خلاصه داستان سریال قهوه پدری قسمت ۸ + لینک دانلود سریال قهوه پدری قسمت ۸
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت هشتم سریال قهوه پدری و لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
سریال قهوه پدری در ژانر کمدی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت آماده پخش شده است، این سریال با بازی مهران مدیری ، ژاله صامتی ، سام درخشانی ، جواد رضویان ، حامد آهنگی ، ملیسا ذاکری ، بیتا سحرخیز ، مجید نوروزی و … است. خلاصه داستان قسمت هشتم سریال قهوه پدری را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه سریال قهوه پدری قسمت هشتم
مجید به ملیسا میگه که داریم تو زیر زمین چاه آب میزنیم، ملیسا هم تعجب میکنه که چرا باید تو ملک اجاره ای اینکار رو بکنن، مجید توضیح میده چون اینجا همه چیزش با آبه و مصرف آب بالاست. اما ملیسا میگه اینجا همه چیزش مشکوکه. مجید کم میاره و مامانش رو صدا میکنه، سیمین میاد میگه به لطف افتتاحیه چقدر اینجا شلوغ شده، ملیسا میگه شما باید خوشحال باشید که، مجید همه چیز رو بهم گفته فقط نمیدونم چرا نمیذاره برم زیرزمین رو ببینم، سیمین بهش توضیح میده که اونجا یه چاهه پر سوسک تو هم که از سوسک میترسی. اما ملیسا میگه کسی که با خانواده شوهر کار میکنه دیگه از سوسک نمیترسه.
سیمین از مجید می خواد که بره زیرزمین و به پدرش کمک کنه چون اون و ناصر کار کن نیستن.
سعید با نازگل توی یه کافه دیگه ای قرار میذاره تا سرگرمش کنه و اطراف کافه خودشون نره تا از قضیه چاه بویی نبره، نازگل میپرسه چرا تو کافه خودتون قرار نذاشتید و فکر میکنه که سعید می خواد ازش خواستگاری کنه بخاطر همین به سعید میگه من قصد دارم با کسی دیگه ای ازدواج کنم و نمیتونم بهتون بگم چه کسی، اما لطف کنید توی کافه بهم توجه کنید تا حسادتش تحریک بشه. سعید مجبور میشه به نازگل پیشنهاد سینما هم بده تا بیشتر معطلی کنه اما نازگل قبول نمیکنه.
مشتری حلقه ای که آماده کرده بوده رو میده به سیمین تا براش داخل کیک بذارن بیارن تا بتونه از خانمی که همراهش هست خواستگاری کنه. سیمین حلقه رو میده به ناهید خانم و ملیسا تا کار رو انجام بدن.
خودش میره پایین و میگه به فکر خلوت شدن بالا نباشند و مشغول بشن، بالا هم سپیده مجبور میشه آهنگ تند با ولم بالا بذاره که به مذاق مشتری ها خوش نمیاد.
سیمین جو گیر میشه و خودش هم دست بکار میشه اونقدر پایین شلوغ می کنن که زمین مدام می لرزه، حلقه ای که داخل کیک گذاشته بودند برای مشتری می پره تو گلوش و قورت میده، میگه فکر کنم دندونم رو قورت دادم، پسره میگه اون حلقه یادگاری مادربزرگم بود، خواستم ازت خواستگاری کنم، ناهید خانم میگه اشکال نداره همه اش یادگاری میشه، دختره عصبانی میشه و با حالت قهر کافه رو ترک میکنه.
نازگل میره پیش آقا ایرج که کنار میثم نشسته بوده و نگهبانی میداده، بهش میگه یه موضوعی پیش اومده فقط لطف کنید برخورد عصبی نکنید، امروز یه نفر که شما هم میشناسید ازم تقاضای ازدواج کرد اولش بهم نگفت موضوع چیه وگرنه نمی رفتم، ایرج میگه اوکی. نازگل میگه چه خوب که ظاهر خودتون رو حفظ می کنید، فقط می خوام بدونید که برای من مهم نیست و بهشون جواب منفی دادم و گفتم که قصد ازدواج ندارم، ایرج بازم میگه اوکی. نازگل میگه البته به اون اینطور گفتم اگه مورد خوب باشه کیه که نه بگه. بارفتن نازگل ایرج و میثم یه نگاه بهم میندازن.
سیمین اونقدر جدی گرفته کار رو که می خواد کل زیرزمین رو بکنه و بالاخره به خاک نرم میرسن.
بچه ها اون و ناصر همه میان داخل زیرزمین تا کار رو دست بگیرن. سیمین هم اومده میگه بالا خیلی شلوغه و نازگل هم بالاست و نمیتونیم مشتری راه ندیدم، بعد به سعید نگاه میکنه میگه بمیرم بغض نکن مادر من از این می سوزم که رقیب عشقی تو این ایرجه، سعید میگه مامان من بغض نکردم خودتونم میدونید این یه قرار صوری بود.
جهان میگه باید یه فکری کنیم تا از بیرون مشتری ها تو کافه نیان.
ایرج تو محل جلوی مردم رو میگیره و میگه که برای قرار گذاشتن بهتره برن کافی شاپ. میثم میگه برای پوزیشن ما بد نیست داریم بازاریابی میکنیم، ایرج میگه همه اینها میشه پول و جهیزیه سپیده خانم .
ناهید خانم به سیمین میگه نازگل بره کلاس من مشتریا رو می پروندم، سیمین قبل از اینکه نازگل بره کلاس کاراته بهش میگه می خوام باهات حرف بزنم، اونم فکر میکنه درباره پیشنهاد سعید هست و بهش میگه جوابم همون نه هست و میدونم جوابش بهش سخت گذشته ، سیمین میگه میدونم دختر عاقلی هستی پس یه مدت اینجا آفتابی نشو تا سعید باهاش کنار بیاد، نازگل میگه اگه اینطوره باشه اما کاش بیاییم نه گفتن و نه شنیدن رو یاد بگیریم.
ایرج با چند تا مشتری میرسه و به سیمین میگه به سپیده خانم بگید با ۸ تا مشتری که صبح آوردم میشه ۱۲ تا. سیمین میگه اگه یه بار دیگه تو کار ما دخالت کنی میدم حسابت رو برسن، ایرج میفهمه که باید زودتر بره.
بهار با قیافه مشکوک میاد تو اتاق میخچالچی و از عشق و اینکه امروز روز توست صحبت می کنه، میخچالچی میگه چی شده بگو چه خبره؟ بهار یه نامه عامیانه میده دست شوهرش که به مراتب بالاتر بده و بگه بهار رو معاون بانک کنن، میخچالچی میگه من این نامه رو بدم بهشون خودمم اخراج می کنن. بهار میگه چرا چون نامه اداری نیست؟ میخچالچی میگه من اگه بخوام برای عمه ام نامه بزنم از این رسمی تر می نویسم تو نوشتی کارمندها دودره می کنن؟ بهار میگه با کسی که اینهمه مرخصی میگیره باید برخورد کرد و قبل از اینکه بریم خونه جدید من باید معاون بانک شده باشم.
ایرج میاد پیش میخچالچی و میگه اومدم بگم که من شما رو تو اولویت قرار دادم و برای دستشویی رفتن میام اینجا یه وقت ناراحت نشید واممون رو اینجا می گیریم دستشویی مون رو میریم جای دیگه، بعد میگه آدمها رو تو موقعیت باید شناخت و این خانم سامان هرچه قدر تو بانک با من خوب بود الان تو کافه با من بداخلاق شده امروز قاطی کرده که چرا برای ما مشتری میاری. میخچالچی میگه باید از خداشون باشه که براشون مشتری میبری، ایرج میگه منم اصلا رفتارشون رو نمی فهمم منم که آدم مغروری ام. میخچالچی مشکوک میشه میگه چرا اینا مشتری براشون میبری خوشحال نمی شن، بعد میره تو فکر که واقعا چرا؟ ایرج هم میگه مهم نیسن من یه مدت نرم اونجا دستشویی میفهمن دنیا دست کیه.
با زدن یه تونل چند متری جهان و سیمین وارد تونل میشن، جهان میگه ۶۰ متر دیگه بکنیم رسیدیم به گاو صندوق، یکدفعه سعید صدا میزنه خانم فرامرزی اومده و عصبانیه، جهان میگه بهتره من برم قلقش دست منه. سیمین ناراحت میشه میگه قلق گیر کجا بودی، من سی ساله زنتم قلق منو نداری.
خانم فرامرزی با عصبانیت میگه آقا جهانگیر کجاست؟ سیمین میرسه و میگه چی شده؟ خانم فرامرزی میگه آقا جهانگیر کجاست من فقط با اون کار دارم، سیمین میگه هر چی می خواهید بگید به من بگید، خانم فرامرزی صفحه اینستاگرام رو نشون میده میگه این چیه؟ سیمین میگه اینستاگرام، خانم فرامرزی میگه این همون بلاگره هست که میره کافی شاپ ها و بهشون نمره میده، کلی ازتون ایراد گرفته و بهتون نمره ۵ داده. سیمین میگه بی انصافی کرده اما خب بد نیست از ۱۰، ۵ داده، خانم فرامرزی میگه نمره ها از ۱۰۰ هست و ۵ رو هم بخاطر دکوراسیون اینجا داده و از همه چیز ناراضی بوده، بعد میگه من فردا از این خانم دعوت کردم که دوباره بیاد، ایرادات رو برطرف کنید وگرنه قرارداد فسخ میشه.
شب تو خونه همه دور هم مطلب بلاگری که درباره کافه نازگل نوشته بود رو می خونن و از افتضاحی که درست شده بود میگن، مجید میگه بهتره یکی رو بیاریم که یواشکی قهوه درست کنه بدیم دست مشتری، ملیسا میگه پس من به باریستایی که برامون کلاس میذاشت میگم بیاد، سیمین میگه هر کاری می کنید بکنید فقط تموم بشه بره.
نظر شما