دانلود قسمت بیست و یکم سریال پایتخت۷ از شبکه یک + خلاصه داستان سریال پایتخت۷ قسمت ۲۱

علاقمندان سریال پایتخت می توانند در این مطلب از صفحه اقتصاد قسمت بیست و یکم سریال پایتخت۷ را با لینک مستقیم تلوبیون تماشا کنند.

دانلود قسمت بیست و یکم سریال پایتخت۷ از شبکه یک + خلاصه داستان سریال پایتخت۷ قسمت ۲۱
صفحه اقتصاد -

فصل هفتم سریال پایتخت که به کارگردانی سیروس مقدم و تهیه‌کنندگی الهام غفوری ساخته شده، از روز چهارم فروردین روی آنتن شبکه یک رفت.

بازیگران اصلی پایتخت۷ محسن تنابنده، احمد مهران فر، ریما رامین فر، نسرین نصرتی، هومن حاجی عبداللهی و… می باشند.

دانلود سریال پایتخت۷ قسمت بیست و یکم

https://telewebion.com/episode/۰x۱۲۷۳۷۲a۲

لینک پخش زنده سریال پایتخت ۷ قسمت ۲۱ از شبکه اول

https://tv۱.ir/conductor

خلاصه داستان سریال پایتخت۷ قسمت ۲۱

خانواده معمولی به کمک اوس موسی به بیمارستانی رسیدن. بهتاش را به داخل می‌برند. تو اورژانس دکتر می‌خواد پانسمان کنه و بهش آمپول‌های کزاز و هاری بزنه که فهیمه ازش می‌پرسه آقای دکتر اگه اتفاق بدی قراره برای پسرم بیفته بهم بگین! دکتر بهش میگه چیز خاصی نیست می‌خوام واکسن بزنم بهش بعدشم دستشو پانسمان کنم اگه تحمل زخم و خون ندارین برین بیرون تا کارمون زودتر انجام بشه فهیمه قبول می‌کنه و میره تو حیاط بیمارستان می‌شینه. از طرفی رحمت اوس موسی و شری با هما میرن پیش دکتر داخلی و هما مشکلشو بهشون میگه آنها از تو معده هما عکس می‌گیرند و تو عکس بهشون نشون میده که انگار چیزی وارد بدنتون شده و اشتباهی خوردین یه چیزی مثل واشر هرچی هست حلقه ماننده مثل حلقه! اوس موسی به دکتر میگه اینا با کمپر اومدن مشهد تو همون جا هم غذاشونو خوردن احتمالاً قاطی غذا واشری حلقه‌ای چیزی شده هما خانم هم اشتباهی خورده و متوجه نشده!

رحمت نگران حلقه یادگاری مادرشه ولی نمی‌تونه به کسی بگه که کار اون بوده و اون حلقه مال اونه که الان تو معده هماست دکتر بهشون میگه جای نگرانی نیست سپس دارویی به هما میده و میگه اینو بخورین برین سرویس بهداشتی سعی کنین بالا بیارین اگه بالا بیارین کار تمومه احتیاج به چیز دیگه‌ای نیست. هما با شری میره سمت سرویس بهداشتی. رحمت از دکتر می‌پرسه اگه بالا نیارن اون وقت باید چیکار کنیم دکتر میگه معدشو باید شستشو بدیم ولی به احتمال زیاد بالا میارن نگران نباشین‌ بعد از چند دقیقه شری میاد بیرون و به رحمت و اوس موسی میگه خدا را شکر بالا آورد الان حالش خوبه. رحمت بهش میگه بالا آورد حلقه رو؟ شری تایید می‌کنه و میگه آره یه حلقه بود رحمت با دستپاچگی ازش می‌پرسه خب الان کجاست؟ شری میگه سیفونو کشید رفت تو چاه چطور مگه؟ رحمت حسابی به هم می‌ریزه و کلافه میشه شیرین میگه ماجرا چیه آقا رحمت؟ انگار همش دلشوره داری آروم و قرار نداری تو کمپر هم از هما می‌خواستی همون وسط بالا بیاره برای چی نکنه کار شما بوده؟ زیر سر ارسطو آره؟

