خلاصه داستان قسمت ۹ سریال تانک خورها | در قسمت نهم سریال تانک خورها چه گذشت؟

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال تانک خورها | در قسمت نهم سریال تانک خورها چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده، از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما  پخش خود را آغاز کرده است. تانک‌خورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ می‌پردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.

قسمت ۹ سریال تانک خورها

هاشم با یکی از بچه های اونجا حرف میزنه و سراغ حامد مالکی داداششو میگیره که میشناستش با نه دیدتش با نه او میگه حامد مالکی برادر شماست؟ هاشم تأیید میکنه و میگه دیدیش؟ او میگه حامد سفیره هاشم میگه یعنی چی؟ او میگه یعنی نباید شناسایی بشه وگرنه میزننش. موقع نماز صبح محسن میره تو حیاط که حاجی پور دنبالش میره و از پشت دیوار اونو زیر نظر داره. محسن با خدا درد و دل میکنه و میگه ازت خواهش میکنه یه کاری کن بابای مرضیه دلش باهام نرم بشه ما بهم برسیم اگه بهم برسیم و عروسی بگیریم میام جبهه میرم جلوی جلو قسم میخورم که میرم حاجی پور واسش دعا میکنه که خواسته اش برآورده بشه. صبح جوانی به اسم جواد میره بیمارستان صحرایی تا خون اهداء کنه پرستار اسماء با دیدنش میگه باز اومدی؟ هرروز میای خون میدی؟

زیرچشمات گود افتاده افت فشار میگیریا میوفتی رو زمین اینجا آبم پیدا نمیشه چه برسه به آبمیوه که بهت بدن! جواد میگه نه حالم خوبه سپس بهش جعبه هدیه ای میده که او باز میکنه و میبینه عطره تشکر میکنه و بهش میگه الان بین این همه مجروح و زخمی باید عطر بزنم؟ و پس میده بهش که جواد باهاش حرف میزنه همان موقع عبد و عماد برادرهای اسماء به اونجا میان و با  دیدن جواد میگه تو باز اینجایی که! باز اومدی خون بدی؟ خون تو چیه؟ خارجیه؟ برزیلیه؟ چیه که باید فقط تو خون بدی؟ جواد میگه مگه چیه اومدم خون بدم دیگه اونا میخوان با جواد دعوا کنن که اسماء جلوشونو میگیره و میگه بس کنین دیگه! عبد میگه سر ما الان داد زدی واسه این مرتیکه؟ معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟ تو فامیل یکی به خاطر تو داره صبح و شب کار میکنه! قول و قرار گذاشتیم! اسماء میگه خودتون گذاشتین مگه از من نظر پرسیدین؟ عبد میگه معلوم هست داری چی میگی؟ سرپرستار میاد و میگه اینجا چخبره؟

برین بیرون و به اسماء میگه بیا کارت دارم. بعد از رفتن اونا عبد و عماد با جواد دعوا میکنن و درگیر میشن چند نفر میان و اونارو از هم جدا میکنن و عبد و عماد را میبرن بیرون. اسماء میره پیش جواد و حالشو میپرسه او باهاش حرف نمیزنه حتی نگاهشم نمیکنه اسماء میگه اونجوری که داداشام گفتن نیست یعنی همچین کسی هست ولی از طرف من چیزی وجود نداره جواد به سکوت ادامه میده که اسماء میپرسه پس چیشد؟ انقد زود جا زدی؟ تو که میری جلوی صدام وایمیستی ولی در مقابل خودت نمیتونی؟! جواد از اونجا میره. تو تعمیرگاه هاشم میره به تعمیرکار اونجا کمک کنه که او عصبی میشه و باهاش دعوا میکنه و میگه به ماشینی که من دارم روش کار میکنم دست نزن و دخالت نکن! هاشم میگه من نخواستم جای شمارو بگیرم که فقط یه نگاهی به قطعه انداختم اینم مشخصه یعنی شاگردم میدونه که این قطعه جوش میخواد که کار کنه اما او قطعه رو از دستش میگیره و میگه نمیخوام کاری کنی!

حاجی پور میاد جلو و میگه تو چقدر بدقلقی آخه خواست فقط کار کنه! هاشم میگه ول کن حاجی من خودم با آدم بد دهن کار ندارم و میره. شب همه خوابن که حامد به اونجا میاد و وقتی حاجی پور اونو میبینه میبرتش پیش هاشم. او با دیدن هاشم جا میخوره و میشینه و فقط نگاهش میکنه سپس واسش نامه ای مینویسه و بعد از کمی دراز کشیدن کنارش از اونجا میره و حاجی پور را قسم میده تا هاشم را بیدار نکنه که نفهمه و از اونجا میره. فردای آن روز وقتی هاشم از خواب بیدار میشه و نامه را میخونه و از حاجی پور دلخور میشه میگه چرا منو بیدار نکردی؟ حاجی میدونی این همه راه اومده بودم واسه دیدن حامد! او میگه قسمم داد که چیزی نگم.

جواد به اونجا میاد و به همون تعمیرکار میگه ماشین انتقال مجروح ها خراب شده و ازشم بخواد بیاد باهاش تا ماشینو درست کنه اما او باهاش بحث میکنه که ۱۰۰ بار گفتم با اون ماشین نرین جلو! حاجی پور میگه ای بابا تو هم که همش میخوای دعوا کنی! اونهمه مجروح تو راه مونده تو داری اینجا غر میزنی؟ او با جواد راهی میشه که بعد از رفتنش حاجی پور به هاشم میگه بیا روی این تانک نفربر کار کن. او قطعه که باید جوش میخورد را جوش میده و نفربر را درست میکنه وقتی روشن میشه همه خوشحال میشن و صلوات میفرستن....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال تانک خورها 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد