خلاصه داستان قسمت ۵ سریال تانک خورها | در قسمت پنجم سریال تانک خورها چه گذشت؟

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال تانک خورها | در قسمت پنجم سریال تانک خورها چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده، از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما  پخش خود را آغاز کرده است. تانک‌خورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ می‌پردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.

قسمت ۵ سریال تانک خورها

هاشم به همراه محسن با ماشین‌هایی که کمیته خواسته بودن رفتن سر قرار. آنها منتظر اومدن مامورین کمیته هستند که یک دفعه یه پیرزن و پیرمرد را می‌بینند که به کمک احتیاج دارند محسن میره تا کمکشون کنه اما پیرمرد بهش میگه برو پی کارت حسن برمی‌گرده پیش هاشم که همون موقع یک دفعه پیرمرد و پیرزن از جاشون بلند میشن و کپسول‌های دودزا را داخل خونه میندازن هاشم و محسن تعجب کردن که همون موقع افراد کمیته از راه می‌رسند درگیری مسلحانه‌ای اونجا اتفاق می‌افته آنها با همدیگه درگیر میشن و مامورین سوار ماشین‌های هاشم و محسن میشن و ازشون می‌خوان تا هرچه سریع‌تر از اونجا برن. تو مسیر هم درگیری اتفاق بیفته اما هاشم و محسن موفق میشن تا به حیاط کمیته برسند. هاشم وقتی ماشینو نگه می‌داره می‌بینه سرباز کناریش شهید شده و مرده حسابی متاثر و ناراحت می‌شه حاجی سربازشو بغل می‌کنه و شروع می‌کنه به گریه کردن. وقتی جو اروم میشه هاشم میره پیش حاجی و میگه می‌دونم الان وقت مناسبی نیست ولی می‌خواستم بدونم که اون آدمایی که آوردین اینجا افراد مهمی بودن؟ چیکاره بودن؟

حاجی بهش میگه که دکتر و دانشمندای این مملکت بودن که گروگان گرفته شده بودند الان برگشتن به آغوش خانواده‌شون من برم ببینم چه جوری خبر شهادت این بچه‌ها رو به خانواده‌شون بدم و با ناراحتی از اونجا میره. هاشم که به هم ریخته به محسن میگه من پیاده میرم حرم کمی دلم باز شه محسن هم دنبالش میره. وقتی هاشم به خانه می‌خواد بره عزیز آقا را جلوی در خونه اش می‌بینه او سوار ماشینش میشه که عزیز بهش میگه شبانه به دور از چشم همه اومدم تا باهات حرف بزنم ازت می‌خوام بری و حامد برادرتو برگردونی من تنها دخترمو به گل روی حاج خانوم، مرام حاج آقا و قول و قراری که با تو گذاشته بودم دادم به حامد اگه تونستی برگردونیش که هیچ حامد جاش رو سر منه گه نتونستی و به این کاراش ادامه بده وکیل می‌گیرم و زندگی دخترمو تکلیفشو مشخص می‌کنم، سلام منو به حاج خانم برسون. هاشم هرچی میگه حامد بچه نیست من نمی‌تونم گوششو بگیرم و برگردونم عزیز آقا گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست.

هاشم وقتی به خونه میره مادرش با دیدنش می‌فهمه که به هم ریخته و بهش میگه چی شده؟ هاشم میگه دیگه دارم کم میارم خسته شدم این از این هانیه که بهش میگم نره به اون مدرسه تو این جنگ تنهایی نره تو جاده، اون از حامد که بی‌خبر یه دفعه گذشته رفته این از عزیز آقا که اومده جلو در خونه میگه اگه حامدو برگردوندی که هیچی اگه نه طلاق دخترشو می‌گیره اونم از محسن تو گاراژ که امونمو بریده واقعاً دارم خسته میشم سپس بهش میگه ببخشید که انقدر غر زدم. حاج خانم بهش میگه پدرت وقتی ساعت ۸ شب میومد خونه تازه من شروع می‌کردم به غر زدن سرش از همه جا می‌گفتم از همه چیز اونم فقط گوش می‌داد یه روز ازش پرسیدم که فهمیدی اصلاً چی میگم؟ اون موقع بود که فهمیدم اصلاً متوجه نیست که من چی دارم میگم اصلاً یادش نیست منم بهم برخورد و دیگه باهاش حرف نزدم. یه روز ازم گلگی کرد که چرا دیگه باهاش حرف نمی‌زنم منم بهش گفتم که چه فایده وقتی مهم نیستم اصلا یادت نمی‌مونه که چی داشتم می‌گفتم!

پدرت بهم گفت تقصیر من چیه وقتی به چشمات نگاه می‌کنم دیگه نمی‌فهمم چی میگی خواستم اینو بهت بگم که تا وقتی که هستم با جون و دل به غر زدنت گوش میدم ولی تا زنده‌ام یکیو پیدا کن که گوش باشه واست و از اونجا میره. فردای آن روز صاحب اون ماشین‌هایی که کمیته از هاشم و محسن خواسته بود به گاراژ میره حسن با دیدن آقای کیانی استرس می‌گیره و به هاشم خبر میده آقای کیانی وارد دفتر کار هاشم می‌شه و باهاش حرف می‌زنه. هاشم تمام ماجرا رو براش تعریف می‌کنه آقای کیانی میگه چرا تو شرمنده‌ای؟ خوب کردی به کمیته کمک کردی رو سفیدمون کردی از طرفی مگه نگفتی کمیته خسارت ماشینارو میده؟ هر وقت داد میریم یه ماشین دیگه جمع می‌کنیم هاشم خوشحال میشه و میگه به روی چشم خودمم موتورشو برات درست می‌کنم. هانیه در حال رفتن به مدرسه هستش که کیوان پسر کوچیکه عزیز آقا جلوی راه هانیه را می‌گیره و باهاش حرف می‌زنه هانیه بهش میگه که سری بعدی اگه می‌خوای بیاین باید با عزیز آقا بیای و میره....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال تانک خورها 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه