در قسمت ۱۹ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال مهیار عیار

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۹ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید

در قسمت ۱۹ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال مهیار عیار
صفحه اقتصاد -

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۹ سریال مهیار عیار  چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیه‌کنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند و هر بار درگیر داستانی جدید می‌شود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفته‌اند.

قسمت ۱۹ سریال مهیار عیار از شبکه ۳

مهیار عیار با اصرار و معذرت خواهی خاتون برمیگرده به خانه خاتون و باهمدیگه صحبت میکنن. مهیار میگه که بهتره برای ارتقاء پارچه بریم سراغ استاد حسن نساج تو کاشان و راضیش کنیم بیاد کارگاه تا به کارگرها کار یاد بده خاتون میگه حالا اگه تونستیم راضیش کنیم بیاد دستمزدشو چیکار کنیم؟ مهیار میگه نصفشو خودمون جور میکنیم از کارگرها هم نفری ۱۰تا کم کنیم میدیم بهش فقط باید با کارگرها حرف بزنیم تا ببینیم رضایت میدن یا نه یه مدت اگه با این دستمزد کنار بیان بعد که میوفتیم تو رونق از خجالتشون درمیایم فقط علی خوان باید شما برین باهاشون حرف بزنی ببینی قبول میکنن یا نه سپس میگه من باید برم پیش داروغه کار دارم سپس راهی میشه.

علی خوان میره به کارگاه پیش کارگرها و باهاشون حرف میزنه درباره مزد اونا هم ناچارا قبول میکنن. مهیار رفاه پیش داروغه و بهش میگه منم یه شب مثل شما تو کاروانسرا موندم ولی کسی نیومد باید یه کاروان الکی راه بندازیم داروغه میگه کاروان؟ او تأیید میکنه و میگه باید یه کاروان تو کاروانسرا اقامت کنه تا شب اونجارو زیرنظر داشته باشیم اینجوری به محض اومدنش میگیریمش. داروغه قبول میکنه و مهیار با اکبر و مراد حرف میزنه و بهشون میگه که یه کاروانو راضی کنن بیان تو اون کاروانسرا بمونن. افسون بیک رفته به کاشان او تو محله استاد حسن نساج را میبینه و میره پیشش و باهاش سلام و احوالپرسی میکنه او با دیدنش جا میخوره و میگه تنها اومدی؟

پس شیخ احمد کو؟ او میگه تنها اومدم ایندفعه سپس به خانه استاد میرن و اونجا باهم حرف میزنن. استاد بهش میگه منم کارم شده هرروز رفتن سرخاک همسر و بچه ام و بهشون سلام کردن امروزم از اونجا برگشتم که دیدی منو افسون بیک هم از وضعیت کارگاه خاتون میگه بهش و ازش میخواد تا بیاد اصفهان اما او جواب سربالا میده و میگه حالا بعدا درباره اش حرف میزنیم. تو اصفهان در میدان مسابقه کشتی گذاشتن و دو نفر در حال کشتی گرفتن بقیه اونارو تشویق میکنن که عقرب برای بهم ریختن جو اونجا سنگی میزنه تو سر یه نفر و طرفدارای دو کشتی گیر میوفتن به جون هم و همدیگرو کتک میزنن و بهم سنگ میزنن مأمورها از راه میرسن و اونارو از هم جدا میکنن سپس میبرن تو زندان مقصود بیک.

مقصود بهشون میگه فکر کردین مملکت شاه نداری؟ محله هاشم کلانتر نداره که هرکاری دلتون میخواد میکنین! بین مردم مقصود دوست بهبود را میبینه و بهش میگه فکر کردی چون دوست بهبودی هر غلطی بخوای میتونی بکنی بهت کاری ندارم؟ هرکسی که شهرو بهم بریزه با من طرفه حالا میخواد آشنا باشه یا غریبه هیچکی واسم فرقی نداره تو این موضوع! آنها آزاد میشن و بهبود با دوستاش حرف میزنه. بهبود به دل آرا میگه دیگه میری زیرآب منو پیش بابا میزنی؟ تو چیکاره ای که تو کار من دخالت میکنی؟ دل آرا میگه تو نمیدونی داری تو چه هچلی خودتو میندازی! بهبود میگه من پولمو میگیره در قبال بهم ریختن امنیت شهر هرکاری میخوان بکنن، بکنن و میره. استاد حسن به افسون بیک میگه ببین چه غذایی درست کردم کوفته غذای مورد علاقه ات! افسون بیک میگه مرسی نمیخورم من تا جواب مثبت ازتون نگریم که با من میاین اصفهان نمیخورم الان سه روزه اینجام! بالاخره باید برگردم اصفهان به کار و زندگیم برسم! استاد

