و سعی میکنه تا نظرشو نسبت به مقصود بیک عوض کنه که باهاش ازدواج نکنه خاتون به دزددل نگاه میکنه و میگه کار توعه آره؟ دزددل به مارچا میگه من اصلا با شما حرف زدم؟ چیزی گفتم؟ خاتون و مارچا بعد از کمی حرف زدن باهمدیگه، خاتون دلش راضی نمیشه و بهش میگه که میدونستی قیاس بیک ورشکست شده؟ همه چیزشو از دست داده حتی در شرف از دست دادن مغازه اش هم هست! اگه بهت گفته بوده که نشون میده خالصانه دوستت داره اگه نگفته باشه برای اموالت دندون نیز کرده مارچا میگه نه نگفت چیزی حتی برعکسشو بهم گفته بود! در آخر خاتون از افسون میخواد بره تمام طلاهاشو بفروشه تا مراسم عروسی آبرومندی بگیره.

مافوق نگهبان های خونه شاهزاده رفته به اونجا و نگهبان هایش را سرزنش میکنه و کتک میزنه که چرا اجازه دادین یه غریبه بره خونه پیش شاهزاده؟ شاید عثمانی بوده! شاید از طرف خود شاه بوده تا مطمئن بشه کسی به اینجا رفت و آمد میکنه یا نه؟! سپس تعداد نگهبان هارو زیادتر میکنن. شاهک فکر میکنه طلا ساخته اما وقتی به حکیم نشون میده او میگه هر زردی طلا نیست! ولی پیشرفت کردی آفرین. افسون رفته پیش کلانتر تا موافقت خاتونو بهش بگه که سلطان بانو میگه بهشون بگین شب با عاقد میایم. بعد از رفتنش به مقصود میگه همچین کاری کنی رسوات میکنم یادت بیار با پولهای کی داری جولان میدی! آنها باهم بحث میکنن. مارچا کیره پیش مهیار و میگه کمک به خاتون واجبتره فعلا باید امروز برین خواستگاریش! مهیار بازم مخالفت میکنه و میگه که آه در بساط ندارم و واسش داستان عاشقیش را تعریف میکنه که مارچا میفهمه خاتون عشق قدیمی مهیاره که به زور به عقد کسی دیگه درآوردنش. مارچا که میبینه نظرش تغییر نکرده میره. مهیار از دور خونه شاهزاده را زیر نظر داره...

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مهیار عیار

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار