خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال فریبا از شبکه سه سیما + عکس

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال فریبا از شبکه سه سیما + عکس
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم. شبکه سه از امشب سریال «فریبا» را به تهیه‌کنندگی سیدرامین موسوی‌ملکی و کارگردانی محمود معظمی روی آنتن می‌برد. این سریال در ۴۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای و با موضوعات اجتماعی وپلیسی، به بررسی مسائل وچالش‌های فضای مجازی و اینفلوئنسرها می‌پردازد و داستان‌های جذابی را در این زمینه روایت می‌کند.

سریال فریبا از ۲۲ دی‌ماه هر شب ساعت ۲۰:۴۵ از شبکه سه پخش خواهد شد. در این مجموعه، بازیگران مطرحی همچون علیرضا خمسه، محمود پاک‌نیت، ثریا قاسمی، حمیدرضا پگاه، ساناز سعیدی، نسیم ادبی و... به ایفای نقش پرداخته‌اند و با هنرنمایی خود، به جذابیت داستان کمک می‌کنند. 

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال فریبا

ابراهیم به بهداد زنگ میزنه و ازش درباره وامی که بهش قول داده بود میپرسه او میگه همه حساب کتابا دست سوگند به اون باید بگی ابراهیم میگه باید ازشون پرسیدم گفتن شرکت خصوصیه وام نمیده بهداد میگه بزار ببینم چیکار میتونم واست بکنم ابراهیم تشکر میکنه. فریبا در حال رانندگیه که از آینه مدام چک میکنه و متوجه میشه یه موتوری داره اونو تعقیب میکنه او میترسه و مدام حواسش به آینه ست. سپس یه جا رو پل وامیسته که موتوری میاد کنارش وایمیسته فریبا جا میخوره که وقتی کلاه کاسکتشو برمیداره میبینه که  فریبا وقتی می‌بینه اون شخص سعید همسر سابقش بوده جا می‌خوره و بهش میگه تازگیا فیلم جنایی و پلیسی زیاد می‌بینی؟ سعید بهش میگه اگه تلفنتو جواب می‌دادی مجبور نمی‌شدم بیام تا اینجا اونم با موتور! فریبا بهش میگه تازگیا یکم مشغله کاریم زیاد شده وقت نمی‌کردم زنگ بزنم بهت سعید با طعنه میگه بله می‌دونم خبر ازدواجتو از توی فضای مجازی شنیدم فریبا میگه اونجوری که فکر می‌کنی نیست سعید میگه ازدواج ازدواج دیگه جور خاصی نداره! 

قرارمونم همین بود باید قبل از اینکه ازدواج کنی کم کم به پارسا بگی که مادرشی یهو نمی‌تونی بعد از ازدواج بیای دستشو بگیری ببریش فریبا میگه من الان آمادگیشو ندارم نمی‌تونم چرا فکر می‌کنی من به فکر پارسا نیستم؟ سعید میگه خب یه جوری رفتار کن که من بفهمم به فکر پارسا هستی! فریبا بهش میگه من فعلاً موقعیتشو ندارم همه چیز هم فقط کار نیست تازگی‌ها یه شخصی منو تهدید می‌کنه از همه چیم خبر داره عکس داره سپس بعد از کمی حرف زدن با همدیگه فریبا از اونجا میره. مادر و پدر شکوفه دختر گمشده به شرکت میرن میگن که می‌خوان با رئیس شرکت صحبت کنند سوگند می‌خواد بره کافه سر قرار با فریبا که بهشون میگه فردا براتون یه وقت تعیین می‌کنم اما با اصرارهای آنها سوگند میگه باشه بریم داخل. آنها ازشون می‌خوان تا خبری از دخترشون بهشون بدن سوگند میگه ما ازش چیزی نمی‌دونیم شواهد نشون میده دختر شما گم نشده خودش فرار کرده آنها باور نمی‌کنند کم کم بحث بالا می‌گیره و دعوا می‌کنند. بهداد به اونجا میاد و می‌پرسه اینجا چه خبره؟

او با پدر شکوفه دعوا می‌کنه بهداد وقتی ازشون می‌خواد تا اونجا رو ترک کنن با هم دست به یقه میشن و اون مرد کله می‌زنه تو صورت بهداد که بینی او می‌شکنه و ازش خون میاد. آنها را از همدیگه جدا می‌کنند و مادر و پدر شکوفه از اونجا میرن سوگند از بهداد می‌پرسه که چرا نذاشتی به پلیس زنگ بزنم؟ بهداد میگه حوصله داری الان میان باز باید تمام ماجرارو برای اونا یک بار دیگه توضیح بدیم. فریبا به کافه رسیده افرادی که اونجا هستند فریبا رو می‌شناسند و باهاش عکس سلفی می‌گیرند سپس بهروز براش کیک و دمنوش می‌بره. او شروع می‌کنه یک بازیو براش توضیح دادن که برای فریبا حوصله سربره اما گوش می‌کنه بعد از گذشت چند دقیقه فریبا حوصله‌اش سر میره که با بهروز شروع می‌کنه بازی فکری کردن. بهروز براش بازی را توضیح میده و با هم بازی می‌کنند بعد از چند دقیقه نسترن به اونجا میاد که از دور وقتی اونارو می‌بینه و کمی به هم می‌ریزه سپس میره جلو و از فریبا معذرت‌خواهی می‌کنه و میگه کار مهمی برای سوگند پیش اومد گفت قرار بیفته یه روز دیگه انقدر درگیر شد که نتونست حتی بهت خبر بده فریبا میگه باشه اشکالی نداره ولی دیدم دیر کردین نیومدین نگران شدم.

نسترن بازم ازش معذرت خواهی می‌کنه و میگه خیلی معطل شدی؟ فریبا میگه آره یکم معطل شدم ولی با آقا بهروز داشتیم بازی می‌کردیم تا همین الان، برام سوال شد که این انقدر از بازی فکری خوشش میاد کی وقت می‌کنه بنویسه؟ نسترن تایید می‌کنه و میگه آره بازی فکری زیاد دوست داره اما نویسندگیشو شبا انجام میده. ترنم قبل از رفتن به خونه میره پیش عمو رجب و حالشو می‌پرسه و بعد از کمی احوالپرسی کردن به خانه میره او به مادرش میگه که عمو رجب سلام رسوند بیچاره خیلی تنها شد تازه داشت به دستپخت‌های شما عادت می‌کرد او شروع می‌کنه سر به سر مادرش گذاشتن و از ازدواج احتمالیش با عمو رجب بهش میگه که جفتشون تنهان مادرش ازش می‌خواد تا بس کنه و از این حرفا نزنه و خجالت بکشه. سپس از اینکه دختر همسایه‌شون که هم سنشه داره ازدواج می‌کنه بهش میگه و از آینده اش که نگرانشه میگه ترنم ازش می‌خواد تا به این چیزا فکر نکنه اون وقتی تنها میشه عکس‌های ابراهیم را که ازش خوشش اومده تو فضای مجازی نگاه می‌کنه و به بهونه مشاوره گرفتن ازش بهش پیام صوتی میده اما او خیلی معمولی و سرد جوابشو میده و بحثو میبنده که ترنم عصبی میشه...

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال فریبا

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه