خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته میشود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخشهای مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت میشود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن میرود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته میشود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.
خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال سوجان
مردی از روستای کناری به ده میره و میگه زائو دارن دردش گرفته اومده دنبال مادر هوا انیس میگه مادرها نیست شما برین من روستای شمارو میشناسم با عمو قباد و سوجان به اونجا میایم. او میره سریعا دنیال عمو قباد و باهم با ماشین میرن دنبال سوجان سپس به طرف روستای کناری با سرعت حرکت میکنن. آنها به روستا میرسن و سوجان میره بچه را به دنیا میاره و با خوشحالی میگه پسره مبارکه، همگی خوشحال میشن و آنها به طرف ده خودشون در حال حرکتن. قباد احساس میکنه ماشین خراب شده و یه جا تو سرپایینی می ایستد تا یه نگاهی به ماشین بندازه سوجان و انیس هم پیاده میشن یه هوایی عوض کنن اما ماشین یه لحظه خلاص میشه و راه میوفته.
قباد سعی میکنه جلوشو بگیره تا وایسه اما ماشین سنگینه و زورش نمی ایسته و به بچه ها میگه برین کنار! آنها شوکه شدن و انیس عقب عقب میره که از بلندی میوفته پایین سوجان داد میزنه و میره کنارش که سوجان گریه میکنه و داد میزنه و متوجه میشن من دست سوجان آسیب دیده و پاش هم درد میکنه سوجان کمکش میکنه تا به بالای جاده برن. سوجان میره سراغ عمو قباد که میبینه بین ماشین و درخت گیر کرده و داره جون میده سوجان داد میزنه و ازش میخواد طاقت بیاره تا بره کمک بیاره. سوجان به انیس میگه همینجا بمون جلو نرو من برم کمک بیارم و از اونجایی که به ده خودشون نزدیکن میره اونجا و کمک میخواد که با چندتا مرد به اونجا میرن.
انیس میره پیش عمو قباد و گریه میکنه و ازش میخواد طاقت بیاره قباد میگه من دیگه رفتنیم دارم میرم میخوام دم آخری سبک بمیرم و حلالم کنی! انیس میگه از چی حرف میزنین عمو قباد؟ او میگه من پدرتو کشتم انیس جا میخوره و میگه چی؟ تو مگه آقاجونمو دوست نداشتی؟ او میگه چرا ولی ازم خواستن او میپرسه کی؟ قباد میگه خسروخان انیس شوکه میشه! او تعریف میکنه که شب قبل از مرگش با خسروخان رفته بودن اونجا تا خسروخان از پدرت بخواد اجازه بده تورو به عقدش دربیاره اما پدرت مخالفت کرده و از خونه اش بیرونش کرد وقتی اومد بیرون به من گفت این حالا حالاها نمیمیره عمر میکنه باید زودتر تموم بشه و ازم خواست تا بکشمش و خفه اش کنم و ازش میخواد حلالش کنه و از حال میره.
انیس با وحشت اشک میریزه و نمیدونه باید چیکار کنه سوجان با مردهای روستا رسیدن و سعی میکنن تا ماشینو عقب بکشن که قباد را دربیارن سوجان میره پیش انیس و میگه چیشده؟ چرا اینجوری شدی؟ او میگه قباد یه چیزی بهم گفت او میگه چی؟ انیس میگه آقاجونم! اونو کشتن! سوجان شوکه میشه و ازش میخواد ساکت بشه و میگه این چه حرفیه که میزنی! او میگه قباد گفت خسروخان گفته بکشتش! و گریه میکنه که سوجان میگه واسه چی باید این کارو بکنه؟ او میگه به خاطر من! و تعریف میکنه سوجان میگه ببین بهم قول بده اینو به کسی نمیگی نباید بگی! اگه حقیقت داشته باشه خیلی خطرناکه واسمون باید اول مطمئن بشیم باشه؟ انیس قبول میکنه.
چند روزی گذشته از مرگ قباد که خسروخان از غلام میخواد بره یکم پرسجو کنه بفهمه چی به چیه مدارکو کجا گذاشته موقع مرگش به کسی چیزی گفته یا نه غلام قبول میکنه و راهی میشه اما وقتی برمیگرده بهش میگه نه به کسی چیزی نگفته و مدارک هم تو ماشین نبوده او بازم میخواد دنبال این قضیه باشه سپس خودش میره پیش انیس و با سوال کردن درباره تصادف سعی میکنه بفهمه که قباد به انیس چیزی گفته یا نه که انیس میگه نه من فقط صدای خرخر شنیدم بعدشم سوجان گفت تموم کرد خسروخان میخواد آروم باشه و به اون قضیه زیاد فکر نکنه انیس میگه الان حالم خیلی بهتره ممنون.
او پیش شهین میره که شهین بهش میگه نگرانش نباش داره خودشو لوس میکنه خسروخان میگه مگه کیو داره که لوس کنه خودشو؟ او میگه تورو خسروخان میگه این حرفا چیه؟ حالا اصلا واسه من یا تو لوس کنه فکر کن بچه خودته! به خودت فکر کن بزار حالت خوب بشه ببین به چه روزی افتادی! شهین میگه من خوب میشم و میره. مراسم عروسی جاوید و فرانکه و همه جمع شدن و یه جشن عروسی واسشون گرفتن آنها حسابی خوشحالن و همه بهشون تبریک میگن و پایکوبی میکنن. سوجان میره پیش انیس و ازش میپرسه اوضاع چطوره؟ او میگه که خسروخان اومده بود پیشم و سوالاتی میکرد تا بفهمه قباد چیزی بهم گفته یا نه من دارم مطمئن میشم که کار خودش بوده زندگیشو نابود میکنم اون داغی که گذاشته رو دل من به خاطر آقاجونمو میندازم وسط زندگیش تا از هم بپاشه و با عصبانیت از دور به خسروخان نگاه میکنه....
نظر شما