خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال تانک خورها | در قسمت بیستم سریال تانک خورها چه گذشت؟
خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.
سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده است که در این مطلب خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال تانک خورها را مطالعه می کنید. این سریال از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما پخش خود را آغاز کرده است. تانکخورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ میپردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.
قسمت ۲۰ سریال تانک خورها
هاشم میره کمیته و به حاج مرتضی میگه که اومدم راپورت یکیو بدم که یه ملت از دستش راحت بشن اونم بهادر و هرچیزی که مرضیه بهش گفته را بهشون میگه، آنها ازش میپرسن مطمئنی؟ از این اطمینان داری؟ اشتباه نباشه هاشم میگه کسی که بهم گفت رو فرش خونه اش شنیده از زبون خود بهادر! حاج مرتضی میگه اگه حقیقت داشته باشه و همینجوری باشه که میگی به دستگیری بزرگترین باند مواد تو شرق کشور کمک کردی. میدونستیم از کجا وارد میشه توسط کی و چجوری ولی اینکه کجا تخلیه میشه و کجا معامله میشه نمیدونستیم که الان گفتی بهمون. وقتی میره خونه محسن میره اونجا و بهش میگه کی میای گاراژ آقا؟ او میگه چطور؟ واسه چی؟ او میگه یعقوب اومده میخواد ماشینشو تقویت کنی کارت داره و باهمدیگه میرن پیش یعقوب تا ببینن چی میگه.
او ماجرای بهادرو میگه که افتاده تو دامش و تعریف میکنه که موتور تمام ماشینامو دست کاری کرد تو مسابقه همشون باهم سوخت با حقه برنده شد تمام دارو ندارم بالا کشید و ازم خواست تو یه کار بهش کمک کنم تو منطقه تلنگشور اینجوری نصف ضرر و زیانمو میده بهم. هاشم بهش میگه که اگه حاضری تو دستگیریش کمک کنی بیا تا شب گاراژ منتظرتم. آنها میرن تو گاراژ و منتظر میمونن اما هوا داره تاریک میشه ولی خبری از یعقوب نمیشه اونا میخوان برن که یعقوب از راه میرسه و هاشم بهش میگه فکر کردم نمیای یعقوب میگه یخوره زمان برد تا با خودم کنار بیام بفهمم چیکار کنم سپس هاشم بهش میگه بیا تو و کتشو در میاره. او و محسن روی ماشین یعقوب کار میکنن. فردای آن روز بهادر میره به خانه پدر مرضیه تا از اونجا باهمدیگه نقشه شو عملی کنه. مرضیه واسشون چای میبره و پدرش ازش میخواد تا بره یکم میوه بخره چون هیچی ندارن او قبول میکنه و میره.
افراد کمیته با هاشم و محسن رفتن به سمت خونه سلیمان پدر مرضیه و اونجارو محاصره کردن و منتظر بهترین موقعیتن تا وارد عمل بشن. بهادر و سلیمان در حال حرف زدنن که یکدفعه بیسیم بهادر فرکانس بیسیم مأموران کمیته را میگیره و حرف های اونارو میشنوه و متوجه میشه که مأمورها اومدن اونجا و لو رفته نقشه اش که شروع میکنه سلیمان را کتک زدن از طرفی مرضیه که از خونه بیرون اومده در حال رد شدن از کوچه ست که یکدفعه از پشت سر بهش شلیک میکنن و او روی زمین میوفته و محسن اسم مرضیه را فریاد میزنه و به طرفش میدوعه مأمورها نمیتونن جلوشو بگیرن و مانع رفتنش بشن اما موفق نمیشن. درگیری بین مأمورین کمیته و افراد بهادر شروع میشه. بهادر به انوش نوچه اش میگه تمام موادهارو گردن بگیر من میتونم بیارمت بیرون هواتو دارم الانم شروع کن منو کتک بزن!
انوش حسابی بهادر را کتک میزنه و دست و پاشو میشکنه و با سلیمان از اونجا میره. تو درگیری تمام افراد بهادر یا کشته شدن با دستگیر وقتی به داخل اتاق میان میبینن بهادر اونجا افتاده رو زمین که هاشم میچسبه به یقه اش و میگه پس سلیمان کجاست؟ و باهاش دست به یقه میشه آنها هاشمو ازش جدا میکنن و هاشم از در پشتی میره که میبینه با سلیمان داره فرار میکنه. او وقتی به ماشین یعقوب میرسه به سلیمان میگه حالا آدم میفروشی؟ بهت الان نشون میدم تاوان آدم فروشیو و چاقورو میخواد بزنه تو شکمش که هاشم دستشو میگیره و مانع میشه آنها باهم درگیر میشن و یعقوب که زخمی شده با چاقو روی زمین به پای انوش میزنه که هاشم چاقورو ازش میگیره و میخواد بکشتش که مأمورهای کمیته از راه میرسن و بهش میگن که زنده شو میخوایم خودتو کنترل کن سپس انوش را دستگیر میکنن و میبرن. یعقوب تو بغل هاشمه و بهش میگه من اینجا چیکار میکنم؟
من بابد خونم تو خوزستان ریخته میشد نه اینجا! هاشم بهش میگه آروم باش رفیق خوب میشی قول میدم خودم میبرمت خوزستان و حاجی میاد و بهش میگه که زنگ زدم به آمبولانس تو راهه فقط مراقبش باش زیاد تکون نخوره. تو کمیته هاشم بهادر را میبینه رو ویلچر که او دستشو میگیره و ازش میخواد تا ببخشتش و حلالش کنه. بهادر میگه میدونم خیلی بد کردم بهت کارهای بدی انجام دادم باید بدتر از اینا سرم میاوردی ولی ازت میخوام تا حلالم کنی منو ببخشی! سپس آروم دم گوشش میگه که من زود میام بیرون موادو انوش گردن گرفته منم خودم همه ی کسایی که تو این کار بودنم لو دادم از اون بزرگه گرفته تا اون فروشنده خرده!
ولی بازی ما تازه شروع شده اون گاراژو ازت میگیرم به خاک سیاه میشونمت! سپس رو به محسن میگه کاری میکنم تو زندان مرضیه رو به عقدم دربیاره و میخنده که محسن عصبی میشه و بهش حمله میکنه اما جلوشو میگیرن. حاج مرتضی به هاشم میگه انگاری سرطان خون داره به زودی میمیره خودشم خبر نداره ولی بهتره ببریمش یه شهر دیگه. محسن میخواد بمونه اونجا تا به حساب بهادر برسه که هاشم باهاش حرف میزنه و اونو از اونجا میبره....
نظر شما