خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال فریبا از شبکه سه سیما + عکس

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال فریبا از شبکه سه سیما + عکس
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم. شبکه سه از امشب سریال «فریبا» را به تهیه‌کنندگی سیدرامین موسوی‌ملکی و کارگردانی محمود معظمی روی آنتن می‌برد. این سریال در ۴۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای و با موضوعات اجتماعی وپلیسی، به بررسی مسائل وچالش‌های فضای مجازی و اینفلوئنسرها می‌پردازد و داستان‌های جذابی را در این زمینه روایت می‌کند.

سریال فریبا از ۲۲ دی‌ماه هر شب ساعت ۲۰:۴۵ از شبکه سه پخش خواهد شد. در این مجموعه، بازیگران مطرحی همچون علیرضا خمسه، محمود پاک‌نیت، ثریا قاسمی، حمیدرضا پگاه، ساناز سعیدی، نسیم ادبی و... به ایفای نقش پرداخته‌اند و با هنرنمایی خود، به جذابیت داستان کمک می‌کنند. 

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال فریبا

سوگند و فریبا به همراه نسترن رفتن به کافه سر قرار با بهروز اونجا بهروز نسخه‌ای از قسمت اول داستان فریبا و پناه را بهشون میده تا بخونن سوگند برگه را به فریبا میده و میگه با لحن خودت بخون و خودش شروع می‌کنه ازش فیلم گرفتن. فریبا شروع می‌کنه به خوندن درباره دختری که تو یه روز بارونی آروم تو خیابون‌ها در حال قدم زدن و از نظر فکری و روحی به هم ریخته است و حال خوبی نداره بارون شدید میشه و همه دنبال جایی هستند برای پناه گرفتن. چشم اون دختر به یک کافه می‌افته و میره داخل تا بارون بند بیاد او مثل موش آب کشیده شده.  او چشمش به یه پسر که تنها کنار شوفاژ نشسته و داره برد گیم بازی می‌کنه می‌افته اون پسر با دیدنش بهش میگه که اگه می‌خواین می‌تونین اینجا بشینین کنار شوفاژ تا گرم بشین او هم قبول می‌کنه. پسر یک دفعه بهش میگه تنهایی واقعاً سخته دختر با تعجب میگه چی؟ منظورت چیه؟ اون پسر بهش میگه منظورم برد گیم هستش بازی که دو نفر است ولی دارم یه نفره بازی می‌کنم و گرم صحبت میشن.

تمام مدت که فریبا در حال خوندنه قسمت یک داستان خیالی خودش با پناه هست بهروز مدام به نسترن نگاه می‌کنه او کلافه و عصبی شده و آخر به بهونه‌ای پی‌خواد از کافه بیرون بره که بهروز دنبالش میره و سعی می‌کنه جلوشو بگیره نسترن با عصبانیت بهش میگه تو نویسنده‌ای یعنی هیچ داستان دیگه‌ای به ذهنت نرسیده که داستان آشنایی خودمونو نوشتی برای یه نفر دیگه؟ بهروز سعی می‌کنه جلوشو بگیره و میگه صبر کن واست توضیح بدم اولش اینجوریه ولی ادامش داستان ما نیست یه فکر دیگه‌ای دارم واسش اگه اجازه بدی بشینیم برات توضیح بدم اما نسترن میگه من باید برم و می‌خواد بره که بهروز ازش می‌خواد صبر کنه و به حرفاش گوش بده نسترن میگه نه باشه واسه بعد واقعاً باید برم دیرم شده بهروز وقتی خیالش راحت میشه که نسترن باهاش قهر نکرده و دلخور نیست بدرقه‌اش می‌کنه. بعد از رفتن نسترن فریبا و سوگند از کافه میرن و تو مسیر با همدیگه درباره داستانی که بهروز نوشته صحبت می‌کنند.

فریبا از قلم بهروز حسابی خوشش اومده و با همدیگه درباره این موضوع حرف می‌زنند سوگند بهش میگه باید سریعاً پناهو انتخاب کنی یکیو از بین اینایی که کاندید شدن انتخاب کن دیگه ازدواج واقعی که نمی‌خوای بکنی انقدر لفتش میدی شرط و شروط می‌ذاری یکی رو انتخاب کن قال قضیه کنده بشه! فریبا میگه آخه کدومشونو انتخاب کنم و از ایرادهای هر کدومشون میگه سپس به سوگند میگه الان از نظر تو کدومشونو انتخاب کنم؟ سوگند میگه به نظرم همون که ماشین اسپرت می‌کرد ورزشکار هم بود خوب بود بر و روی خوبی هم داشت سپس بعد از کمی حرف زدن سوار ماشین میشن و از اونجا میرن. شب ترنم بچه‌های شرکت را برده به افتتاحیه یه اتو گالری سپس به ابراهیم میگه خب آقا بهداد چرا منو مثل دخترای دیگه داخل نمی‌فرسته؟ چرا باید من اینجا وایسم پای ماشین منتظرتون؟ ابراهیم میگه این کار تو از همه بهتره اصلاً نزدیک این کارها نشی بهتره ترنم دلیلشو می‌پرسه و میگه بقیه دارن پیشرفت می‌کنن به فالوورهاشون اضافه میشه من اینجا باید رانندگی کنم؟

ابراهیم میگه هرچی از زندگی فریبا و سوگند و امثال اینا دور باشی بهتره چیزی که فکر می‌کنی نیست اینو از من بشنو اون کارها در شان و شخصیت تو نیست. ترنم میگه الان از کجا فهمیدی؟ چه جوری اندازه زدی شان و شخصیت منو؟ ابراهیم میگه مشخصه آدم حسابی هستی سپس بعد از کمی حرف زدن ابراهیم به داخل می‌رود و ترنم تو ماشین منتظرشون می‌مونه. پارسا با پدرش سعید تو خونه در حال تمرین تکواندوست. مادربزرگش بهش خوراکی میده تا برای اردوی مدرسه فرداش ببره با خودش. بهروز تمام شب به سناریوی آشنایی پناه و فریبا فکر می‌کنه و می‌نویسه. فردای آن روز با نسترن تو کافه در حال آماده سازی پست‌ها هستند تا برای انتشار آماده بشن. سعید پسرش پارسا را به دم مدرسه رسونده تا سوار اتوبوس مدرسه بشه اما بعد از رفتن پدرش او سوار اتوبوس نمی‌شه و با تاکسی از اونجا به سمت ترمینال جنوب میره. او با اتوبوس به شهری رفته که تو اون آدرس از سند خونه پیدا کرده به هوای اینکه مادرش اونجاست.

از طرفی فریبا سرزده به کافه پیش بهروز میره و با همدیگه درباره سناریو حرف می‌زنند فریبا اونجا متوجه میشه که چقدر بهروز نسترن را دوست داره و برای رسیدن بهش هر کاری می‌کنه او به سوگند خبر میده تا ناهار بره خونه اش آنجا باهاش صحبت می‌کنه و میگه بهروز کیس خوبیه برای پناه عشقشم داره نسبت به نسترن تو جدایی هم هیچ مشکلی واسمون پیش نمیاد سوگند لبخند می‌زنه و میگه فکر همه جاشم کردی سپس آنها با بهروز و نسترن چهارتایی ویدیو کال می‌گیرن و درباره شب که قراره اولین پست منتشر بشه حرف می‌زنن. نسترن کم کم داره پشیمون میشه که چرا بهروز را وارد این ماجرا کرده‌....

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال فریبا

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه