خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال تانک خورها | در قسمت چهاردم سریال تانک خورها چه گذشت؟
خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.
سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده است که در این مطلب خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال تانک خورها را مطالعه می کنید. این سریال از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما پخش خود را آغاز کرده است. تانکخورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ میپردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.
قسمت ۱۴ سریال تانک خورها
تو مقر حاجی پور به هاشم میگه که میشه با ماشینت بری یکسری مجروح بیاری هاشم قبول میکنه و با جواد راهی میشن تا مجروح هارو بردارن و به بیمارستان ببرن. منصور در مخابرات اهواز با افرادی جوان جلسه گذاشته و براشون از بد و مخرب بودن جمهوری اسلامی میگه تا آنها را به سمت خودش بکشونه و برای خودش گروهک تشکیل بده تا بتونه کارهاشو راحتتر انجام بده. او به دخترها میگه تو این مملکت دخترها تنها کاری که میتونن بکنن ازدواجه اونم یعنی زندانی شدن، یعنی تا آخر عمرشون فقط کارهاییو انجام بدن که فقط شوهرشون میخواد و فقط به شوهرشون خدمت کنند این لیاقت شماها نیست شماها خودتون هر کدومتون میتونین ملکه باشین چرا که نه؟ مگه چی کم دارین؟ و با این حرفا ذهن آنها را شستشو میده.
تو مقر به حاجی پور خبر میدن که باید همه آماده باش باشند و بیان تو خط و بجنگن محسن وقتی اینو میفهمه استرس میگیره و میگه من چیزی بلد نیستم من همین جا میمونم بیام اونجا شهید میشم حاجی پور بهش میگه شهید شدن جزو آرزوهای همه ماست چه اشکالی داره؟ و میخواد اونو بفرسته که موقع رفتنش بهش میگه بیا تو با شهرام برو سیم کشیها را انجام بدین محسن قبول میکنه و میگه آره این خوبه من با شهرام میرم و با همدیگه راهی میشن. تو بیمارستان وقتی هاشم مجروحها را میاره یکیشون تشنج کرده که به یه پرستار میگه بهش رسیدگی کنه پرستار بهش میگه بزار همونجوری بمونه الان یکی میره سراغش هاشم کلافه میشه و میگه این یعنی چی دیگه؟ و سر اون پسر جوان را در آغوش میگیره و سعی میکنه دهنشو باز کنه دکتر از راه میرسه و بهش میگه گردنشو بالا بگیر تا زبونش لای دندونها گیر نکنه سپس بعد از تزریق کردن آرامبخش بهش میگه الان کم کم هوشیار میشه باهاش حرف بزن.
هاشم میگه باید بهش چی بگم؟ دکتر میگه بهش بگو پسرم اینجا جات امنه خیالت راحت هاشم همین حرفارو میزنه که او کم کم چشماشو باز میکنه و بهش لبخند میزنه هاشم حس خیلی خوبی میگیره. دکتر بهش میگه تا بره سرم شستشو و یه لگن بیاره تو این فاصله دکتر یکی دیگرو معاینه میکنه که متوجه میشه او شهید شده روش پتو میکشه او سراغ بعدی میره که با کمک هاشم زانوشو که در رفته بود جا میاندازد و دکتر وقتی چشمشو باز میکنه بهش میگه تو یه فرشتهای اینجا هم بهشته و همه ما بهت افتخار میکنیم و از اتاق بیرون میره که مادری را میبینه که بچهشو از دست داده و او را دلداری میده هاشم تحت تاثیر اخلاق و رفتار اون خانم با مجروحها و بستگانشان قرار میگیره.هاشم بعد از چند دقیقه میره پیش منصور و با دیدنش خوشحال میشه و باهاش روبوسی میکنه آنها با هم گرم صحبت میشن و منصور سعی میکنه از زیر زبونش حرف بکشه که موقعیت جغرافیایی دقیق مقرشون کجاست.
او میگه نمیدونم من اینجاهارو خوب بلد نیستم و حدودی آدرس مقر رو میده. محسن به همراه شهرام رفته به یه جایی، اونجا ازش میپرسه که چیکار میخوایم بکنیم شهرام با حالت رمز باهاش صحبت میکنه و میگه داریم میریم دنبال کبک تا شکار کنیم محسن فکر میکنه واقعاً دنبال کبک هستند و خوشحال میشه و میگه ایول قراره کبک کباب کنیم اما منظور شهرام سیمهایی هستش که دشمن قطع کرده یا در اثر انفجار قطع شده شهرام از محسن فندک و لوله خودکار میخواد تا سیمهای قطع شده را به همدیگه جوش بده محسن او را سرزنش میکنه چون فکر میکنه میخواد سیگار بکشه شهرام عصبانی میشه و باهاش دعوا میکنه که تو به من میگی نفهم خودت از همه که بدتری! محسن کلافه شده و یک لحظه سر جاش میایستد که اطراف آنها بمباران میشه. محسن حسابی میترسه و اینور اونور میره شهرام دنبالش میره و ازش میخواد تا سر جاش رو زمین بخوابه و تکون نخوره.
تو بیمارستان جواد از اسما میپرسه که چی شد با پدرش حرف زد یا نه اون میگه نه حرف نزدم موقعیتش پیش نیومد و میدونم که اثری نداره به نظرم شما از اینجا برین و جونتونو نجات بدین جواد میگه همچین چیزی اصلاً از من نخواین تا تهش همین جا میمونم و از مرگ و از دست دادن جونمم هیچ ترسی ندارم اسما میگه خدا نکنه و با لبخند از اونجا میره که جواد حس خوبی میگیره. وقتی بمباران تموم میشه شهرام محسن را آروم میکنه و با حرفاش بهش روحیه میده و میگه اگه حاجی پور بین اون همه آدم تو رو انتخاب کرده که بیای اینجا با من پس حتماً یه چیزی تو دیده و با حرفاش بهش دل و جرات میده که محسن کمی آروم میشه سپس شروع میکنن به راهشون ادامه دادن وقتی به محل بعدی میرسند شهرام از محسن میخواد تا با فندک سیمها را به هم جوش بده همون لحظه دوباره بمباران شروع میشه و محسن از ترس شروع به دویدن میکنه و از اونجا میره که شهرام دنبالش راه میفته و ازش میخواد که وایسه و ازش میپرسه داری کجا میری آقا محسن؟....
نظر شما