دانلود مستقیم قسمت ۴ سریال بدل + خلاصه داستان سریال بدل قسمت ۴

سریال بدل هر شب بعد از اذان مغرب از شبکه سه سیما منتشرمی شود، در این مطلب از سایت صفحه اقتصاد لینک دانلود قسمت چهارم سریال بدل را خواهیم دید.

دانلود مستقیم قسمت ۴ سریال بدل + خلاصه داستان سریال بدل قسمت ۴
صفحه اقتصاد -

سریال بدل به کارگردانی علی مسعودی می باشد، این سریال با هنرنمایی شهرام قائدی، داریوش سلیمی، ساعد هدایتی، اشکان اشتیاق ، گیتی معینی، فرحناز منافی ظاهر و ... در سال ۱۴۰۲ ساخته شده است.

سریال بدل در ماه رمضان هرشب بعد از افطار و اذان مغرب به افق تهران از شبکه سه سیما منتشر می شود، در اینجا لینک دانلود سریال بدل و خلاصه داستان سریال بدل قسمت چهارم را خواهید دید.

دانلود سریال بدل قسمت ۴ از شبکه سه

https://telewebion.com/program/۰x۱۱bc۵a۹۷

خلاصه داستان قسمت ۴ سریال بدل

رضا شب موقع خواب برای خانواده‌اش تعریف می‌کنه و می‌گه نمی‌دونین با چه بدبختی اومدم اینجا! پدرش میگه بدبختی نداره که بلیط گرفتی اومدی اینجا رضا میگه نه اگه خارجی‌ها بدونن یه نخبشون اومده ایران یه تیم می‌فرستم تا منو ترور کنن مادرش عزت خانم میگه خب اگه انقدر خطرناک بود نمی‌اومدی الان! تورج میگه راست میگه چهار تا بلیط می‌گرفتیم ما میومدیم اونجا رضا میگه نمی‌تونستم که باید میومدم حتماً تا ببینم خواستگاره خواهرم کیه کی قراره دوماد این خانواده بشه! بعد از کمی صحبت کردن می‌خوابن. فردای آن روز عزت خانم تو آشپزخانه در حال آماده سازی صبحانه مفصل برای رضاست رضا ازش درباره خصوصیات ظاهری خانواده خواستگار می‌پرسه او بهش میگه از چهره‌اش چیز خاصی یادم نیست و از کسایی که اومده بودن میگه.

سر سفره عزت جلوی تورج و رعنا پنیر و کره خالی می‌ذاره و ازشون می‌خواد تا بخورن اما جلوی رضا چند مدل صبحانه از نیمرو تا آب پرتقال و حلوا ارده میزاره و به رضا حسابی رسیدگی می‌کنه تورج میگه همیشه فکر می‌کردم یه پسر سر راهیم اما با این کارتون الان مطمئن شدم اونا با هم کمی بحث می‌کنن که مکرم میاد و میگه ببین عفت خانوم چیکار کرده عزت از دیدن عفت جا می‌خوره و میگه سر صبحی اینجا چیکار می‌کنی؟ عفت میگه هیچی دیدم یه خورده کله پاچه دارم بهار برای آقای دکتر درست کرده. سپس وقتی مکرم با دو تا پسرش می‌خواد بره قهوه خونه تا اونجا املت بخوره خواهر مکرم به همراه دخترش سیما جلوشونو می‌گیره و بهشون میگه که برای رضا سیما رفته کله پاچه گرفته گفتیم این بچه ۵ سال اونور کله پاچه نخورده رضا تشکر می‌کنه و میگه ولی ما داریم میریم قهوه خونه تا املت بخورم هوس املت‌های قهوه خونه رو کردم عمه اش میگه باشه پس سیما آبگوشت درست می‌کنه تا ناهار بیاین بخورین.

تورج میگه اتفاقا خاله عفت زودتر از شما دست به کار شده و آبگوشتو بار گذاشته و از اونجا میرن. آنها به قهوه خانه می‌رسند که قاسم از پشت پنجره می‌بینه اونا اومدن و زیر یه تخت پنهان میشه و ازشون می‌خواد تا بهش نگن که اون اونجاست. آنها رو همون تختی می‌شینن که قاسم اونجا مخفی شده مظفر با رضا صحبت می‌کنه و درباره درس و خارج از کشور ازش سوال می‌کنه تورج وارد بحث میشه که به خاطر فرق گذاشتن تورج مبره مظفر به مکرم میگه این هنوز هیچی نشده داره به رضا حسادت می‌کنه! مکرم میگه هرجا بره برمی‌گرده تورج برمی‌گرده که مکرم میگه دیدی گفتم! تورج میگه اشتباهی کفش قاسمو پوشیدم و از اونجا میره. مکرم جا می‌خوره و میگه کفش قاسم اینجا چیکار می‌کنه؟ مظفر اشاره می‌کنه که زیر تخت مخفی شده مکرم قاسمو دعوا می‌کنه و تو صورتش می‌زنه و میگه تو الان باید دم مغازه باشی قاسم سریعاً از اونجا میره به سمت مغازه تا طب الشفا را باز کنم.

اونجا یه مرد مشکوک با ظاهری متفاوت میره که با قاسم گرم صحبت میشن. مکرم با رضا وقتی به اونجا میرن با دیدن اون مرد که درباره رضا و خارج از کشور درس خوندنش می‌دونه جا می‌خوره و بعد از رفتنش طبق گفته رضا تو ذهنش این پیش میاد که شاید برای ترور رضا اومده باشه اونجا به خاطر همین با قاسم دعوا می‌کنه و میگه درباره زندگی شخصی من با هیچکس حرف نزن! سپس از اونجا با عصبانیت میره و میگه آخر من سکته می‌کنم. شب خانواده مکرم در حال آماده شدن هستند چون قراره خواستگار رعنا برای جلسه دوم به اونجا برن تو مراسم وقتی رضا تو مراسم اون پسر را می‌بینه جا می‌خوره و با همدیگه خوش و بش می‌کنند که چقدر دنیا کوچیکه سپس به بقیه میگن که ما تو خارج از کشور توی دانشگاه با هم درس می‌خونیم ایشون ترم بالایی من بودند خواستگار میگه درسته.

یه نفر ازم پرسید که چرا ازدواج نمی‌کنم من گفتم کسیو سراغ ندارم آنها دختریو معرفی کردند که انگاری خواهر شما بوده رضا از غربت و سختی‌هاش میگه که مادر و پدرش با این ازدواج موافقت نکنن و جلوی این ازدواجو بگیره اما مادر رعنا میگه که دیگه الان دوری اونقدرها هم سخت نیست با هواپیما راحت میره و میاد ما هم می‌تونیم و بریم و بیایم تازه تماس تصویری هم هست رعنا آدم خیلی صبوریه و قویه به پدرش رفته از پس این چیزا برمیاد. سپس بزرگترها میگن که دختر و پسر برن با همدیگه صحبت کنن رضا میگه بزارین اول من با آقای دکتر صحبت کنم و با همدیگه به حیاط میرن.

رضا وقتی باهاش تنها میشه یقه شو می‌چسبه و میگه تو اینجا چیکار می‌کنی؟ سپس اونجا مشخص میشه که هر جفتشون مدرک دکترا ندارند و خانواده‌هاشون در جریان نیستند بلکه تو کار خلاف هستن و قراره پول زیادی به جیب بزنن سپس او به رضا مهلت میده تا چند روز آینده فکرشو بکنه درباره پروژه‌ای که بهش پیشنهاد داده که در ازاش از ازدواج با خواهرش منصرف بشه و به هم بزنه....

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه