در قسمت ۱۸ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال مهیار عیار

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۸ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید

در قسمت ۱۸ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال مهیار عیار
صفحه اقتصاد -

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۸ سریال مهیار عیار  چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیه‌کنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند و هر بار درگیر داستانی جدید می‌شود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفته‌اند.

قسمت ۱۸ سریال مهیار عیار از شبکه ۳

عقرب دوباره جلوی مهیار را میگیره و باز بهش هشدار میده که اگه به این کارهاش ادامه بده کارگاه خاتونو آتیش میزنه آنها باهم کمی کل کل میکنن که در آخر عقرب میره و افسون میادو میپرسه که چیشده؟ باز عقرب کری میخوند؟ مهیار میگه ولش کن اراجیف میگفت وقت داری بریم تا جایی؟ سپس باهمدیگه میرن پیش اکبر و مراد اونجا مهیار بیک بهشون میگه که هنوز روی حرفتون هستین؟ آنها میگن ولی خاتون که راضی نبود! مهیار میگه ولی من راضیم اگه شما هنوز بخواین! آنها میگن ما که از خدامونه لطفی که در حقمون کردینو بتونیم تا حدودی جبران کنیم مهیار بیک میگه باشه ولی خاتون نباید چیزی بفهمه فعلا بزار فروش که رفت و پولشو اومد دستمون بهش خبر میدیم افسون با مراد و اکبر قبول میکنن. 

مهیار به افسون میگه برو به کارگرها بگو کارو شروع کنن تا سه شنبه پارچه هارو آماده کنن پرسیدن هم بگین لازم نیست بدونین فعلا افسون قبول میکنه و میره سمت کارگاه. وقتی میرسه اونجا به کارگرها میگه کارشونو انجام بدن اما اونجا ازشون میپرسن که مشتری نداریم که! افسون میگه مهیار بیک انگاری مشتری داره و خواست تا سه شنبه پارچه هارو تحویلشون بدیم گفت تا تحویل پارچه لازم نیست بدونین خریدار کیه. سلطان خانم و دل آرا میرن پیش کلانتر مقصود و ازش میخوان تا جلوی رفت و آمد بهبود با عقربو بگیره تا کار دست خودشون نداده آبروشون نرفته! کلانتر مقصود میگه هر حرف زدین که دلیل به همکاری و نقشه کشیدن نمیشه شاید همینجوری حرف میزدن! انقدر به این پسر گیر ندین داره مرد میشه! سلطان میگه با رفت و آمد کردن با عقرب مرد میشه؟ عقرب و دار و دسته شو از خاتون دور میکنی بعد پسرتو میفرستی بره پیش عقرب؟ 

بعد از کمی سرزنش کردنش از اونجا میرن. کاروانی از تاجرها وارد شهر شدن که مردی اونارو به کاروانسراشون دعوت میکنه تا اونجا اقامت کنن آنها قبول میکنن و در کاروانسرا ساکن میشن. فردای آن روز یکی از تاجرها سراغ کسیو میگیره و احتمال میده که هنوز تو اتاقش خواب باشه. وقتی میره داخل میبینه اونو کشتن او حسابی جا میخوره و با ترس بیرون میره و خبر کشته شدنشو به مهماندار کاروانسرا میگه آنها سریعا به نگهبان ها میگن و خبر به گوش شاه میرسه. از شاه به داروغه دستور داده میشه تا به اونجا بره و ببینه ماجرا چیه و بهش سریعا رسیدگی کنه. داروغه به مهیار خبر میده و میگه تو کاروانسرا یه قتل صورت گرفته همه میگن شاید کار جونور بوده باید بریم اونجا تا ببینیم چخبره این موضوع برای شاه خیلی مهمه حتی از دزدی ار قلعه تبرک هم مهمتره و اگه چیزی دزدیده شده باشه باید از خزانه خودم پرداخت کنم! 

سپس به اونجا سریعا میره و اونجارو بازرسی میکنن. سپس تصمیم میگیرن تا چند وقتی همانجا زمان تا کشیک بدن که اگه دوباره برگشت بتونن کاری کنن و بگیرنش. حکیم با شاهک حرف میزنه و میگه علمتو انتخاب کن که چی میخوای یاد بگیری چه علمی شاهک میگه معلومه کیمیاگری حکیم میگه علوم ریاضیات هم خیلی خوبه شاهک میگه آره ولی کیمیاگری هم توش پوله هم علم حکیم میگه ولی علم از پول خیلی باارزش‌تره  اگه اینجوری نبود اون دزد به کتاب قانون ابن سینا اون همه پول نمیداد تا بتونه از مملکت ببره پس علم از ثروت هم ارزشش بالاتره! خاتون به کارگاه میره تا به کارگر ها بگه چون کارگاه تعطیله برگردن به محل زندگی خودشون اما میبینه که اونجا دارن کار میکنن و با تعجب میپرسه کار مگه مشتری پیدا شده؟ 

علی خوان نمیدونه چی بگه که افسون بیک میگه بله خاتون مهیار بیک گفتن مشتری پیدا کرده و ازم خواست تا امروز که موقع تحویل بار و گرفتن پول هست بهتون چیزی نگیم اینجوری سورپرایز بشین خاتون میگه من صاحب این کارگاهم نباید خبر داشته باشم؟ گفتین اون زنه از این چیزا سردر نمیاره بزار خودمون کارو دست بگیریم؟ افسون من مگه چیکارت کردم که جلوی غریبه و آشنا منو اینجوری سیاه و ضایع میکنی؟ افسون سعی میکنه از دلش دربیاره و میگه به خدا اینجوری نیست خاتون! و بهش سیاهه ای میده از چیزهایی که خریدن و فروختن اما موفق نمیشه و خاتون با ناراحتی از اونجا میره. وقتی میرسه خونه با آشپزش درد و دل میکنه و میگه که چیکار کردن سپس سیاهه را بهش میده و میگه اینو دادن به من! 

او میخونه و بهش میگه که طبق این سیاهه ۳۰تا سود کردین خاتون! خاتون میگه چجوری پول کارگرهارو بدم؟ او میگه با پرداخت همه ی اینا ۳۰تا سود کردین خاتون میگه شیخ احمد به ۲۰۰تا در هفته ام راضی نبود اونوقت من! او باهاش حرف میزنه و میگه میبینی روزیو که روزانه ۲۰۰تا سود میکنی! داروغه و نگهبان ها نشستن تو محله نزدیک کاروانسرا که کلبعلی ازشون جدا میشه تا بره چیزی بخوره یه نفر از پشت سر سعی میکنه خفه اش کنه که با شکستن ظرفی بقیه مطلع میشن و میرن که کلبعلی نجات پیدا میکنه....

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مهیار عیار

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه