خلاصه داستان قسمت ۷ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۷ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۷ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۷ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته می‌شود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخش‌های مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت می‌شود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن می‌رود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته می‌شود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.

خلاصه داستان قسمت ۷ سریال سوجان

سوجان خواهرشو رسونده به مدرسه که معلم بهش میگه من مطمئنم تو رتبه خوبی میگیری و به دانشگاه خوبی راهی میشی او میگه من خیلی دوست دارم برم دانشگاه و پدرمم پشتمه ولی امکان داره دیگه نتونم ادامه تحصیل بدم! معلم مدرسه ناراحت میشه و میگه واقعا افسوس! من الان یه ساله دارم از پس انداز خودم اینجارو میگردونم وگرنه باید تا الان تعطیل میشد! سوجان بهم میریزه و میگه باید حتما یه راهی داشته باشه و از اونجا میره. خسرو خان به شیرین میگه باید بریم خونه مصطفی حالش بد شده انگاری، آنها به اونجا میرن و حال مصطفی را میپرسن او میگه الان بهترم. انها به انیس میگن کسی که با سرفه نمرده که اونجوری هول کرده بودی! انیس میگه خیلی ترسیدم کبود شده بود! سپس خسروخان بهشون پولی میده و میگه تصمیم گرفتیم که آقا مصطفی را بفرستیم به زیارت امام رضا (ع) اونا خوشحال میشن و مصطفی ازشون تشکر میکنه همسرش میگه که مصطفی همیشه دوست داشت بره به پابوس امام رضا (ع) خدا شما و مادرجونو خیر بده.

شیرین بهشون میگه البته ما تصمیم گرفتیم هزینه سفر شما را هم بدیم که با آقا مصطفی راهی زیارت امام رضا(ع) بشین که تنها نباشن اونجا حواستون بهش باشه مادر انیس هم حسابی خوشحال میشه و تشکر میکنه ازشون. شیرین بهشون میگه نگران انیس هم نباشین بالاخره میره پیش سوجان باهم دوستن میره اونجا تا بیاین خسرو بهشون میگه اصلا میتونن بیان خونه ما پیش شیرین خانم شما خیالتون راحت باشه بابت انیس مراقبشیم شیرین که نمیخواسته اون بیاد خونه شون جا میخوره ولی تو عمل انجام شده قرار میگیره و قبول میکنه. قربان رفته پیش ناصر و پرویز و آنها بهش میگن که امشب یه بازیه که من مطئنم میبریم چون بازی تو خیلی خوبه باید نفری ۵ هزارتومان بدیم از اونجایی که تو نداری بیا باهم شریک یشیم تو این بازی من پول میدم تو بازی کن وقتی بردی سهممون دو به یک بشه چطوره؟

قربان قبول نمیکنه و میگه نه من خودم پولو جور میکنم و شریک نمیشم آنها سعی میکنن راضیش کنن اما موفق نمیشن و قربان میره تا پولو خودش جور کنه ناصر میگه به پرویز الان چیکار کنیم؟ او میگه هیچی خودش برمیگرده سفته هارم امضاء میکنه خیالت راحت. خسرو به مهمان خانه رفته و اونجا به غلام جاییو نشون میده و میگه اینجا یه اتاقک ۹ متری میخوام برای مدیریت مهمان خانه غلام میگه چه لزومیه آقا؟ او میگه میخوام یکی باشه سروسامانی بده به اینجا حسابارو بنویسه اینجوری به خانواده مصطفی هم کمک کردم غلام میگه مصطفی که نمیتونه بیاد اینجا کار کنه!

خسرو میگه میخوام بگم انیس بیاد غلام جا میخوره و بعد قبول میکنه. مدتی بعد قربان به اونجا میاد و از غلام پول میخواد دستی ۵ هزارتومان که بعدا بهش بده غلام میگه برو از بابات بگیر قربان میگه میدونی که نمیده غلام میگه ما همش سر آب دادن به زمین با بابات جنگ دارم قربان میگه من طرف توعم امشب قشنگ زمینتو آب بده او قبول میکنه و میگه فردا به دستت میرسونم سفته هم میگیرم قربان میگه باشه. او برمیگرده پیش پرویز و میگه بهم پول قرص بده واسه شب من فردا بهت پس میدم پرویز میگه از کجا معلوم برنده بشی؟ او میگه برنده نشم هم پول تورو میدم چون از جایی جور کردم ولی گفته فردا به دستم میرسه او قبول میکنه و سفته میده تا امضاء کنه. شب قربان میره اونجا که ناصر بهش میگه امشب بازی بهم خورده افتاده فرداشب قربان قبول میکنه و میره.

موقع خواب سوجان از مادرجون میخواد ادامه داستانو بگه او شروع میکنه " بانو و امیر میرن بالاسر زائو و بانو به شوهرش میگه که چیزی نیست کمی ترسیده هنوز زایمان کامل شروع نشده تا صبح طول میکشه نگران نباشین. بزرگ های اونجا باهم حرف میزنن و میگن تا صبح نشده آدم های خان میان دنبالشون اون پارچه فروش یه حرف هایی میزد که صدای اسب شنیده از این حرفها! او بهشون میگه من بچه هارو میبرم به کلبه جنگلی اونجا جاش امنه و کسی پیداشون نمیکنه تا رسیدن ادم های خان هم برگشتم. آنها زن زائو را میزارن روی نردبان به عنوان برانکارد ازش استفاده میکنن و میبرنش به طرف کلبه جنگلی. اون پیرمرد مهربان به امیر ساز سنتی میده و میگه اگه اتفاقی افتاد حس بدی داشتی دوبار اینو به صدا دربیار من خودمو میرسونم و برمیگرده به ده.

به محض رسیدنش آمد های خان به اونجا میان و ازش میپرسن که اون زن و شوهر کجان؟ او بهشون میگه آدم غریبه نیومده اینجا همش زیر سر اون پارچه فروشه چون اون اومد امروز تو این ده، دفعه بعدی نمیزارم دیگه بیاد! آنها باهم کمی بحث میکنن و آنهارو بیرون میکنن. صبح زود بچه به دنیا میاد و اون مرد میخواد از بانو که خودش در گوش دخترش اذان بگه." فردای آن روز اهالی ده مصطفی و زنشو بدرقه میکنن برای رفتن به مشهد مادرجون و سوجان با شنیدن صدای کاروان میرن دم در برای بدرقه....

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال سوجان

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد