در قسمت ۱۵ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال مهیار عیار
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۵ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۵ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیهکنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگیاش تغییر میکند و هر بار درگیر داستانی جدید میشود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفتهاند.
قسمت ۱۵ سریال مهیار عیار از شبکه ۳
مهیار رفته و چهره صولت را داده و کشیدن سپس نقاشیشو پخش میکنن. شاگرد طلافروش وقتی میبینه میگه من اینو دیدم بردمش جایی ولی بین چندتا کوچه شک دارم او بهش میگه حواست به مغازه باشه باید برم به مهیارعیار بگم. مهیار عیار با نگهبان ها به اون آدرس میرن و مهیار به کلبعلی میگه که اینجارو زیر نظر داشته باشین حواستونو جمع کنین سعی کنین بلایی سرش نیاد زنده بگیرینش باید بگه جای خنجر و کتاب کجاست! عقرب رفته سراغ کلانتر شاه محمود و بهش درباره گرفتار شدن داروغه میگه که مهیار عیار هم دوستشه و به زودی او و همه کسایی که باهاش کار میکردن هم گرفتار میشن بهتره نزاری کسایی که با اون کارگاه کار میکنن از باربرها استفاده کنن که پات گیر نشه!
قیاس بیگ به باربر میگه بار پارچه هارو بردار باید سریع برسونیم به کاروان هندی تاجر باید بریم که به دستش برسه قبل از راه افتادنشون! شاه محمود باربر وقتی راه میوفته شاه محمود جلوشو میگیره و میگه که نباید برای خاتون کار کنی اگه کار کنی واسه همیشه از کار بیکار میشی! و تهدیدش میکنه باربر میره به قیاس بیگ ماجرارو میگه که منو معاف کنین شرمنده نمیتونم بار خاتون را ببرم قیاس کلافه میشه و به افرادش میگه که بره دنبال یه باربر دیگه بگرده. او سراغ هر یک از باربرهای تو میدان میره اونا اول قبول میکنن اما وقتی میفهمن که بار برای قیاس بیگ هست میگن نمیشه نمیتونیم قیاس کلافه میشه و به کلانتر شاه محمود میگه که چخبره؟ چرا جلوی کار کردن باربرهارو برای من میبندی؟
او میگه من نمیتونم ریسک کنم و خودمو کارمو به خطر بندازم باربرها به حکم من برای تو کار نمیکنن چون با اون کارگاه خاتون همکاری میکنی. قیاس بیگ میگه اشکالی نداره و به کارگرهای خودش میگه بردارین خودمون میبریم اونجا اما شاه محمود میگه ممنوعه ببخشید فقط حمل بار با باربر ممکنه! قیاس بیگ کلافه میشه و بهش میگه آبروتو به حراج میزارم! سپس عباشو درمیاره و خودش میخواد بارهارو ببره که مردم مسخره اش میکنن و میگن این همه مال و اموال داشته باش یه باربر نگیری خیلیه! عجب خسیسیه برای خودش هم خرج نمیکنه! و هرکی یه چیزی بهش میگه که قیاس بیگ میخوره زمین و مردم میخندن او با کلافگی میشینه و میبینه که نشدنیه که خودش ببره کار او نیست.
کلانتر مقصود به بهبود چندتا از این دستمال های مخصوص جونور را بهش میده و میگه برو محله های داروغه و کارهایی که جونور میکنه انجام بده و این دستمال هارو بنداز اونجا و برگرد! همدست صولت وقتی میبینه کسی دور و بر خونه اش نیست از روی دیوار میره تو خانه، نگهبان هایی که از دور زیر نظر داشتن متوجه میشن و سریع میرن به مهیار خبر بدن. شب دختر داروغه تو حیاط با مهیار عیار حرف میزنه و میگه پدرم خوب کسیو گذاشته مراقب اینجا باشه حتی خودش که نیست هم از خانواده اش به خوبی مراقبت میکنی! بعد از کمی حرف زدن به داخل میخواد بره که همان موقع میبینه داروغه به خانه برگشته دخترش حسابی خوشحال شده و به مهیار میگه بهم گفته بودین که برمیگرده ولی فکر نمیکردم واقعی باشه!
همان موقع نگهبان ها میان اونجا و به مهیار میگن که خانه دزد را پیدا کردیم داروغه جا میخوره و میگه دزد؟ مهیار تأیید میکنه و بهش میگه ماجرارو سپس میخوان سریع برن اونجا اما دوتا نگهبان دیگه میان و میگن به دوتا از محله ها جونور رفته بهم ریخته اونجارو و یکسری وسایلو هم دزدیده برده وسط کوچه گذاشته داروغه میگه دوتا اتفاق همزمان تو یه شب تو سه تا مکان مختلف؟ سپس میگه من میرم خونه دزد بعد میام اونجا شما برین فعلا. دوست صولت رفته داخل خانه که او بهش میگه گفته بودم اینجا نیای چرا اومدی خطر کردی؟ او میگه نعمتو تو کشتی؟ صولت تعریف میکنه و میگه دست من نبود مجبور شدم وقتی خنجرو دید تو کمرم مخالفت کرد و گفت چرا برداشتم و ازم خواست برم بزارم سرجاش داشت کاری میکرد که ۳تامون به دردسر بیوفتیم!
بعد از کمی حرف زدن اونو هم میکشه مهیارعیار به داخل میره و میگه صولت میدونستم به غیر از تو کسی نمیتونست این کارو بکنه! و باهم حرف میزنن و در آخر اونم کشته میشه و میمیره. آنها به خانه داروغه رفتن تا ببینن کسی که خواسته این کارو بکنن کی بوده. صدرالدین دستگیر شده و همه چیزو میگه که شاهک وقتی نشونه های مرد فرنگی، کسی که کتاب قانون را میخواسته ببره از اون مملکت، را میشنوه جا میخوره و و سریع از اونجا میره حکیم میپرسه اون پسر کجا رفت؟ مهیار میگه رفت دنبال فرد فرنگی. شاهک خودشو میرسونه به کاروان و دفعه اول فرد فرنگی را پیدا نمیکنه و برمیگرده اما تو راه چهره شخصی نظرشو جلب میکنه و دوباره دنبال میره و موفق میشه گیرش بندازه....
نظر شما