خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی وحشی yabani + پخش آنلاین

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی وحشی را مشاهده میکنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی وحشی yabani + پخش آنلاین
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی وحشی را مشاهده میکنید. همراه ما باشید. سریال ترکی وحشی، یکی از جدیدترین مجموعه‌های تلویزیونی سینمای ترکیهاست که اخیرا شروع به پخش کرده است. این سریال ترکی از یک فیلم‌نامه درام بهره می‌برد. فیلم‌نامه‌ای که حاصل قلم هیلال یلدیز (Hilal Yildiz)، سراپ گازل (Serap Gazel)، نازلی سونلو (Nazli Sunlu) و چیسم کاتیلماز (Çisem Katilmaz) به همراهی ملک سون (Melek Seven) است.

بازیگران این سریال عبارتنداز؛  هالیت اوزگور ساری (Halit Özgür Sarı) در نقش یامان سویسالان (Yaman Soysalan)، سیما بارلاس (Simay Barlas) در نقش رویا (Rüya)، دولونای سویسرت (Dolunay Soysert) در نقش نسلیهان سویسالان (Neslihan Soysalan)، عثمان آلکاش (Osman Alkaş) در نقش اِشرف علی سویسالان (Eşref Ali Soysalan)، یوردائر اوکور (Yurdaer Okur) در نقش سرخان سویسالان (Serhan Soysalan)، برتان اصلانی (Bertan Asllani) در نقش آلاز سویسالان (Alaz Soysalan)، سرای اوزکان (Seray Özkan) در نقش کاگلا سویسالان (Çağla Soysalan)، آلینا آل (Aleyna Al) در نقش ایس سویسالان (Ece Soysalan)، روژبین اردن (Rojbin Erden) بازیگر نقش عاصی در سریال وحشی (Asi)، سزر آریچای (Sezer Arıçay) در نقش جسور (Cesur)، رامز ملاموسا (Ramiz Mullamusa) در نقش عمت (Umut)، شبنم حسنی‌صوفی (Şebnem Hassanisoughi) در نقش شبنم سوالپ (Şebnem Sualp)، سلیم جان یالچین (Selim Can Yalçın) در نقش ایلکر سوالپ (İlker Sualp)، بارتو دیلمن (Bartu Dilmen) در نقش روزگار (Rüzgar)، تایانچ آییدین (Tayanç Ayaydın) در نقش گون آیدین (Güven Aydın)، آشکین شینول (Aşkın Şenol) در نقش سلیم (Salim)، ایشیگل اونسال (Ayşegül Ünsal) در نقش فریده (Feride)، گورآی گورکم (Güray Görkem) از بازیگران سریال وحشی در نقش عثمان (Osman)، بیرگول اولوسوی (gül Ulusoy) در نقش یارداگل (Yurdagül).

برای پخش آنلاین این سریال اینجا کلیک کنید.

خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی وحشی

یامان وقتی به اونجا می‌رسه با روزگار درگیر میشه و حسابی کتکش می‌زنه و خودشم زخمی میشه در آخر او را از پنجره پرت می‌کنه بیرون و روزگار از جاش بلند می‌شه و فرار می‌کنه یامان وقتی می‌خواد دنبالش بره هومن از راه می‌رسه و جلوشو می‌گیره سپس او با رویا را به خونش می‌بره تا زخمشونو پانسمان کنه. روزگار خودشو به یک ساختمان نیمه کاره می‌بره که اونجا افرادی او را می‌بینن و با عکسی که واسشون فرستاده بودن تطابق میدن و می‌فهمن که اون شخص خودشه نسلیهان وقتی چاعلا را به اتاقش می‌بره بیرون میاد و خودخوری می‌کنه. فریده میره پیشش و سعی می‌کنه آرومش کنه او با کلافگی میگه من چه جور مادری‌ام که نتونستم از دخترم محافظت کنم و خودشو سرزنش می‌کنه فرید باهاش حرف می‌زنه تا دست از سرزنش کردن برداره چون اون تقصیری نداره و آرومش می‌کنه.

آلاز به اتاق اجه تو بیمارستان میره او با دیدنش میگه بازم همه چیز رو به راه نیست نه؟! مربوط میشه به خواهرم؟ اتفاقی افتاده؟ آلاز با خنده میگه انگاری سطح کنجکاویت خیلی بالا رفته اجه می‌خنده و میگه می‌دونم دارین چیزیو از من مخفی می‌کنین آلاز بهش میگه خیالت راحت چیزی نیست که ازت مخفی کنیم سپس می‌بوستشون میره. دو نفری که روزگار را دیده بودن که وارد یه ساختمون نیمه کاره شده به آسی زنگ می‌زنند و خبر میدن جسور با عصبانیت می‌خواد به اونجا بره که آسی جلوشو می‌گیره و میگه هیچ کاری نمی‌کنی به یامانم نباید بگی وگرنه دیوونگی می‌کنه به بابای چاعلا میگیم اونم به پلیس زنگ می‌زنه و به حسابش می‌رسه سپس میرن تا با سرهان حرف بزنن. آلاز که پشت دیوار بوده حرفاشونو می‌شنوه و با عصبانیت به طرف اون ساختمان راهی می‌شه.