اون بهت گفته این کارو بکنی! حمت تایید می‌کنه و میگه ای کاش دستم می‌شکست به حرف ارسطو گوش نمی‌دادم ببین چه بلایی سر ما آورد اوس موسی می‌خنده و میگه می‌دونی اگه نقی بفهمه کار تو بوده چیکار می‌کنه؟ شانس آوردی که نفهمیده و می‌خنده! رحمت ازشون می‌خواد تا قول بدن بین خودشون بمونه و کسی چیزی نفهمه آنها قبول می‌کنند. رحمت میره تو حیاط بیمارستان پیش فهیمه آنها با هم کمی حرف می‌زنند در آخر رحمت به فهیمه حرف دلشو می‌زنه و میگه که دیگه خسته شدم از اینکه باید همش صبر کنم یکی دیگه حرف دلمو بزنه. می‌خوام امشب هرجور که شده حرفمو بهتون بزنم سپس ماجرای حلقه تو بستنی را بهش میگه سپس جلوی پاش زانو می‌زنه و عکس رادیولوژی معده هما را که حلقه به وضوح دیده می‌شه به طرفش می‌گیره و ازش خواستگاری می‌کنه سپس بهش میگه لازم نیست آره یا نه بگین اگه شما موافقین که یه خرما بردارین بخورین اگه هم نه که شما رو بخیر و ما رو به سلامت این حرف همین جا چال میشه.

بعد از چند لحظه فکر کردن فهیمه خرمایی برمی‌داره و می‌خوره و با خنده میگه خرما بهتر از این نبود؟ رحمت خوشحال میشه و با همدیگه می‌خندن. هوا روشن شده و خانواده معمولی با یه تاکسی میرن سمت خونه اوس موسی تا کمی استراحت کنند. بهتاش به خاطر اثرات بیهوشی و داروهایی که بهش تزریق شده بود گیج و منگ و حسابی با همه مهربون شده. وقتی به داخل میرن با محمد جواد پسر کوچیک اوس موسی که الان دیگه واسه خودش مردی شده و طلب هستش روبرو میشن آنها حسابی خوشحال میشن که بعد از این همه سال دیدنش و چقدر بزرگ و آقا شده. بهتاش را بردن توی اتاق تا استراحت کنه بعد از خوردن صبحانه رحمت و فهیمه به آنها میگن که ما دیشب تصمیم گرفتیم که با همدیگه ازدواج کنیم نقی می‌خنده و موافقت خودشو اعلام می‌کنه ولی میگه به غیر از من این خواهر من دو تا پسر دیگه داره که باید اونارو هم راضی کنی. بهتاش تو حیاط نشسته که هما میره پیشش و درباره ازدواج فهیمه حرف می‌زنه او اول مخالفت می‌کنه اما بعد ازش می‌پرسه حالا کی هست؟ وقتی می‌فهمه رحمته با عصبانیت می‌خواد داخل بره که درو می‌بندن.

هما سعی می‌کنه آرومش کنه اما بهتاش کنار نمیاد و میگه بهش بگین خودش بیاد بیرون باهاش حرف دارم. بعد از هما نقی میره با بهداشت صحبت می‌کنه اما باز هم راضی نمی‌شه. ارسطو و اوس موسی هم شانس خودشونو امتحان می‌کنند اما بهتاش فقط بهشون میگه بگین خودش بیاد باهاش حرف دارم. اوس موسی به داخل میره و بهشون میگه که فقط می‌خواد با خودت صحبت کنه رحمت ترسیده و نمی‌تونه بره اما آنها بهش میگن که نگران نباش اتفاق خاصی نمی‌افته فقط می‌خواد حرف بزنه. فهیم بهش میگه گفت من میرم کوه سنگی بهش بگین بیاد اونجا حرف بزنیم رحمت رسیده اما چاره دیگه‌ای ندارم….

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه