خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال تانک خورها | در قسمت یازدهم سریال تانک خورها چه گذشت؟

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال تانک خورها | در قسمت یازدهم سریال تانک خورها چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده، از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما  پخش خود را آغاز کرده است. تانک‌خورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ می‌پردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.

قسمت ۱۱ سریال تانک خورها

حاج ولی به همه میگه پیاده بشین سنگر بگیرین برین یه جای امن. همه میرن پشت سنگرها و حاج ولی مواظب هاشمه و اونو از اونجا نجات میده سپس مجروح هارو سوار میکنن و برمیگردن عقب و میرسونن اونارو به بیمارستان. منصور تو مرکز مخابرات نشسته و وقتی حاجی قهوه میاره تا بخورن منصور بهش یه چیزی میده تا بخوره و خفه میشه همون موقع سپس نقش بازی میکنه و خودشو میبره بیرون و حالت خفه شدن را بازی میکنه که کسی به اون شک نکنن. هاشم و جواد مجروح هارو بردن تو بیمارستان که دکتر به اونجا میاد و به همشون رسیدگی میکنه و اون وسط به هاشم میگه که همونجوری محکم دستشو نگه داره رو برش که خونش بند بیاد و به بقیه رسیدگی میکنه هاشم بهش میگه من نمیدونم چیکار باید بکنم یکی بیاد اینو ازم بگیره دکتر با عصبانیت باهاش بحث میکنه و در آخر میگه فقط قد دراز کرده یه کار از دستش برنمیاد!

هاشم جا میخوره و به جواد میگه این الان با من بود؟ جواد واسه اینکه آرومش کنه میگه نه با من بود شما به دل نگیر فشار کاری روش زیاده هاشم میگه من مکانیکی ماشین تعمیر میکنم انسانو متخصص خودش باید بیاد درمانش کنه من که نباید انجام بدم اصلا کار من نیست! تو حیاط بیمارستان منصور که حاجی بردتش برای درمان و بهتر شدن حالش محسن را میبینه و باهمدیگه سلام و احوالپرسی میکنن سپس منصور بهش میگه از اینورا! محسن میگه دست رو دلم نزار مهندس که خونه بیا بریم یه چیزی بگیرم بخورم که منصور میگه با بریم دفتر من تو همین مرکز مخابرات کار میکنم همونجا یه چیزی بخوریم. اونجا منصور سعی میکنه ازش بپرسه و سر از کارش دربیاره و میگه تو اینجا چیکار میکنی محسن میگه خودمم نمیدونم والا ما اومدیم اینجا داداش آقا هاشمو برگردونیم اومدیم خودمونم موندگار شدیم! منصور میگه موندگار یعنی چی؟ واسه چی؟

محسن میگه هیچی دیگه موندگار شدیم منصور بهش میگه مگه کجا میمونی؟ کارت چیه؟ او میگه تعمیر میکنیم همونجا منصور میپرسه چی؟ کجا؟ محسن میگه ماشین هرماشینی منصور میپرسه آهان ماشین های جنگی؟! محسن میگه جنگی معمولی همه چیز یه قرون هم نمیدن! منصور میپرسه اونجا کجا هست؟ محسن سرگرم خوردن کمپوته و زیاد حواسش به سؤالای منصور نیست که در آخر میگه نمیدونم همه بهش میگن مقر اسمش مقره منصور میپرسه آدرس دقیق داری؟ که اگه خواستم بیام کجا بیام؟محسن میگه مقر بیا مقر بگو میخوام برم مقر منصور تو فکر میره. اسماء به جواد میگه شما دیگه نیاین اینجا به یکی دیگه بگین بیاره مجروحارو جواد میگه چرا؟ اسماء میگه به زور بابامو داداشامو راضی کردم بیام اینجا کار کنم جواد میگه اگه کسی دیگه ای این وسطه بهم بگین اسماء میگه نه کسی نیست خبریم نیست ولی خانواده ما میگن باید ازدواج فامیلی باشه بین خودمون جواد میگه نظر شما چیه؟

نظر شما مهمه اسماء میگه شما ادم خوب و دل و چشم پاکی هستین دیگه چی بهتر از این و میره که جواد خوشحال میشه. آنها به مقر برمیگردن و میخوان با نفربر مهمات ببرن جلو پیش سربازها تو خط جنگ حاج ولی میگه هاشم تو همینجا میمونی نمیتونی بیای جلو هاشم میگه یعنی چی؟ داداش من اونجا تو جهنمه من اینجا بمونم؟ و اصرار میکنه که منم میام جلو حاجی پور بهش میگه اشکالی نداره از پس خودش برمیاد بزار بیاد این ماشین اگه خراب بشه باید باشه که بتونه درستش کنه و سوار نفربر میشن و محسن که میترسه میگه جا نیست من نیام دیگه؟ جواد میگه نمیبینی این همه جا هست؟ بپر بالا.

انها راه میوفتن و تو راه نیما که راننده نفربر بود از خاک زیاد نمیتونه راهو پیدا کنه که سرشو میبره بیرون تا ببینه چیزی میبینه یا نه که خمپاره ای زده میشه و جفت چشماش میسوزه و میگه جاییو نمیبینم و وایمیسته سپس به کمک هاشم و جواد میفرستنش عقب و هاشم میشینه پشت فرمون و جواد بهش میگه که کجا بره. محسن حسابی ترسیده و پشت نفربر دعا میکنه و استرس شدید داره. وقتی میرسن همه پیاده میشن و شروع میکنن به خارج کردن مهمات همونجا حامد هاشم را میبینه و صداش میزنه هاشم با دیدنش جا میخورن و همدیگرو بغل میکنن....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال تانک خورها 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد