خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته میشود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخشهای مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت میشود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن میرود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته میشود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.
خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال سوجان
خسرو میره پیش انیس و ازش میخواد بس کنه انقدر گریه نکن انیس میگه من دیگه بی کس و کار شدم خیر و میگه این چه حرفیه؟ مگه من مردم؟ انیس به خسرو میگه شهین خانم داره منو بد نگاه میکنه عصبانی نشه دارم باهاتون حرف میزنم! خسرو میگه نه فقط احترامشو نگه دار بهش خدمت کن چیزی نمیشه. انیس وقتی برمیگرده سمت خونه جلوی در اتاق کار میشینه و گریه میکنه که سوجان دلداریش میده و ازش میخواد کمی دراز بکشه و استراحت کنه اما انیس میگه نمیتونم پرویز و ناصر میرن پیشش و بهش تسلیت میگن و ازش میخوان که هرکاری داشت بهشون بگه. بعد از رفتنشون سوجان به انیس میگه میخوای بریم ویش مادرجون تا باهاش حرف بزنی؟ شاید آروم شدی! انیس میگه آره میخوام بریم.
اونا میرن پیش مادرجون که مادرجون باهاش صحبت میکنه و ازش میخواد که خودشو نباشه و از پس این تنهایی بربیاد انیس از شهین بد میگه که مدام دنبال یه بهونه بود به مادرش نیش و کنایه بزنه اونو تحقیر کنه مادرجون از چهره انیس میفهمه که کینه و نفرت کل وجودشو گرفته و ازش میخواد تا بگذره ازشون به دل نگیره که دلش سیاه بشه انیس میگه بخشیدمش واگذارش کردم به خدا سپس میگه من باید برم دیگه وگرنه منو هم از کار بی کار میکنه! باید برم ببینن که میتونم از پس خودم و کار کردن برمیایم! و از اونجا میره که مادرجون به سوجان میگه کل وجودشو کینه نفرت گرفته بود! امیدوارم خدا بهش کمک کنه! سوجان میگه دو روز دیگه فراموش میکنه مادرجون میگه امیدوارم دخترم. شهین حال روحی خوبی نداره و ستاره اونو برده به داخل خونه انیس از راه میرسه و میره پیشش و میگه برم دمنوشی چیزی بزارم بیام که شهین میگه نمیخواد خوبم!
خسرو میاد و میگه از طبیب اینو گرفتم گفت اینو تو سه نوبت بخور در روز ستاره به شهین میگه بریم یکم بخواب مادرجان شهین به خسرو نگاه میکنه و میگه تا الان خواب بودم الان دیگه میخوام بیدار بشم و میرن. انیس به خسرو میگه شهین خانم خیلی عصبیه میترسم سکته ای کنه حالش بد بشه! خسرو میگه چیزی نمیشه. انیس با دیدن سهراب بهش سلام میکنه و او هم بهش تسلیت میگه خسرو با دیدن اونا باهم کمی عصبی میشه. انیس میره تو اتاق کارش تا کار کنه که میبینه خسرو اونجاست انیس با تعجب میگه چیزی شده؟ او میگه نه و میخواد بره که انیس بهش میگه میخواستم ازتون خواهش کنم اگه میشه من شبا هم همینجا بخوابم خسرو میگه تو به کارهات برس من یه فکری میکنم بابت این.
شهین با خسرو حرف میزنه و او ازش میخواد تا اون دخترو رد کنه بره و اینجا نگه نداره تربیت و نگهداریش سخته ما هنوز تو تربین بچه های خودمون موندیم! خسرو بهونه میاره و میگه زشته تنهاست کجا بفرستیم بره آخه؟ شهین عصبانیتشو سر بافتی که داره میشکافه درمیاره. خسرو میره اتاق انیس نشون میده و به ستاره و بهاره میگه که از امروز انیس هم تو همین خونه با ما زندگی میکنه. معلم مدرسه روستا رفته پیش اسفندیار و باهاش حرف میزنه درباره سوجان که بهش تو مدرسه کمک کنه او قبول میکنه و میگه البته اگه خودش بخواد. سوجان وقتی پیششون میره معلم بهش میگه که به به کمی احتیاج داریم اینجوری هم تدریس میکنی هم یه پولی درمیاری! سوجان میگه من میخوام واسه کنکور بخونم آخه آقا معلم! او میگه اونم میخونی سوجان قبول میکنه.
او به مدرسه میره و تدریس میکنه . پیرمردی پیش خسرو میره تا برنج هاشو بده بهش چون خسرو خان پیش خرید کرده ازش و دوبرابر قیمت برنج سفته گرفته اون پیرمرد میگه من قبل از اینکه اینجا بیارم کشیدم ۱۰۰ کیلو کامله اما غلام میکشه و میگه این ۸۵ کیلوعه اون پیرمرد باهاشون دعوا میکنه و میگه من مطمئنم ۱۰۰ کیلو کامله! آنها باهم بحثشون میشه و در آخر دعوا میکنه و اون پیرمرد داد میزنه که این خسرو و دار و دسته اش از همه دزدترن! مرد های روستا که تو قهوه خانه جمع هستن و به نقالی گوش میدن از سر و صدا بیرون میرن تا ببینن چیشده غلام برای اینکه بیشتر آبرو نریزه میگه بیا بریم بهت نشون بدم حرف بزنیم چرا اینجوری میکنی؟ پیر شدی چشماتم اشتباه میبینه ها!
سپس سر میز باهم حرف میزنن اما به توافق نمیرسن و اون پیرمرد میگه میرم از هرجا که بتونم شکایتو میکنم و به همه میفهمونم چه آدمی هستی! خسرو خان میگه هرکاری میخوای بکنی بکن ولی اینو بدون که سفته هات میره واسه اجرا و بقیه عمرتو باید تو زندان بگذرونی! اون پیرمرد از اونجا میره. سوجان تو مدرسه در حال تدریسه که معلم میاد اونجا و به سوجان میگه بالاخره با اصرارها و این همه دوندگی موفق شدم معلم قراردادی کنم سوجان خوشحال میشه و با خوشحالی میره خونه و این خبرو به خانواده اش هم میده انها هم خوشحال میشن و بهش تبریک میگن....
نظر شما