خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی وحشی yabani + پخش آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی وحشی را مشاهده میکنید. همراه ما باشید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی وحشی را مشاهده میکنید. همراه ما باشید. سریال ترکی وحشی، یکی از جدیدترین مجموعههای تلویزیونی سینمای ترکیهاست که اخیرا شروع به پخش کرده است. این سریال ترکی از یک فیلمنامه درام بهره میبرد. فیلمنامهای که حاصل قلم هیلال یلدیز (Hilal Yildiz)، سراپ گازل (Serap Gazel)، نازلی سونلو (Nazli Sunlu) و چیسم کاتیلماز (Çisem Katilmaz) به همراهی ملک سون (Melek Seven) است.
بازیگران این سریال عبارتنداز؛ هالیت اوزگور ساری (Halit Özgür Sarı) در نقش یامان سویسالان (Yaman Soysalan)، سیما بارلاس (Simay Barlas) در نقش رویا (Rüya)، دولونای سویسرت (Dolunay Soysert) در نقش نسلیهان سویسالان (Neslihan Soysalan)، عثمان آلکاش (Osman Alkaş) در نقش اِشرف علی سویسالان (Eşref Ali Soysalan)، یوردائر اوکور (Yurdaer Okur) در نقش سرخان سویسالان (Serhan Soysalan)، برتان اصلانی (Bertan Asllani) در نقش آلاز سویسالان (Alaz Soysalan)، سرای اوزکان (Seray Özkan) در نقش کاگلا سویسالان (Çağla Soysalan)، آلینا آل (Aleyna Al) در نقش ایس سویسالان (Ece Soysalan)، روژبین اردن (Rojbin Erden) بازیگر نقش عاصی در سریال وحشی (Asi)، سزر آریچای (Sezer Arıçay) در نقش جسور (Cesur)، رامز ملاموسا (Ramiz Mullamusa) در نقش عمت (Umut)، شبنم حسنیصوفی (Şebnem Hassanisoughi) در نقش شبنم سوالپ (Şebnem Sualp)، سلیم جان یالچین (Selim Can Yalçın) در نقش ایلکر سوالپ (İlker Sualp)، بارتو دیلمن (Bartu Dilmen) در نقش روزگار (Rüzgar)، تایانچ آییدین (Tayanç Ayaydın) در نقش گون آیدین (Güven Aydın)، آشکین شینول (Aşkın Şenol) در نقش سلیم (Salim)، ایشیگل اونسال (Ayşegül Ünsal) در نقش فریده (Feride)، گورآی گورکم (Güray Görkem) از بازیگران سریال وحشی در نقش عثمان (Osman)، بیرگول اولوسوی (gül Ulusoy) در نقش یارداگل (Yurdagül).
برای پخش آنلاین این سریال اینجا کلیک کنید.
خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی وحشی
گوون به بچهها میگه باید خود امید تصمیم بگیره که کجا میخواد بره امید به یامان میگه داداش خیلی دلم واسه خونه تنگ شده میشه بریم اونجا؟ یامان تایید میکنه و میگه آره داداشم معلومه که میشه سپس به طرف خونه راهی میشن. سرهان تو بیمارستانه که نسلیهان اونو میبینه پیرهنش کمی خونی شده و بهش میگه بزار به بخیههات یه نگاه بندازم خونریزی داره سرهان میگه لازم نیست میرم میدم به یکی نگاه کنه نسلیهان میگه منم یه دکترم بذار بهش یه نگاه بندازم خواهش میکنم، نسلسهان زخمشو پانسمان میکنه که سرهان بهش میگه این کارها چیزیو عوض نمیکنه راه ما از همدیگه جداست دیگه دلمون با همدیگه صاف نمیشه بهتره هرچی زودتر برگه های طلاقو امضا کنی تا هر کی بره پی زندگی خودش.
تو راهرو بیمارستان گوون سرهان را میبینه و میگه زخمت باز شده پیرهنت خونی شده سرهان میگه چیزی نیست نشون دهنده اینه که از این به بعد بین ما خون و خونریزیه نسلیهان همه چیزو بهم گفت اما نمیذارم پسرمو ازم بگیری اون پسر منه من واسه نبودش عزاداری کردم من خون و دل خوردم گوون میگه سر سوزنی حرفاتو باور ندارم که اندازه یه ارزن پسر منو دوست داشته باشی و پسرمو تو دام تو نمیندازم سرهان سویسالان و از اونجا میره که سرهان عصبانی میشه.
تو خونه امید حسابی خوشحاله و رویا میره تا چیزی درست کنه همگی بخورن اما میگه نون نداریم باید بریم نون بگیرین امید به جسور میگه میشه من برم؟ رویا مخالفت میکنه و میگه هنوز زوده خسته میشی چه جوری میخوای بری؟ امید میگه یکی از آرزوهامه آرزوی اولم این بود که فوتبال بازی کنم و بازی کردم آرزوی دومم چیزی بود که نمیتونم بگم ولی بهش رسیدم آرزوی سومم این بود که تنهایی برم سوپرمارکت و خرید کنم آنها اجازه میدن و امید با خوشحالی به طرف سوپرمارکت میره. رویا میره تا از دور حواسش بهش باشه که پدرشو اونجا میبینه و جا میخوره او میخواد به داخل خانه برگرده که متین بهش میگه دخترم تو باهات حرف نزنم هیچ جا نمیرم!
من ازت دست نمیکشم. رویا سر جاش وایمیسه و بعد از کمی فکر کردن میره پیش پدرش تا حرفشو بشنوه. یامان میخواد بره دنبال امید و رویا که با دیدن متین کنار رویا وایمیسه ماشینی از دور کمین کرده تا به متین بزنه اما او با دیدن ماشین به رویا میگه مواظب باش که هر کدومشون به طرفی میرن و نجات پیدا میکنند اما ماشین در آخر به امید میزنه و او روی زمین میفته. آنها با ترس پیش امید میرن و سریعاً اونو میرسونن به بیمارستان گوون بالا سر امیده و در حال ماساژ قلبی و شوک دادن بهشه همگی با ترس پشت در اتاق منتظر خبری از امید هستند که اجه قلبش نمیتونه تحمل کنه این خبرو و حالش بد میشه اجه را سریعا میبرند به داخل کنار تخت امید. دکتر بالا سرش میره و بهش میگه اصلاً وقت زیادی نداریم و او را بیهوش میکنند تا قلبش کمتر تحت تاثیر اتفاقات باشه. اجه با نگاه کردن به امید که در حال احیای قلبی هست از حال میره گوون با عصبانیت و پریشانی به بیرون بیمارستان میره تا هوا بخوره.
سرهان با عصبانیت با تلفن حرف میزنه و میگه به جای اینکه به یه آدم گنده بزنی زدین به یه بچه؟! و در حال دعوا کردن هستش که متین از پشت سر صداشو میشن پلیسها سریعا متینو میگیرند و به داخل ون میبرند و با دیدن گوون بهش میگه که کار سرهان عوضی بود میخواست منو بکشه بعد زد به اون بچه شنیدی چی گفتم؟ کار اون سرهانه! گوون به شدت به هم میریزه. نسلیهان بیرون میاد و آنها ازش میپرسند که چی شد؟ حال امید چطوره!
نسلیهان با ناراحتی خبر فوت امیدو میده که همه به هم میریزن یامان به نسلیهان میگه اون تازه داشت راه میرفت و گریه میکنه که نسلیان آرومش میکنه یامان از مادرش میخواد تا یه کاری بکنه اما او نمیدونه که چه جوری باید پسرشو آروم کنه گوون به اونجا میره که یامان با دیدنش میگه شما چرا اینجایین؟ امید اون توئه برین تو یه کاری بکنین مگه کاری نکردین که راه بره برین الانم یه کاری بکنین چشماشو باز کنه! او ازش خواهش میکنه که گوون آرومش میکنه. پرستار میره پیش سرهان و میگه خودش برگه اهدای قلبشو به اجه امضا کرده بود فقط الان نیاز داریم به اجازه سرپرستشون یعنی یامان. انها وقتی ماجرارو میفهمن در اخر یامان امضاء میکنه و اجه میره به اتاق عمل. بعد از چند دقیقه پرستار لباسهای امید را برایشان میبرد هر کدوم از آنها تیکهای از لباس امید را برمیدارند و از بیمارستان بیرون میرن.
مراسم خاکسپاری و تشییع جنازه امید برگزار میشه گوون هر سری که چشمش به سرهان میافته عصبانی میشه و سر تکون میده بعد از رفتن همه بچهها بالا سر قبر امید میشینن و گریه میکنن یامان به مادرش میگه هوا خیلی سرده یعنی باید داداشمو اینجا تنها بزارم بیام؟ سپس گریه میکنه و کتشو در میاره و میندازه روی قبر گوون میخواد کتشو بندازه رو یامان که سرهان این کارو انجام میده به خاطر همین کتشو میندازه رو شونههای آسی و ازشون میخواد تا دیگه از اونجا برن. آنها به محله خودشان میرن که میبینند سویسالانها روبروی خانه آنها حلوا درست میکنند و به دست مردم میدن. اشرف خان به یامان میگه که برگردن خونه اما نسلیهان به پدرش میگه که بزاره یامان پیش خواهر برادرش تو این خونه بمونه تا حالش بهتر بشه سپس از اونجا میرن. آلاز و چالا تو بیمارستان پشت اتاق اجه هستند و درباره بچگی او حرف میزنند و مرور خاطرات میکنند چالا به آلاز میگه اگه اجه ماجرای جدایی مامان بابا رو بفهمه دیگه این قلبش دووم نمیاره آلاز او را دلداری میده و میگه این اتفاق نمیافته.
گوون بعد از مراسم خاکسپاری به خانه شبنم میره که او بهش میگه از قبرستون میای؟ گوون تایید میکنه گوون به شبنم میگه اومدم با هم روراست باشیم و یه سری چیزارو بهم بگی و توضیح بدی شبنم میگه درباره چه موضوعی؟ گوون به شبنم میگه وقتی متینو داشتن پلیسا میبردن بهم گفت که کار سرهان بوده میخواسته متینو زیر بگیره اما به امید زده وقتی داشتم از اینجا میرفتم اومدی بهم گفتی که سرهان آدم خوبی نیست و بد ذاته خواستم بدونم تو چی میدونی دربارش که اینو گفتی! شبنم میگه اونو من واسه این گفتم که همه کاراش با حیلهگریه و توش نیرنگ وجود داره، دروغ میگه همین، وگرنه چیز دیگه نیست بعدشم متین و سرهان چه ربطی میتونن به همدیگه داشته باشن اینو نمیفهمم! گوون میگه منم خیلی چیزا رو نمیفهمم اما به زودی میفهمم و همه چیز واسم روشن میشه و از اونجا میره. یامان تو خونه با چشمانی اشکی بهشون میگه که تقصیر من بود یک لحظه غافل شدم رفتم دست صورتمو بشورم اگه نمیرفتم نمیرفت نون بگیره من میرفتم حداقل من مرده بودم نه اون!
جسور باهاش بحث میکنه و میگه الان منظورت چیه میخوای بگی مقصر مرگ امید ماییم؟ آسی هرچی میخواد تا به این بحث و دعواشون خاتمه بدن اونا ول نمیکنن و بحث بالا میگیره و یامان با عصبانیت میگه آره من تو رو مقصر میدونم فقط تو رو چون تو باید میرفتی نون بگیری جای امید جسور میگه ولی منم تو رو مقصر میدونم از وقتی پای خانوادت به زندگی ما باز شد همه این اتفاقات افتاد وگرنه الان هممون تو این خونه داشتیم به زندگیمون ادامه میدادی آنها با هم بحث میکنند و دیگه خودشونو خواهر برادر هم نمیدونن آسی بهشون میگه یعنی فقط امید ما رو کنار همدیگه نگه داشته بود؟ حالا که امید رفته ما هم دیگه خواهر برادر نیستیم؟! آنها با عصبانیت از خون بیرون میزنند....
نظر شما