=ّ_ّحسن میگه پس تا تو نخوری منم نمیخورم! سپس افسون بیک باهاش حرف میزنه و او بهش میگه من بیام تو این سن اونجا چیکار کنم؟ با کدوم پول و روزی زندگیمو بچرخونم؟ کجا بمونم؟ افسون بیک میگه خوب اینارو از اول میگفتی بهم! همه ی اینا با من بسپار به خودم حالا چی میگی؟ او میگه سر زدن به همسر و بچه مو چیکار کنم؟ افسون میگه ما نباید زندگیمون بعد از فوت عزیزانمون تموم بشه باید زندگی کنیم با یاد عزیزانمون استاد حسن میگه حالا غذاتو بخور فکر کنم افسون بیک میگه نه من دیگه مزاحم نمیشم میرم رفع زحمت میکنم و بلند میشه بره که استاد حسن بهش میگه من دشمنمم نمیزارم گرسنه بدون غذا خوردن بره! بشین غذاتو بخور باشه میام افسون بیک خوشحال میشه. مراد و اکبر کاروانی به اون کاروانسرا بردن اونا اول مخالفت میکنن و میگن مگه از جونمون سیر شدیم که اینجا بمونیم؟ کی تضمین میکنه که صبح نمرده باشیم؟ مراد میگه اگه به ما سپردین ما میگیم اینجا بمونین تضمین میکنیم که بار و جانتون در امانه اما اگه هرجای دیگه برین هیچ تضمینی ما نمیکنیم که بلایی سر خودتون و اموالتون نیاد! آنها آخر قبول میکنن و همونجا میمونن. مهیار تو کاروانسرا کشیک میده تا ببینه چخبره سر و کله اش پیدا میشه یا نه. مهیار تو حیاط کاروانسرا وایساده و کشیک میده که یه نفر با خنجر از اونجا رد میشه که مهیار متوجه صدایی میشه....

َمهیار عیار با اصرار و معذرت خواهی خاتون برمیگرده به خانه خاتون و باهمدیگه صحبت میکنن. مهیار میگه که بهتره برای ارتقاء پارچه بریم سراغ استاد حسن نساج تو کاشان و راضیش کنیم بیاد کارگاه تا به کارگرها کار یاد بده خاتون میگه حالا اگه تونستیم راضیش کنیم بیاد دستمزدشو چیکار کنیم؟ مهیار میگه نصفشو خودمون جور میکنیم از کارگرها هم نفری ۱۰تا کم کنیم میدیم بهش فقط باید با کارگرها حرف بزنیم تا ببینیم رضایت میدن یا نه یه مدت اگه با این دستمزد کنار بیان بعد که میوفتیم تو رونق از خجالتشون درمیایم فقط علی خوان باید شما برین باهاشون حرف بزنی ببینی قبول میکنن یا نه سپس میگه من باید برم پیش داروغه کار دارم سپس راهی میشه. علی خوان میره به کارگاه پیش کارگرها و باهاشون حرف میزنه درباره مزد اونا هم ناچارا قبول میکنن. مهیار رفاه پیش داروغه و بهش میگه منم یه شب مثل شما تو کاروانسرا موندم ولی کسی نیومد باید یه کاروان الکی راه بندازیم داروغه میگه کاروان؟

او تأیید میکنه و میگه باید یه کاروان تو کاروانسرا اقامت کنه تا شب اونجارو زیرنظر داشته باشیم اینجوری به محض اومدنش میگیریمش. داروغه قبول میکنه و مهیار با اکبر و مراد حرف میزنه و بهشون میگه که یه کاروانو راضی کنن بیان تو اون کاروانسرا بمونن. افسون بیک رفته به کاشان او تو محله استاد حسن نساج را میبینه و میره پیشش و باهاش سلام و احوالپرسی میکنه او با دیدنش جا میخوره و میگه تنها اومدی؟ پس شیخ احمد کو؟ او میگه تنها اومدم ایندفعه سپس به خانه استاد میرن و اونجا باهم حرف میزنن. استاد بهش میگه منم کارم شده هرروز رفتن سرخاک همسر و بچه ام و بهشون سلام کردن امروزم از اونجا برگشتم که دیدی منو افسون بیک هم از وضعیت کارگاه خاتون میگه بهش و ازش میخواد تا بیاد اصفهان اما او جواب سربالا میده و میگه حالا بعدا درباره اش حرف میزنیم.

تو اصفهان در میدان مسابقه کشتی گذاشتن و دو نفر در حال کشتی گرفتن بقیه اونارو تشویق میکنن که عقرب برای بهم ریختن جو اونجا سنگی میزنه تو سر یه نفر و طرفدارای دو کشتی گیر میوفتن به جون هم و همدیگرو کتک میزنن و بهم سنگ میزنن مأمورها از راه میرسن و اونارو از هم جدا میکنن سپس میبرن تو زندان مقصود بیک. مقصود بهشون میگه فکر کردین مملکت شاه نداری؟ محله هاشم کلانتر نداره که هرکاری دلتون میخواد میکنین! بین مردم مقصود دوست بهبود را میبینه و بهش میگه فکر کردی چون دوست بهبودی هر غلطی بخوای میتونی بکنی بهت کاری ندارم؟ هرکسی که شهرو بهم بریزه با من طرفه حالا میخواد آشنا باشه یا غریبه هیچکی واسم فرقی نداره تو این موضوع! آنها آزاد میشن و بهبود با دوستاش حرف میزنه. بهبود به دل آرا میگه دیگه میری زیرآب منو پیش بابا میزنی؟ تو چیکاره ای که تو کار من دخالت میکنی؟

دل آرا میگه تو نمیدونی داری تو چه هچلی خودتو میندازی! بهبود میگه من پولمو میگیره در قبال بهم ریختن امنیت شهر هرکاری میخوان بکنن، بکنن و میره. استاد حسن به افسون بیک میگه ببین چه غذایی درست کردم کوفته غذای مورد علاقه ات! افسون بیک میگه مرسی نمیخورم من تا جواب مثبت ازتون نگریم که با من میاین اصفهان نمیخورم الان سه روزه اینجام! بالاخره باید برگردم اصفهان به کار و زندگیم برسم! استاد حسن میگه پس تا تو نخوری منم نمیخورم! سپس افسون بیک باهاش حرف میزنه و او بهش میگه من بیام تو این سن اونجا چیکار کنم؟ با کدوم پول و روزی زندگیمو بچرخونم؟ کجا بمونم؟ افسون بیک میگه خوب اینارو از اول میگفتی بهم! همه ی اینا با من بسپار به خودم حالا چی میگی؟ او میگه سر زدن به همسر و بچه مو چیکار کنم؟ افسون میگه ما نباید زندگیمون بعد از فوت عزیزانمون تموم بشه باید زندگی کنیم با یاد عزیزانمون استاد حسن میگه حالا غذاتو بخور فکر کنم.

افسون بیک میگه نه من دیگه مزاحم نمیشم میرم رفع زحمت میکنم و بلند میشه بره که استاد حسن بهش میگه من دشمنمم نمیزارم گرسنه بدون غذا خوردن بره! بشین غذاتو بخور باشه میام افسون بیک خوشحال میشه. مراد و اکبر کاروانی به اون کاروانسرا بردن اونا اول مخالفت میکنن و میگن مگه از جونمون سیر شدیم که اینجا بمونیم؟ کی تضمین میکنه که صبح نمرده باشیم؟ مراد میگه اگه به ما سپردین ما میگیم اینجا بمونین تضمین میکنیم که بار و جانتون در امانه اما اگه هرجای دیگه برین هیچ تضمینی ما نمیکنیم که بلایی سر خودتون و اموالتون نیاد! آنها آخر قبول میکنن و همونجا میمونن. مهیار تو کاروانسرا کشیک میده تا ببینه چخبره سر و کله اش پیدا میشه یا نه. مهیار تو حیاط کاروانسرا وایساده و کشیک میده که یه نفر با خنجر از اونجا رد میشه که مهیار متوجه صدایی میشه....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مهیار عیار

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار