خلاصه داستان قسمت ۶ سریال تانک خورها | در قسمت ششم سریال تانک خورها چه گذشت؟

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال تانک خورها | در قسمت ششم سریال تانک خورها چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده، از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما  پخش خود را آغاز کرده است. تانک‌خورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ می‌پردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.

قسمت ۶ سریال تانک خورها

عزیز آقا میره تو شرکت و به پسرهاش میگه ماجرای دشمنیتون با هاشم چیه؟ مهران میگه قطعه ۱۰۰ تومنیو میده ۲۰ تومن عزیز آقا میگه خوب؟ باید آتیش بزنین گاراژشو؟ مهران میگه آتیش زدن کار ما نیست عزیز آقا میگه یعنی چی؟ مهران میگه یعنی ما کاری نکردیم  میتونه کار هرکسی باشه این هاشم کم دشمن نداره! مریم رفته خونه حاج خانم و ماجرای آتیش گرفتن گاراژو بهش میگه او نگران میشه که مریم میگه نگران نباشین چیزی نشده ولی از چشم مهران میدونن ته همه ی ماجراها هم میرسه به من و ازدواجم. شب هاشم به محسن میگه منو برسون خونه برگرد ببین ماشین صدایی چیزی میده یا نه. او وقتی میرسونتش خونه اش از اونجا میره دم در خانه مرضیه که میبینه بازم اون مرتیکه نزولخور اونجا بوده که بهم میریزه و تو یه فرصت مرضیه را صدا میزنه.

مرضیه میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ او میگه اینو ول کن باز این مرتیکه اومده اینجا که اینجا چیکار داره؟ مرضیه میگه نمیدونم منم اصلا خوشم نمیاد میاد اینجا تازه هم سفره پدرمم که شده! محسن میگه واسش روسری گل گلیم که سر کردی این میاد باید سیاه سرت کنی! مرضیه میگه دست شما درد نکنه شما که از دل ما خبر نداری! همینجوری حرف میزنی فقط و ناراحت میشه که محسن میگه چخبره مگه تو دلت؟ مرضیه میگه روم نمیشه بگم ولی باید بگم که زندگی بدون شما واقعا واسم سخته و نمیگذره از این وضعیت خسته ام. محسن متأثر میشه و برای اینکه دلشو بدست بیاره و حالش بهتر بشه و میگه این روسریه خیلی بهت میادا اصلا کلی واست میخرم که سرت کنی مرضبه لبخند میزنه و تشکر میکنه. مرضیه میگه من برم غذا بیارم باهم بخوریم و میره. هاشم تو اتاقش لباساشو عوض میکنه که مادرش با دلخوری جلوش نون و ماست میزاره بخوره هاشم میگه نه به سفره های رنگین هانیه نه به این نون و ماست حاج خانم میگه بخور و خداروشکر کن سپس با دلخوری بهش میگه کی گاراژ آتیش گرفته؟

او میگه یاخدا کی به شما گفت؟ او میگه غذا نسوخته که گاراژ سوخته میخواستی پنهان کنی؟ هاشم میگه چیزی نیست که  دهنه روغن فروشی سوخت روغن و بنزینه دیگه کنار هم باشه الو میگیره حاج خانم میگه ربطش به مهران چیه؟ من میدونم آبت تو یه جوب با پسرهای عزیزآقا نمیره ولی مهران برادر مریم عروسمونه هاشم میگه شما خیالتون راحت مواظب روابط خانوادگی‌مون هستیم. فردای آن روز هاشم و محسن با وانت سالار قصاب که موتورشو تقویت کرده میرن پیست مسابقه فریدون سر قرار. آنجا با دیدن اینکه او با وانت سالار قصاب اومده جا میخورن و میخندن فریدون با طعنه میگه به نظرم یه بهونه جور کن از اینجا برو تا آبرو ریزی نشده! هاشم میخنده و میره پیش مهران و برادراش. او بهش میگه که درسته ما تو کار یه مشکلاتی باهم داریم ولی هیچ وقت کسب و کار کسیو آتیش نمیزنم که علاوه بر محیط کاری ما فامیلم هستیم!

هاشم میگه این حرفا چیه مهران میگه نمیخوام تو ببازی این مسابقه رو واسمون افت داره تو برادر داماد مایی! بیا با این ماشین مسابقه بده هاشم میگه هرکی پشت این ماشین بشینه راننده ست این خودش میره دیگه اگه با این ماشین برنده بشی اسمت راننده ست نگران من نباشین میخوام با همین ماشین سالار قصاب ببازمش و میره لا محسن سوار ماشین میشن. مسابقه شروع میشه و اول طی کرده بودن که یه دور باشه مسابقه که هاشم میبره ولی میبینه فریدون داره ادامه میده که میبینه رو تابلو تغییر دادن مخفیانه ۵ دور.

اونم دوباره شروع میکنه به گاز دادن و در آخر هم میبره همگی تشویقش میکنن و طبق قرارشون سه نفری که محسنو کتک زده بودن را میبره پای تخته و به محسن میگه برو هرجور دوست داری به حسابشون برس محسن میره روبروشون و تو چشماشون نگاه میکنه از طرفی فریدون از هاشم خواهش میکنه تا ایندفعه چشم پوشی کنه و ببخشه اما او کنار وایساده فقط نگاه میکنه محسن میخواد سیلی بزنه تو صورتش که در آخر پشیمون میشه و میره سوار ماشین میشه و به هاشم میگه بریم هاشم لبخند میزنه و از اونجا میرن. به هاشم زنگ میزنن و میگن که بره بیمارستان مادرش بستری شده او به سرعت خودشو میرسونه اونجا و میپرسه که چیشده؟ هانیه میگه حامد و گریه میکنه هاشم رو زمین میشینه....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال تانک خورها 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه