خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال تانک خورها | در قسمت سیزدهم سریال تانک خورها چه گذشت؟
خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.
سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده، از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما پخش خود را آغاز کرده است. تانکخورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ میپردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.
قسمت ۱۳ سریال تانک خورها
تمام پرسنل بیمارستان در حال شستن و تمیز کردن جایی هستن که تبدیلش کردن به بیمارستان. اونجا دکتر به اسماء میگه باید بهش بگی ماجرارو خودش باید انتخاب کنه میدونی که این کارت یعنی چی؟ اسماء تو فکر میره که یکی از مجروح ها صداش میزنه و وقتی میره پیشش او بهش میگه که این بچه نیمرو میخواد اسماء میگه باشه الان میارم واست و میره از همه میپرسه تا ببینه کی تخم مرغ داره و در آخر دوتا تخم مرغ پیدا میکنه و میره واسش نیمرو درست میکنه اما وقتی برمیگرده به اتاق اون بچه تا بهش نیمرو بده میبینه چشماشو باز نمیکنه و میفهمه که مرده و بهم میریزه و به آرامی گریه میکنه. فردای آن روز سر سر سفره ناهار حاجی پور به جواد میگه این چه قیافه ایه دیگه؟ چرا غداتو نمیخوری؟ جواد با اکراه میگه میخورم حالا، حاجی پور میگه باز بحث اون خانم پرستاره آره؟ اون دختر پشتش یه قبیله ست! بعد به من میگی بیام خواستگاری واست؟
بپرسن من کیم چی باید بگم؟ چی من شبیه توعه که خودم جای یکی از فک و فامیلت بزنم آخه! بعدشم تورو قبول نمیکنه پدرش یه مگس نر از کنارش رد میشه میزنن رو هوا جواد از حرفاش بهم میریزه و از سر سفره پا میشه میره که هاشم میگه حاجی بهش برخورد اینجوری میگی! حاجی پور میگه خوب بهش بربخوره باید بیخیال بشه دیگه هاشم میگه منظورتون همون خانم پرستار تو بیمارستانه؟ حاجی پور تأیید میکنه که هاشم میگه خوب جوادم پسر خیلی خوبیه حاجی پور میگه آره پسر خوبیه ولی اون دختر پشتش یه قبیله آدمه! سپس به محسن نگاهی میکنه و میگه تو هم وضعت همینه محسن میگه یعنی چی؟ حاجی پور میگه تو هم عاشقی ولی منم اگه دختر داشتم به تو نمیدادم! و به غذا خوردنشون ادامه میدن.
تو مرکز مخابرات اهواز منصور به پاشا که آدمش تو مقر هستش میگه باید کارشونو مختل کنی پاشا میگه نمیشه اون هاشم تمام ماشینارو درست میکنه اون حاجی پور هم میگن دیوونه ست ولی حواسش از همه ی ماها جمع تره و نمیزاره یه مگس کار اضافه کنه! اونا یه نفربر دارن که همون هاشم درست کرده میتونم تو سیستم برقش اختلال ایجاد کنم که راه نره منصور میگه نه تو برق شک برانگیزه مکانیکشو خراب کن که بیوفته گردن تعمیرکارش یه جوری هم باشه که وسط راه خراب بشه که اینجوری عراقیا بزننشون پاشا قبول میکنه. سپس بهش سیانوری میده که پاشا میگه قرارمون این نبود من سریع انجام میدم برمیگردم منصور میگه باید مخابراتشونو از خودی کنیم کار شهرامو تموم کن! پاشا سیانورو ازش میگیره.
هاشم بی خوابی میزنه به سرش موقع هوای گرگ و میش بیرون از مقر میره که ازش رمز شبو میخوان او نمیدونه و میگه من هاشمم دیگه تعمیرکاره! اما نگهبانی میگه باید رمز شبو بگی حاجی پور میاد و میگه خودیه و اونو به داخل میبره. هاشم میره به اتاقی که رزمنده ها اومدن و اونجا خوابیدن که حامدو میبینه و میره پیشش نگاهش میکنه سپس دستشو میزاره رو شونه اش آروم که حامد کم کم از خواب بیدار میشه و با دیدن همدیگه لبخند میزنن و در آغوش میگیرن همدیگرو. وقتی هوا روشن میشه حامد زنگ میزنه به مریم که او با شنیدن صدای حامد خوشحال میشه و میگه واقعا خودتی حامد؟ او تأیید میکنه و باهمدیگه کمی حرف میزنن و از دلتنگیشون میگن سپس مریم ازش میخواد تا بیاد اونو هم برداره ببره پیش خودش حامد میگه اینجا برای تو خطرناکه تو بارداری!
اما مریم میگه پس خودت بیا حامد ازش معذرت خواهی میکنه که زندگی خوبی واسش نساخته و اول زندگی تنهاش گذاشته اومده جبهه و بهش قول میده که اگه نتونست خودش بیاد تو اهواز خونه میگیره تا اونو ببره به اونجا که نزدیکتر باشه به خودش مریم قبول میکنه سپس خداحافظی میکنن بعد از قطع تماس به مادرش زنگ میزنه حاج خانم با شنیدن صدای حامد ذوق زده میشه و خیالش راحت میشه که حالش خوبه مادرش بهش میگه تو اینجا زن و بچه داری بسه دیگه برگرد حامد میگه چشم یکم اوضاع بهتر بشه میام الان نمیشه مادرش میگه من این چیزا حالیم نیست باید برگردی! گوشیو مادرش میگیره و حامد با مادربزرگشم حرف میزنه سپس بعد از قطع تماس سوار ماشین میشه و به خط دفاع مقدس برمیگرده....
نظر شما