خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال تانک خورها | در قسمت شانزدهم سریال تانک خورها چه گذشت؟
خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.
سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده است که در این مطلب خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال تانک خورها را مطالعه می کنید. این سریال از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما پخش خود را آغاز کرده است. تانکخورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ میپردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.
قسمت ۱۶ سریال تانک خورها
یکی از رزمندهها با دیدن شهرام که جلوی در اتاقش افتاده رو زمین همه را صدا میزنه و کمک میخواد همگی بالا سر شهرام میرن و حاجی پور ازشون میخواد تا سریعاً به بیمارستان برسونتش پاشا سکوت کرده و فقط وضعیت رو نگاه میکنه. رزمندهها به طرف منطقه جنگی راهی شدن تا نقشه را عملی کنند همگی مستقر شدند و حاج ولی با دوربین نگاه میکنه و میگه خیلی عجیبه چرا از هیچ کسی خبری نیست اینجا خیلی سوت و کوره انگار خاک مرده ریختن و منتظر خبری از حامد میشن. حامد با نیما سوار نفربر هستند و طبق نقشه پیش میرن اما یک دفعه وسط راه نفربر خاموش میشه نیما هر کاری میکنه روشن نمیشه حامد بهش میگه چرا وایسادی؟
الان مارو میبینن نیما میگه دست من نیست خودش وایساد روشن نمیشه! بقیه بچهها از سنگر ماشین نفربر را میبینند که وایساده هاشم استرس میگیره و میگه من اونو درست کرده بودم چیشده؟ و همه مضطرب شدن همان موقع بمباران شروع میشه و عراقیها جلو میان هاشم چشم دوخته به نفربر و فقط حامد را صدا میزنه او میخواد بره سمت نفربر و برادرش که یک دفعه نفربر آتیش میگیره و همه مات و مبهوت چشم دوختن هاشم شوکه شده و اسم برادرش را فریاد میکشد. سپس سمت نفربر میدوئه کسی نمیتونه جلوی هاشم را بگیره و یه خمپاره نزدیک هاشم زده میشه که او پرت میشه داخل یه سنگر و گوشاش سوت میکشه و چیزی نمیشنوه وقتی کم کم به حال خودش میاد و حالش بهتر میشه داخل سنگر خودش رو کشان کشان به طرف نفربرخ میبره.
تانکهای عراقی بالا سر هاشم هستند اما به هاشم دید ندارند هاشم حسابی ترسیده و تو اون برزخ گیر کرده و اصلاً به خاطر برادرش نمیدونه داره چیکار میکنه. حاج ولی تیر میخوره و رو زمین میافتد جنگ سختی رخ داده و همه از جون و دل مایه میذارن. شهرام را فتحی با چند نفر به بیمارستان رساندن دکتر بعد از رسیدگی بهش بهشون میگه که ما تمام تلاشمونو کردیم و الان حالش بهتره اما رودههاش خیلی درگیر شده باید ببینیم چه اتفاقی میافته. پاشا پیش منصور رفته و بهش گزارش میده و میگه کاری که خواسته بودیو با شهرام کردم منصور میگه خب اون الان چی شد مرد؟ پاشا میگه نه وقت خیلی کم بود یه نفر دیدتش و آوردنش به بیمارستان اما وضعیتش خوب میست زنده نمیمونه خیالتون راحت منصور کلافه میشه و میگه اون نباید زنده بمونه مخابرات مقر خراسانو باید تو دستمون بگیریم سپس با همدیگه به طرف بیمارستان راهی میشن اونجا پاشا میره پیش فتحی و بهش میگه نیرویی که گفته بودم را براتون آوردم کارشو خیلی خوب بلده میتونه بیاد مقر و تا شهرام حالش خوب باشه اونجا رو بگردونه.
فتحی بهش میگه من کاری نمیتونم بکنم باید برم به حاجی پور بگم مسئول مقر اونه قبول کرد میتونه بیاد محسن تو اون وضعیت رگ شجاعتش بالا زده و شروع میکنه جنگیدن و همونجوری میره سمت هاشم وقتی خودشون میندازه تو سنگر از هاشم میخواد تا جلوتر نره و برگرده هاشم بهش اعتنایی نمیکنه که محسن بهش میگه جون حامد جلوتر نرو سر جات وایسا جواد هم به اونجا میاد دو نفری جلوی هاشم را میگیرند هاشم فریاد میزنه و اسم حامد را ا6 و گریه میکنه جواد آنها را برمیگردونه و بهش میگه بهت قول میدم دوباره میایم اینجا برت میگردونم اما الان برو عقب خطرناکه خیلی سپس هاشم راضی میشه. وقتی وضعیت سفید میشه رزمندهها بالا سر حاج ولی فرماندهشون میشینن و گریه میکنند پس مجروحها را برمیدارند و به عقب میرن. جواد و محسن دنبال هاشم میگردن که پیداش نمیکنن سپس در آخر میرن کنار همون نفربر که میبینن اونجا نشسته و داره گریه میکنه او تموم خاطراتش را با حامد تو ذهنش مرور میکنه و به آرامی و درماندگی اشک میریزه. محسن و جواد هم کنارش میشینن و باهاش احساس همدردی میکنند....
نظر شما