دانلود قسمت بیست و سوم برنامه زندگی پس از زندگی چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ / مهمان برنامه رضا معظمی گودرزی
با توجه به پخش قسمت بیست و سوم برنامه زندگی پس از زندگی در اینجا دانلود قسمت بیست و سوم برنامه زندگی پس از زندگی چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ را آورده ایم که می بینید.
با توجه به پخش قسمت بیست و سوم زندگی پس از زندگی دانلود قسمت ۲۳ فصل ۵ زندگی پس از زندگی امروز چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ با اجرای عباس موزون از شبکه چهارم را برای شما آورده ایم، با ما همراه باشید.
زمان پخش و تکرار برنامه زندگی پس از زندگی
پخش فصل پنجم این برنامه از ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ آغاز شده است. این فصل ۳۱ قسمت بوده و هرروز ساعت ۱۷:۰۰ پخش می شود. ساعات تکرار این برنامه ۱ بامداد و ۱۲:۳۰ بعد از ظهر است.
دانلود قسمت ۲۳ فصل ۵ زندگی پس از زندگی
این قسمت : پرنده طلایی
تجربه گر: رضا معظمی گودرزی
از لینک زیر می توانید از تلوبیون به صورت آنلاین مشاهده نمایید:
https://telewebion.com/episode/۰xc۵۸۹۹۸f
قسمت 23 فصل 5 زندگی پس از زندگی
رضا معظمی گودرزی هستم اهل شهرستان از بروجردم شاغل در داروسازی هستم متاهلم یه پسر دارم هفت سالشه به اسم مسیحا، خانمم اهل بروجرد و خانه دار هستند.
جناب آقای رضا معظمی گودرزی چه اتفاقی افتاد آقا؟
اجازه بدید یه کم از قبلترش شروع کنم براتون، ما تو خانواده ای بزرگ شدیم که زیاد از لحاظ مالی قوی نبودیم، یعنی پدرم رو ماشین پیکان عموم کار می کرد و خرج دو تا خانواده را میداد، 4 صبح میرفت سرکار و 8 شب میومد و یه مقدار روحیاتش خشن بود و تو خونه یه مقدار دعوا می کرد با ما و مادرم.
تا گذشت که بعد از چند سال فوتبالیست شدم، از بچگی یه خلقیات بار اومده بودم که لجباز بودم و خیل اذیت می کردم پدر و مادرم رو تو خونه و خیلی شر بودم. گاهی یه طوری می شد که تو خونه همسایه ها میومدند ما رو جدا می کردند، خیلی پرخاشگر بودم. تا 16 سالگی فوتبالم رو ادامه دادم تا تونستم توی یکی از تیمهای مطرح انتخاب بشم به اسم پاس همدان. اما بخاطر اینکه بخوام با پدر و مادرم لج کنم و حالشون رو بگیرم دیگه از اونموقع فوتبالم رو ادامه ندادم و رفتم سربازی
چرا فکر میکردی حال خانواده ات گرفته میشه؟
چون بابام خیلی فوتبال دوست داشت و امیدوار بود و من موفقیتم رو بخاطر لجبازی با اونا کنار گذاشتم. اومدم خونه و گفتم می خوام برم سربازی. افتادم استان زنجان. سرباز دادگاه بودم تو شهرستان زرین رود. محرم بود و خودم تنها سر یه تپه بودم. یه مقدار از شهر دور بود. یه شهر کوچیک بود که دو سه تا مغازه هم بیشتر نداشت. خودمون باید جیره غذایی میگرفتیم و خودم غذا درست می کردم و می خوردم بعد دقیقا یادمه روز تاسوعا بود جیره غذام تموم شده بود و گفتم برم شهر خرید کنم، صدای آهنگ رو هم زیاد کرده بودم که صدای عزاداری رو نشنوم و خودمم با آهنگ می خوندم ساعت 2، 3 بود و واقعا دیگه گرسنه ام بود دیدم در دادگاه رو میزنند و دو تا آقا بودند واسم یه جعبه نون خامه ای اورده بودند و برنج و خورش سبزی اورده بودند با سالاد و نوشابه. گفتند اگه اشتباه نکنم اینا رو خانم بختیاری داده گفته سرباز سر تپه گرسنه اشه و اینو برسونید بهش.
من یه حالتی بهم دست داد اما دوباره متحول نشدم . سربازیم تموم شد و اومدم خونه دوباره درگیری داشتم با پدر و مادرم تا ازدواج کردم. تنش تو زندگیم اوایل ازدواجم زیاد بود و خانمم رو خیلی اذیت می کردم و تنش ها اونقدر بالا گرفت که دیگه من ترک شغل کردم و سرکار نرفتم به مدت دو ، سه سال ......
نظر شما