دانلود مستقیم قسمت ۸ سریال بدل + خلاصه داستان سریال بدل قسمت ۸
سریال بدل هر شب بعد از اذان مغرب از شبکه سه سیما منتشرمی شود، در این مطلب از سایت صفحه اقتصاد لینک دانلود قسمت هشتم سریال بدل را خواهیم دید.

سریال بدل به کارگردانی علی مسعودی می باشد، این سریال با هنرنمایی شهرام قائدی، داریوش سلیمی، ساعد هدایتی، اشکان اشتیاق ، گیتی معینی، فرحناز منافی ظاهر و ... در سال ۱۴۰۲ ساخته شده است.
سریال بدل در ماه رمضان هرشب بعد از افطار و اذان مغرب به افق تهران از شبکه سه سیما منتشر می شود، در اینجا لینک دانلود سریال بدل و خلاصه داستان سریال بدل قسمت هشتم را خواهید دید.
دانلود سریال بدل قسمت ۸ از شبکه سه
https://telewebion.com/episode/۰x۱۱db۰۴۷c
خلاصه داستان قسمت ۸ سریال بدل
رضا با کیوان میرن به مسجد محله و تو مسیر با همدیگه صحبت میکنند. رضا از کرمعلی به کیوان میگه که خادم مسجده و همیشه اونجاست و به کارهای مسجد رسیدگی میکنه. آنها با کرملی تو حیاط روبرو میشن رضا بهش میگه که دکتر نذر کرده که به مسجد رسیدگی کنه تو ماه رمضون و خودش بهم گفت که میخواد از امروز کارشو شروع کنه سپس جارو را از دستش میگیره و به کیوان میده کیوان هم تو عمل انجام شده قرار میگیره و نمیتونه مخالفت کنه اما کرمعلی جارو را از دستش میگیره و اجازه نمیده و میگه حاج آقا میاد منو سرزنش میکنه.
رضا وقتی میبینه او زیادی مقاومت میکنه بهش میگه جواب حاج آقا با من، من باهاش صحبت میکنم. سپس خودش با کرمعلی میرن تو سرویس بهداشتی برای گرفتن وضو. رضا به کرمعلی میگه دستت درد نکنه چقدر به این مسجد رسیدین و فرق کرده چقدر خوب شده و بعد از کمی صحبت کردن بهش میگه هرچی برای مسجد لازم داشتیم برین بگیرین من پولشو میدم او اول تعارف میکنه اما بعد میگه باید برای سرویس لوستر بخریم نور اینجا خیلی کمه. رضا جا میخوره و میگه لوستر برای سرویس بهداشتی؟ او میگه از این کوچیکا رضا قبول میکنه و میگه چقدر میشه به نظرت؟ او میگه فکر کنم چهار و پنج تومن رضا فکر میکنه ۴، ۵ هزار تومان میگه و بهش ۱۰ هزار تومان میده کرمعلی میخنده و میگه چند سال ایران نبودین از قیمتها خبر ندارین منظورم ۴، ۵ میلیون بود رضا میگه خب من الان پول به ریال اونقدر ندارم باید برم تبدیلش کنم.
کرمعلی میگه اشکال نداره بده من خودم میرم تبدیلش میکنم و بعد از گرفتن پول میره تو سرویس که رضا از فرصت استفاده میکنه و دسته کلیدشو از تو جیب کتش برمیداره و از اونجا سریعاً میره بیرون تا از روی دسته کلید نمونه بسازه. او اول وقتی با یه موتوری میره پیش یک کلیدساز و بهش میگه که از رو این دسته کلید میخوام کلید بزنین یه نمونه سریعاً خیلی عجله دارم کلیدساز فکر میکنه دزده و اونو میگیره و داد میزنه و میگه دزد رضا از دستش فرار میکنه و با پریدن روی موتور از اونجا میره. موتوری بعد از کمی راه رفتن وایمیسه و بهش میگه هرچی دزدیدی ۵۰،۵۰ اما رضا میگه من که چیزی ندزدیدم ازش خواستم دسته کلیدو از روش سریع بسازه که فکر کرد من دزدم او بهش میگه فکر کردی من نفهمم؟ نمیفهمم؟ بابات پاساژ داره که انقدر کلید داره! رضا وقتی میبینه هرچی میگه او متوجه نمیشه و حرف خودشو میزنه قبول میکنه و میگه باشه نصف نصف اما وقتی سوار موتور میخواد بشه سوئیچ موتور رو برمیداره و میندازه تو کوچه و خودش از اونجا فرار میکنه.
او بالاخره به یک کلیدسازی میره و اونجا موفق میشه که از روی دست کلید یه نسخه بسازه. کرمعلی تو مسجد متوجه شده که کلیدشو گم کرده و همه جارو میگرده کیوان وقتی میفهمه سریع به رضا زنگ میزنه. نماز مغرب و عشا شده و تمام نمازگزاران به مسجد اومدن رضا خودشو به مسجد میرسونه و میخواد دست کلیدو یه جایی تو دستشویی بندازه اما اونجا خلوت نمیشه و شلوعه او میره بالای صندوق نذورات میزاره. بعد از تموم شدن نماز کرمعلی به همه نمازگزارها میگه اگه دسته کلیدی پیدا کردین به من اطلاع بدین کلیدامو گم کردم وقتی از مسجد میخواد بره بیرون یکی از نمازگذارها که دستشو میگیره به صندوق نذورات تا کفششو بپوشه دستش میخوره به دست کلید و به کرمعلی میده او هرچی فکر میکنه یادش نمیاد که دست کلیدو اونجا گذاشته باشه.
رضا با پدرش وقتی به خانه میرن میبینن که عزت رعنا و تورج آماده شدن و تیپ زدن و منتظر آنها هستند عزت بهشون میگه مگه من بهتون نگفتم که سریع بیاین ببین چقدر دیر شد! رضا میگه مگه قرار بود جایی بریم؟ عزت تایید میکنه و میگه بریم حالا تو راه بهتون بگم رضا میگه همین الان بهمون بگو که کجا داریم میریم من باید بدونم که داریم میریم کجا! تورج یهو میگه داریم میریم خواستگاری برای تو او کلافه میشه و به خانه میره که مادرش میگه من باهاشون حرف زدم باید بریم دیگه در اخر راضی میشه سپس راهی میشن به سمت آدرسی که معرف بهشون داده. وقتی به کوچه میرسند عزت پلاکو یادش نمیاد اشتباهی میرن زنگ در خانه یکی دیگرو میزنند آنها که اصلاً خبر ندارند جا خوردند و ازشون میپرسند که کارتون چیه آنها بعد از کمی حرف زدن بهشون میگن که اومدیم برای امر خیر.
آنها میخندند و بهشون میگن که ما اصلاً ۴ تا پسر داریم دختر نداریم! همگی میخندند و متوجه میشن که اشتباه اومدن و از اونجا میرن. آنها به خانه روبرو میرن و عزت هر وقت میخواد حرف جدیو وسط بندازه پدر دختر مسخره بازی در میاره که او کلافه میشه همون موقع کیوان به رضا زنگ میزنه و میگه سریع بیا باید با همدیگه کارو شروع کنیم آنها از اونجا میرن....
نظر شما