وقتی به اونجا می‌رسه روزگار با فهمیدن اومدنش پنهان میشه و از دستش در میره سپس درگیر میشن و روزگار موفق میشه تا فرار کنه او تو صندوق عقب ماشین آلاز پنهان میشه آلاز وقتی بیرون میاد همزمان پلیس‌ها هم می‌رسن و او بهشون میگه خیلی دور نشده همین الان از ساختمان زد بیرون اما هرچی می‌گردن پیداش نمی‌کنن. هومن بعد از بخیه زدن و پانسمان زخم یامان لباسی از خودش بهش میده و میگه اینارو بپوش سپس هومن انها را می‌رسونه به باغ ویلایی که چاعلا اونجاست. هومن اونجا وقتی نسلیهان را می‌بینه بهش میگه که فرداشب دارم میرم نسلیهان جا می‌خوره و میگه فرداشب؟ هومن تایید می‌کنه نسلیهان میگه پس یعنی فقط یه روز اینجایی سپس بابت همه کارهایی که کرده واسشون ازش تشکر می‌کنه.

الاز به پارکینگ میره و ماشینشو پارک می‌کنه وقتی به داخل خونه میره روزگار از صندوق عقب بیرون میاد و هرکاری می‌کنه در پارکینگ باز نمی‌شه. او مجبور میشه پنهانی وارد خونه بشه که تا شب منتظر می‌مونه. رویا اول میره با چاعلا صحبت می‌کنه تا کمی آروم بشه سپس یامان و آلاز میرن پیششون و با چاعلا صحبت می‌کنن و میگن که اون اصلاً نباید خجالت بکشه و مقصر نبوده یامان میگه ما نباید به خاطر کارهای بقیه سرمونو بندازیم پایین و خجالت بکشیم تو که تقصیر نداشتی نمی‌دونستی اینجوری میشه! سپس به همدیگه قول میدن تا پشت همدیگرو خالی نکنند و دوباره با همدیگه به زندگی ادامه بدن چاعلا حالش کمی بهتر میشه. هوا تاریک شده و آلاز شروع کرده به نوشیدنی خوردن روزگار وارد خونه شده و پشت مبل پنهان میشه آلاز از شیشه می‌بینه که یامان بیرون تو حیاط نشسته و میره پیشش سپس باهاش کمی حرف می‌زنه و درباره رابطه اش با رویا می‌پرسه که یامان میگه از هم جدا شدیم الان خیالت راحت شد؟

الان بحث‌های مهم‌تری داریم تا رابطه من با رویا و میره تا اطرافو یه نگاه بندازه. نسلیهان پیش آلاز میره و میگه چرا الان داری نوشیدنی می‌خوری؟ واجب نیست که آلاز میگه اگه نخورم که منو نمی‌تونین اینجا نگه دارین! و با هم کمی خلوت می‌کنن. روزگار برای پنهان شدن مجبور میشه وارد اتاق چاعلا بشه وقتی می‌خواد از کمد لباس چاعلا بیرون بیاد از سر و صدا چاعلا از خواب بیدار میشه و با دیدنش از ترس شوکه می‌شه که روزگار سعی می‌کنه آرومش کنه اما چاعلا یک دفعه شروع می‌کنه به جیغ کشیدن همه وارد اتاقش میشن و اونو آروم می‌کنند.

چاعلا بهشون میگه که اون اینجا بود داشت بهم نگاه می‌کرد می‌خواست منو بکشه! آنها در آغوشش گرفتن و نسلیهان میگه کابوس دیدی دخترم هیچی نیست اما چاعلا با ترس گریه می‌کنه و میگه خودم دیدمش! نسلیهان مجبور میشه تا صبح کنار چاعلا بمونه. تو بیمارستان جسور در حال نگاه کردن به نقاشی که چاعلا کشیده آسی به اونجا میاد که جسور می‌خواد نقاشی را پنهان کنه آسی بهش میگه دیدمش نمی‌خواد الکی مخفی کنی سپس ازش می‌گیره تا ببینه و میگه واقعا قشنگ کشیده جسور بهش میگه چه فایده استادش بهش گفته زشت‌ترین کسی که تو ذهنتون هست رو بکشین اونم منو کشیده آسی بهش میگه می‌خوام یه چیزی بهت بگم اما باید قول بدی با شنیدنش نه رویا بافی کنی نه خیلی تابلو بشی!

جسور ازش می‌پرسه چیه آسی بهش میگه نمی‌دونم شاید نه اسمشو عشق میشه گذاشت نه حتی دوست داشتن ولی تو یه چیزی داری که چاعلا بهت حس خوب داره و تورو قهرمان می‌دونه جسور با شنیدن این حرف خوشحال میشه و میگه حالا باید چیکار کنم؟ براش چیکار کنم الان تو بگو! آسی بهش میگه خودتو جمع و جور کن گفتم نباید رویا بافی کنی و کار خاصی هم انجام ندی پشیمونم نکن که بهت گفتم! جسور میگه باشه یه لحظه از خود بیخود شدم زیادی ذوق کردم ولی من یه فکری دارم او کاغذی می‌گیره و شروع می‌کنه به کشیدن نقاشی. ویلا خالی شده و آنها به نگهبان‌ها گفتند که تمام درها را ببندند و مراقب اونجا باشند روزگار داخل خانه مونده و خوشحال میشه که کسی اونجا نیست او اول به مادرش زنگ می‌زنه و ازش کمک می‌خواد و میگه تو مادر منی نباید منو تنها بزاری اونا منو پیدا کنن می‌کشن بهم پول بده از اینجا فرار کنم اما مادرش اجازه نداره بهش پول بده و کاری نمی‌تونه بکنه. سپس شروع می‌کنه برای خودش غذا درست کردن تا یه چیزی بخوره...

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی وحشی

 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه