خلاصه داستان سریال قهوه پدری قسمت ۵ + لینک دانلود سریال قهوه پدری قسمت ۵
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت پنجم سریال قهوه پدری و لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
سریال قهوه پدری در ژانر کمدی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت آماده پخش شده است، این سریال با بازی مهران مدیری، ژاله صامتی، سام درخشانی، جواد رضویان، حامد آهنگی، ملیسا ذاکری و … است. خلاصه داستان قسمت پنجم سریال قهوه پدری را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه سریال قهوه پدری قسمت پنجم
جهان و سیمین به ملاقات صاحب کافی شاپ میرن تا اونجا رو ازش کرایه کنند، متوجه میشن که چقدر همسر فوت شده خانم فرامرزی خصوصیاتش شبیه به جهان هست و البته سیمین با حسادت زنانه اش این قضیه رو جمع می کنه ، صاحب کافی شاپ با گذاشتن شرط شراکت در سود کافی شاپ موافقت می کنه تا ملکش رو به جهان بسپره و در ازای ملک سود هم پنجاه پنجاه تقسیم بشه و البته دخترش دردونه هم اوقات فراقتش رو تو کافی شاپ بگذرونه.
با موافقت دو طرفه، بچه ها و ناهید خانم به دیدن ملک میان و جهان بهشون گوشزد میکنه که اینجا فقط یه پوشش هست و نباید از هدف اصلیشون دور بشن.
پسرها و جهان و ناهید خانم مشغول رنگ آمیزی و تمیز کردن کافی شاپ میشن، مشورت می کنن که برای کف بتنی زیرزمین یه راه حلی پیدا کنند، سعید هم تمام سیستم های بانک رو هک میکنه. سعید به سیمین زنگ میزنه و اطلاع میده و برای اینکه باورش بشه برق های بانک رو یه لحظه قطع و وصل می کنه، با قطعی برق میخچالچی میاد اتاق سیمین و میپرسه چرا برقها یدفعه رفت، بعد توضیح میده خوبه سیستم بانک امنیت بالایی داره و قابل نفوذ نیست. بعد نامه انتقال دلارها رو به سیمین میده تا پیگیری کنه و بهش میگه بخاطر امنیت مال مردم باید از اونجا به جای مطمئنتری انتقال بدن.
ایرج در حال دادن آموزش به نگهبان جدید هست که سپیده ماشینش رو جلوی اونها پارک میکنه و ازش میخواد که مراقبش باشند تا بره پدر و برادرش رو صدا کنه، ایرج با دیدن سپیده هوش از سرش میپره و خودش رو مرید جهانگیر معرفی میکنه و میگه منو طلبکار ندونید.
جهانگیر و بقیه در حال استراحت بودن که ایرج و سپیده وسایل رو میارند. که ناهید خانم از رفتار ایرج متوجه میشه که عاشقش شده ، خانم فرامرزی صاحب ملک و دخترش میرسن، به جهانگیر میگه خانمتون کجاست؟ مجید میگه تا ساعت ۴ بانک هستند، مجبور میشه سبد گلی که آورده بود رو به جهان تقدیم کنه همون لحظه سیمین وارد کافی شاپ میشه و جهان از ترس سبد رو پرت میکنه بغل سعید.
ایرج تو کابین نگهبانی میره و به همکارش میگه به عشق در یک نگاه اعتقاد داری؟ اونم میگه این حرفها مال آدمهای ضعیف هست و سوسول بازیه چطور؟ ایرج میگه این چطور رو اولش میگفتی اینقدر بد و بیراه نگی به ما. بعد میگه من فکر کنم عاشق این دختر شدم. اونم میگه امکان نداره شما عاشق شده باشید خودتون گفتید یه عقاب تنهایی اوج میگیره، ایرج میگه بله اما یه وقتایی ارتفاع کم میکنه برای جفت یابی، اونم آدمه دل داره. من اصلا یه همستر تنهام خیلی هم ازدواجی ام. باید یکاری کنم دل اون دختر رو بدست بیارم یه نقشه ای بکشم تا اونو از یه خطربزرگ نجات بدم.
خانم فرامرزی با تعریفاتی که از همسر فوت شده اش با گریه می کنه که با نگاه های سیمین خودش رو جمع می کنه. جهان میاد حرف رو عوض کنه می پرسه کف زیرزمین چقدر بتن ریخته شده؟ خانم فرامرزی میگه شما از کجا میدونید ما با کف اینجا خاطره داریم ؟ بعد شروع میکنه درباره معماری و ساخت کف زیرزمین توضیح دادن.
با رفتن خانم فرامرزی ، سیمین درباره کف زیرزمین میپرسه و اطلاع میده که پولهای گاوصندوق بانک رو دارن منتقل می کنند، جهان میگه پس چون وقت نداریم باید بریم پیش اون، پسرها هم برن ابزار بخرن.
با پیام دادن ملیسا به مجید ، مجید از رفتن برای خرید ابزار امتناع می کنه، اما سیمین میگه الان وقت آشتی نیست و مجید مجبور میشه بره ابزار بخره. ناهید خانم هم بخاطر اینکه به بوی رنگ حساس شده بود با اون دوتا میره و سپیده تنها می مونه.
جهان و سیمین به دیدن اون میرن، بهش توصیح میدن کف کافی شاپ بتنه، اون بهشون میگه من به شما ناصر تونل رو معرفی می کنم، رکورددار گینس هست اما بخاطر ۷۰ میلیون تو زندونه، شما اگه هزینه آزادیش رو بدید ارزشش رو داره، جهان میگه ما پولی نداریم اما اون میگه شما میتونید.
جهان میگه باید طول مدت سرقت بیای پیش ما چون به مغز متفکرت احتیاج داریم، اون اولش مخالفت میکنه اما بعد میگه قبوله.
ایرج تا می بینه سپیده تنهاست نقشه ای می کشه تا سپیده رو از دست مزاحم هایی که خودش اجیر کرده بود نجات بده،مزاحم ها میان و ایرج سر میرسه و از سپیده می خواد که بره و شاهد درگیری نشه و سپیده هم سریع میره ، ایرج چندتا چک صوری میزنه بهشون بعد که متوجه میشه اون دو نفر مزاحم های واقعی بودن دیگه دیر شده بود و مزاحم ها حسابش رو می رسن.
مجید و سعید و ناهید خانم میرن برای خرید ابزار، فروشنده بهشون میگه که آدرس بدید بیارم دم خونه.
ملیسا و پدرش میرن دم در خونه مجید و صداش می کنن، پدرش میگه حالا دختر منو می پیچونی ؟ بعد یه برگه بهش میدن که امضا کنه که طلاق ملیسا رو بگیره، همون لحظه فروشنده وسایل حفاری میرسه و پدر ملیسا بهش میگه اینا پول ما رو بالا کشیدن و یه نقشه خریدن حالا هم می خوان گنج پیدا کنند، باید بریم قاطیشون بشی تا از کارشون سر در بیاریم. آقای فاضلی دیگه از طلاق دخترش پشیمون میشه و با مجید مهربون میشه و میگه جوونی کردی و من نباید بخاطر خودم رابطه شما رو از بین ببرم. مجید میگه اما بهتره ملیسا کنی فکر کنه و تنها باشه، اما پدرش مخالفت میکنه و میگه تو و ملیسا باید باهم خوب باشید.
جهان و سیمین حلقه های ازدواجشون رو از دستشون در میارن تا برای فروش بذارند برای آزادی ناصر تونل. اون از خواب بیدار میشه و میگه پول رو ببرید به این آدرس خودشون میدونن چطور ناصر تونل رو آزاد کنن.
نظر شما