خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی زغال اخته

در این مطلب شما شاهد قسمت ۸۸ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است.

خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی زغال اخته
صفحه اقتصاد -

سریال ترکی ذغال اخته روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند. 

در قسمت ۸۸ سریال ترکی شربت زغال اخته چه گذشت؟‌ 

دوعا وقتی به خانه مادرش رفته همه دورش جمع شدن و قربون صدقه دخترش میرن چیمن میگه تصمیمت قطعیه واسه طلاق؟ دوباره برنگردی! دوعا میگه با این چیزهایی که دیدم هیچ نیرویی نمیتونه منو برگردونه آذرخش میگه خودمون دخترمونو بزرگ میکنیم سولماز میگه طرفشون خیلی قویه نباید پا رو دمشون بزاریم آذرخش میگه بهترین وکیلو میگیریم آذرخش میگه اسمشو چی گذاشتی آخر؟ یاز؟ دوعا میگه نه یاز نمیشه اونو با فاتح انتخاب کردیم حالا که خودش رفته به درک یازم نمیشه اسمشو میزارم جمره این دختر جمره دوعاست و همگی لبخند میزنن و میگن قشنگه. آذرخش عامر را بدرقه میکنه که بهش میگه هنوز خیلی عصبیه عامر میگه بهش حق بده به زمان احتیاج داره.

تو شرکت فاتح مصطفی را میبینه و ازش به خاطر حرف های اون سرش عذرخواهی میکنه مصطفی میگه کدوم روز؟ فاتح میگه شبی که پسرمو از دست دادم بهم ریخته بودم حرف های بدی زدم یادت رفته؟ واسه اون شب معذرت میخوام مصطفی میگه نه یادم نمیره مخصوصا حرف های اون سرت و میره فاتح با کلافگی به خودش میگه فقط قیافه گرفتن تو کم بود این وسط. نورسما و امید تو شرکت نشستن و درباره دوعا و فاتح حرف میزنن امید میگه زمان همه چیزو حل میکنه مثل بقیه واسشون عادی میشه. شب تو خونه مصطفی به نیلای میگه امروز فاتح ازم معذرت خواهی کرد نیلای میگه همین فقط یه معذرت خواهی ساده؟ سپس مصطفی میگه دیگه نمیتونم اینجا باهاش یه جا زندگی کنم میرم با بابا حرف بزنم بریم یه جا دیگه زندگی کنیم نیلای خوشحال میشه و میگه منم پشتتم.

پنبه به عبداله خان در حال دعوا کردنه به خاطر حرف های شعله و میگه تو از فاتح گلگی میکنی؟ یه نگاه خودت تو آینه بنداز! عبداله خان میگه یکبار واسه همیشه میگم و پرونده شو میبندم من با شعله خانم هیچ رابطه ای نداشتم ندارم و نخواهم داشت. مصطفی به اونجا میاد و میگه میخوام با بابا حرف بزنم پنبه میگه باشه بعدش بیاین سر میز. مصطفی بهش میگه رفتارهای فاتح دیگه غیر قابل تحمل شده و نمیتونم اونو تحمل کنم هم به من بی احترامی میکنه هم به زنم خودتون اون شب دیدین که میخوایم از اینجا بریم و مستقل بشیم عبداله خان اجازه نمیده و میگه نمیشه مادرت همینجوریشم حالش خوب نیست دوعا داره طلاق میگیره مادرت نمیتونه نوه اش را ببینه فاتح حالش بده تو هم بری دیگه همه چی میپاشه! من با فاتح حرف میزنم یخورده صبر کن مصطفی قبول میکنه.

آذرخش تو خونه شعله را سرزنش میکنه که چرا به اونا چیزی نگفته حداقل همگی باهم شوکه نمیشدیم شعله میگه نمیتونستم دوعا ازم خواهش کرد به کسی نگم خیلی داشت زجر میکشید فکر کنین میدونست ولی جوری رفتار میکرد که انگار همه چیز عادیه فقط به خاطر بچه هاش! آذرخش شروع میکنه به بد و بیاره گفتن به فاتح و پیش دوعا میره تا ببینه حالش چطوره چیکار میکنه. فردای آن روز سر میز صبحانه مصطفی و نیلای میگن میخوان برن به دیدن دوعا و بچه اش که فاتح میگه خیر باشه تا دیروز با دوعا سر لج بودی نیلای حالا میخوای برین پیشش؟ او با مصطفی کمی بحث و کل کل میکنه و در آخر از سر میز پا میشن میرن. تو خونه آذرخش نیلای و مصطفی حال دوعارو میپرسن و با دیدنش نیلای احساس همدردی میکنه و میگه تو دادگاه من شهادت میدم سپس میرن تا جمره را ببینن. مصطفی و نیلای با دیدن جمره حسابی ذوق میکنن و نیلای احساساتی میشه و گریه میکنه.

بعد از رفتنش دوعا که از رفتار نیلای شوکه شده به شعله میگه که او هم جا میخوره سولماز میگه نیلای دختر بدی نیست فقط بد شناختیمش. تو شرکت فاتح با عامر و عبدلله خان حرف میزنه و میگه که عاشق زن و بچشه و نمیخواد دوعارو طلاق بده سپس به عامر میگه با آذرخش خانم حرف بزنه تا دوعارو نرم و آروم کنه عامر میگه الان وقتش نیست ولی امروز میرم اونجا یه سر میخوای تو هم بیا ولی توقع معجزه نداشته باش. کایهان با کلی خرید رفته خونه آذرخش تا جمره و دخترشو ببینه بعد از چند دقیقه عامر به اونجا میاد و با آذرخش حرف میزنه سپس آذرخش با دیدن فاتح عصبی میشه و باهاش دعوا میکنه که با چه رویی اومده اینجا؟ فاتح میگه اومدم زن و بچمو ببینم آذرخش میگه فقط تو دادگاه میتونی ببینیش.

کایهان به اونجا میره و با فاتح دعوا میکنه که عامر میگه تو دخالت نکن کایهان میگه من دخالت نکنم؟ من پدر دوعام اتفاقا تو نباید دخالت کنی! بعد از کمی دعوا فاتح را عامر از اونجا میبره. وقتی به خونه میرن فاتح با عصبانیت نیلای را میبینه و میگه مارهای تو آستینمم که اینجان پنبه میگه چیشده؟ فاتح میگه که نیلای میخواد شهادت بده پنبه جا میخوره و میگه چی؟ سپس عبداله خان میاد و میگه تو نمیتونی شهادت بدی چون جزئی از این خانه ای سر میز حرف میزنیم. فاتح تو اتاقش به دوعا چندبار زنگ میزنه که دوعا رد تماس میده سپس بهش پیامی میفرسته که عا با خوندنش عصبی میشه و میگه طلبکارم هست! آذرخش میگه چیشده؟ و با خوندن پیام میگه به حسابش میرسم و از اتاق دوعا میره.

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه