خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته میشود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخشهای مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت میشود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن میرود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته میشود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.
خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال سوجان
فرانک پیش مادر هاجر میره تا او را از خواب بیدار کنه و بهش میگه پاشو مادر جان که برات شیر پلو درست کردم او وقتی میبینه تکون نمیخوره سرشو میزاره رو سینهاش و میبینه که قلبش نمیزنه او هراسان به سمت خانهای که جاوید و سهراب با اسفندیار در حال ساختن هستند میره اونجا جاوید را صدا میزنه و بهش میگه مادر هاجر بیدار نمیشه. جاوید بهش میگه خوب بیشتر تکونش بده خوابش سنگینه شاید اما فرانک میگه نه اصلاً قلبش نمیزنه بدبخت شدیم آنها با عجله به طرف مادرشون میرن. اسفندیار به سوجان میگه تو برو پیش مادر جون و اونو بیار اونجا سوجان چشم میگه و میره.
قربان رفته به خانه حشمت خان که میبینه او مهمون داره قربان از باغبون آنجا میپرسه که این مرد کی بوداو میگه مباشر آقا سپس حشمت خان با مباشرش درباره زمینهای لاهیجان برای کشت چای صحبت میکنن. مادر جان با مادر حوا به خانه هاجر رفتند مادرجان وقتی بیرون میاد به همه میگه که هاجر رفت دیگه نیست سهراب و جاوید تو سر خودشون میزنن و نجمه زجه و داد میزنه. طلا با دوستش طناز سر میز صبحانه میرن که ثریا بهشون میگه کلاً سیستم طبیعتو هم ریختین به هم دیشب تا کی بیدار بودین که الان ظهر بیدار شدین؟ طناز میگه آخرای شب بود اما سوسن میگه نه خانوم تا ۴ صبح بیدار بودن طناز بهش میگه تو مارو زیر نظر داشتی؟ طناز میگه نه خانم صداتون تا اتاق من میومد ثریا به طناز میگه حالا بمون ناهارم بخور شبم همین جا بمون فردا برگرد برو اما طناز میگه نه امشب مهمون دارم. ثریا میپرسه کی؟ طناز میگه طلا دیگه قراره شب بیاد پیش من اما طلا مخالفت میکنه و میگه نه شب باید رو تخت خودم بخوابم وگرنه خوابم نمیبره ثریا بهش میگه باشه برو موقع خواب قربانو میفرستم بیاد دنبالت سپس طناز خوشحال میشه و از اونجا میره.
قربان برای سوجان نامه مینویسه بهش میگه الان که دارم این نامه رو مینویسم تو یک قدمی معافیت از سربازیم نمیدونم قراره بعدش چی بشه من میام پیش تو یا تورو میارم پیش خودم! مادر هاجر را دفن میکنند و همگی بالا سر قبر جمع شدن مادر جان بهشون میگه دیگه گریه زاری بسه نجمه پاشو خودتو باید جمع و جور کنی به جای گریه کردن الکی برین یه مراسم آبرومند براش ترتیب بدین دعا بخونین نماز بخونین پاشین! همگی بلند میشن و راهی میشن اما جاوید میگه من نمیام همین جا میمونم مامان هاجر از تنهایی و تاریکی میترسه ایاز از دور آنها را میبینه. انیس میره پیش خسروخان و بهش میگه اگه اجازه بدین من برم خونه نجمه مراسم شام غریبان دارن خسرو بهش میگه باشه بیا حالا بعداً میری سپس بهش تفنگی میده و میگه این تفنگ از این تفنگی که بهت دادم بهتره ولی پرویز نفهمه که واست اینو گرفتم حسادت میکنه اما انیس میگه من تفنگ خودمو میخوام میخوام باهاش شب برم شکار مرغابی خسروخان میخنده و میگه تو که شکارچی قهاری هستی! بعد از کمی حرف زدن انیس میره.
پرویز میره پیش خسروخان و با گلگی ازش بهش میگه چرا گذاشتی بره خونه اون سهراب؟ انیس مثل خواهرم میمونه بره اونجا حرف در میارن شنیده بودم میگفتن که میخوان انیس با سهراب ازدواج کنه میترسم پاگیر اون پسر بشه خسروخان میگه از کی شنیدی؟ پرویز میگه اون جاوید خسروخان میگه اون جاوید عقل درست حسابی داره که تو حرفشو باور کردی؟ همچین اتفاقی نمیافته. فرانک پیش سوجان و مادرحوا میره و میگه حالم خیلی بده حالت تهوع دارم یه جوریم مادر حوا وقتی نشونههاشو ازش میشنوه نبضشو میگیره و بهش میگه که مبارک حاملهای فرانک خوشحال میشه. شب شده و هوا کاملاً تاریک شده سهراب به مادر حوا میگه میاین بریم جاویدو بیاریم او قبول میکنه. وقتی به آنجا میرن مادر حوا از جاوید میخواد تا بلند بشه برن اما جاوید میگه نمیتونم مادرمو تنها بذارم مادر حوا بهش میگه اون تنها نیست الان پیش خداست و اونجا بهش خبر میده که همسرش بارداره اونو تو این وضعیت تنها نذاره جاوید جا خورده که مادر حوا بهش میگه میخوای اسمشو چی بذاری؟
جاوید میگه سهراب من فقط اسم سهرابو بلدم مادر حوا میگه اگه دختر شد چی؟ جاوید میگه هاجر، اسمشو میزارم هاجر. سپس از اونجا میرن سمت مراسم اونجا جاوید به نجمه میگه که دارم بابا میشم نجمه جا خورده و به فرانک نگاه میکنه و میگه راست میگه او تایید میکنه جاوید به نجمه میگه اگه پسر شد میزارم سهراب اگه دختر شد میزارم هاجر نجمه از شنیدن اسم هاجر و از اینکه نمیدونه خوشحال باشه یا ناراحت گریه میکنه. تو خانه حشمت خان قربان را صدا میزنند و ازش میخوان تا برگهای را امضا کنه وقتی امضا میکنه حشمت خان میگه نمیخواستی بخونی چیه بعد امضا کنی؟ قربان میگه در مقابل شما جسارت نمیکنم سپس حشمت خان بهش میگه که برگه معافیتت بود از سربازی فقط باید بری اداره و اونجا بهشون میگی که کف پات صافه همین قربان حسابی خوشحال میشه و به طرف خانه ثریا میره که او ازش میخواد بره دنبال طلا. طناز با طلا تو رستوران نشستن و میخوان غذا سفارش بدن که وقتی طناز میره دستشو بشوره طلا به قربان میگه بریم یه جای دیگه مهمون من قربان قبول میکنه و از اونجا میرن...
نظر شما